صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
که از گلزار و گل امروز بوی یار میآید
#عراقی
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
که از گلزار و گل امروز بوی یار میآید
#عراقی
در میکده با حریفِ قَلّاش ،
بنشین و ، شراب نوش و ، خوش باش ،
از خطِّ خوشِ نگار ، بر خوان ،
سِرّ دو جهان ، ولی مکن فاش ،
بر نقش و نگار ، فتنه گشتم ،
زان رو که نمیرسم به نقّاش ،
تا با خودم ، از خودم خبر نیست ،
با خود ، نفسی نبودمی ، کاش ،
مخمورِ میاَم ، بیار ساقی ،
نُقل و مَی از آن لبِ شِکَرپاش ،
در صومعهها ، چو مینگنجد ،
دُردیکِش و مَیپرست و قَلّاش ،
من نیز ، به تَرکِ زهد گفتم ،
اینک ، شب و روز ، همچو اوباش ،
در میکده ، میکشم سبویی ،
باشد که بیابم از تو بویی ،
#عراقی
بنشین و ، شراب نوش و ، خوش باش ،
از خطِّ خوشِ نگار ، بر خوان ،
سِرّ دو جهان ، ولی مکن فاش ،
بر نقش و نگار ، فتنه گشتم ،
زان رو که نمیرسم به نقّاش ،
تا با خودم ، از خودم خبر نیست ،
با خود ، نفسی نبودمی ، کاش ،
مخمورِ میاَم ، بیار ساقی ،
نُقل و مَی از آن لبِ شِکَرپاش ،
در صومعهها ، چو مینگنجد ،
دُردیکِش و مَیپرست و قَلّاش ،
من نیز ، به تَرکِ زهد گفتم ،
اینک ، شب و روز ، همچو اوباش ،
در میکده ، میکشم سبویی ،
باشد که بیابم از تو بویی ،
#عراقی
معرفی عارفان
در میکده با حریفِ قَلّاش ، بنشین و ، شراب نوش و ، خوش باش ، از خطِّ خوشِ نگار ، بر خوان ، سِرّ دو جهان ، ولی مکن فاش ، بر نقش و نگار ، فتنه گشتم ، زان رو که نمیرسم به نقّاش ، تا با خودم ، از خودم خبر نیست ، با خود ، نفسی نبودمی ، کاش ، مخمورِ…
ای رویِ تو ، شمعِ مجلسافروز ،
سودایِ تو ، آتشِ جگرسوز ،
رخسارِ خوشِ تو ، عاشقان را ،
خوشتر ز هزار عیدِ نوروز ،
بگشای لبت به خنده ، بنمای ،
از لعل ، تو گوهرِ شبافروز ،
زنهار! ، از آن دو چشمِ مستت ،
فریاد! ، از آن دو زلفِ کینتوز ،
چون زلفِ تو ، کج مباز با ما ،
از قدِّ تو ،،، راستی بیاموز ،
ساقی ، بده آن مَیِ طرب را ،
بِستان ز من ، این دلِ غماندوز ،
آن رفت ، که رفتمی به مسجد ،
اکنون ، چو قلندران ، شب و روز ،
در میکده ، میکشم سبویی ،
باشد که بیابم از تو بویی ،
#عراقی
سودایِ تو ، آتشِ جگرسوز ،
رخسارِ خوشِ تو ، عاشقان را ،
خوشتر ز هزار عیدِ نوروز ،
بگشای لبت به خنده ، بنمای ،
از لعل ، تو گوهرِ شبافروز ،
زنهار! ، از آن دو چشمِ مستت ،
فریاد! ، از آن دو زلفِ کینتوز ،
چون زلفِ تو ، کج مباز با ما ،
از قدِّ تو ،،، راستی بیاموز ،
ساقی ، بده آن مَیِ طرب را ،
بِستان ز من ، این دلِ غماندوز ،
آن رفت ، که رفتمی به مسجد ،
اکنون ، چو قلندران ، شب و روز ،
در میکده ، میکشم سبویی ،
باشد که بیابم از تو بویی ،
#عراقی
ساقی ، دو سه دَم که هست باقی ،
در دِه مددِ حیاتِ باقی ،
قَد فاتَنیَ الصَّبوحُ فَادْرِک ،
مِن قَبلِ فَواتِ الْاغْتِباقِ ،
در کیسهٔ نقد ،،، نیست جز جان ،
بِستان قدحی ، بیار ساقی ،
کَم أَصْبِرُ؟ قَد صَبَرتُ حَتّیٰ ،
روحی بَلَغَت إلَی التَّراقى ،
دردا! ، که به خیره ، عمر بگذشت ،
نابوده میانِ ما ، تَلاقی ،
فَاسْتَعْذَبَ مَسْمَعی حَدیثاً ،
مُذْ ، طابَ بِذِکْرِکم مَذاقى ،
من زانِ توام ، تو هم مرا باش ،
خوش باش به عشقِ اتّفاقی ،
أَشْتاقُ إِلی لِقاکَ ، فَانْظُرْ ،
لِی وَجْهَکَ نَظْرَةَ الْإلاقِ ،
بگذار که بر درِ تو باشد ،
کمتر سگکِ درت عراقی ،
أَسْتوطِنُ بابَکُم عَسیٰ أَنْ ،
یَحْظیٰ نَظَراً بِکُم حِداقى ،
در میکده ، میکشم سبویی ،
باشد که بیابم از تو بویی ،
#عراقی
معنی واژهها و ابیات عربی
بیت 2
قَد فاتَنیَ الصَّبوحُ فَادْرِک
مِن قَبلِ فَواتِ الْاغْتِباقِ
فات َ: فوت شد ، از دست رفت
الصَّبوح : شراب صبحگاه
اَدْرِک : دریاب ( در واقع أَدرکْنی بوده است به معنی مرا دریاب که ضمیر ی به قرینه معنوی حذف شده است . )
فوات : از دست رفتن
غَبَقَ هُ : به او شراب شبانگاهی نوشانید - غَبَقَ الغَنَم َ: گوسفندان را شبانگاه آب داد و یا شیر دوشید . اِغْتِباق از همین ریشه است اما در باب افتعال آمده و فعل لازم است .
الْاغْتِباق : مثل الصبوح ولی شراب شامگاه است
شراب صبحگاه از دستم رفت پس مرا دریاب قبل از اینکه شراب شامگاه از دست برود .
بیت 4
کَم أَصْبِرُ؟ قَد صَبَرتُ حَتّیٰ
روحی بَلَغَت إلَی التَّراقی
کَم : استفهامی است به معنای «چقدر؟ »
بَلَغَتْ : رسید
تراقی : استخوان ترقوه، کنایه از رسیدن جان به حلقوم است .
چقدر شکیبایی کنم؟ صبر کردهام تا این که جانم به لبم رسیده است .
بیت 6
فَاسْتَعْذَبَ مَسْمَعی حَدیثاً
مُذْ طابَ بِذِکْرِکم مَذاقی
اِسْتَعْذَبَ : فعل ماضی به معنی گوارا شمرد ، طلبِ شیرینی کرد
مَسمع : شنیدن ، کنایه از گوش
مُذْ : ظرف زمان به معنی هنگامی که
طابَ : نیکو شد ، شیرین شد
گوشم سخن را گوارا شمرد هنگامی که یاد شما به مذاقم شیرین آمد
( ترجمه آزاد : هنگامی ذکر شما به ذوقم خوش آمد گوشم سخن در باره شما را شیرین شمرد )
بیت 8
أَشْتاقُ إِلی لِقاکَ، فَانْظُرْ
لِی وَجْهَکَ نَظْرَةَ الْإلاقِ
أَشْتاقُ : مشتاق و علاقمند و شیفته شدم
لِقا : دیدار ، ملاقات
اُنظر : نگاه کن (فعل امر)
نظرة : یک نگاه
الْإلاقِ : تند و تیز و سریع و برق آسا
فعل مضارع متکلم وحده (أنا) از باب افتعال از ریشه شوق
به دیدارت مشتاق شدم پس با رویت به من نگاه کوتاه و برق آسا کن .
بیت 10
أَسْتوطِنُ بابَکُم عَسیٰ أَنْ
یَحْظَی نَظَراً بِکُم حِداقی
أَسْتوطِنُ : مسکن میگزینم (فعل مضارع متکلم وحده از باب استفعال)
یَحْظَی : حظ و نصیب و بهره میبَرَد
حداق : جمع حدقة ، حدقههای چشم و کنایه از چشمان
در درگاه شما مسکن میگزینم تا شاید چشمانم از نگاه به شما بهرهای ببرد .
در دِه مددِ حیاتِ باقی ،
قَد فاتَنیَ الصَّبوحُ فَادْرِک ،
مِن قَبلِ فَواتِ الْاغْتِباقِ ،
در کیسهٔ نقد ،،، نیست جز جان ،
بِستان قدحی ، بیار ساقی ،
کَم أَصْبِرُ؟ قَد صَبَرتُ حَتّیٰ ،
روحی بَلَغَت إلَی التَّراقى ،
دردا! ، که به خیره ، عمر بگذشت ،
نابوده میانِ ما ، تَلاقی ،
فَاسْتَعْذَبَ مَسْمَعی حَدیثاً ،
مُذْ ، طابَ بِذِکْرِکم مَذاقى ،
من زانِ توام ، تو هم مرا باش ،
خوش باش به عشقِ اتّفاقی ،
أَشْتاقُ إِلی لِقاکَ ، فَانْظُرْ ،
لِی وَجْهَکَ نَظْرَةَ الْإلاقِ ،
بگذار که بر درِ تو باشد ،
کمتر سگکِ درت عراقی ،
أَسْتوطِنُ بابَکُم عَسیٰ أَنْ ،
یَحْظیٰ نَظَراً بِکُم حِداقى ،
در میکده ، میکشم سبویی ،
باشد که بیابم از تو بویی ،
#عراقی
معنی واژهها و ابیات عربی
بیت 2
قَد فاتَنیَ الصَّبوحُ فَادْرِک
مِن قَبلِ فَواتِ الْاغْتِباقِ
فات َ: فوت شد ، از دست رفت
الصَّبوح : شراب صبحگاه
اَدْرِک : دریاب ( در واقع أَدرکْنی بوده است به معنی مرا دریاب که ضمیر ی به قرینه معنوی حذف شده است . )
فوات : از دست رفتن
غَبَقَ هُ : به او شراب شبانگاهی نوشانید - غَبَقَ الغَنَم َ: گوسفندان را شبانگاه آب داد و یا شیر دوشید . اِغْتِباق از همین ریشه است اما در باب افتعال آمده و فعل لازم است .
الْاغْتِباق : مثل الصبوح ولی شراب شامگاه است
شراب صبحگاه از دستم رفت پس مرا دریاب قبل از اینکه شراب شامگاه از دست برود .
بیت 4
کَم أَصْبِرُ؟ قَد صَبَرتُ حَتّیٰ
روحی بَلَغَت إلَی التَّراقی
کَم : استفهامی است به معنای «چقدر؟ »
بَلَغَتْ : رسید
تراقی : استخوان ترقوه، کنایه از رسیدن جان به حلقوم است .
چقدر شکیبایی کنم؟ صبر کردهام تا این که جانم به لبم رسیده است .
بیت 6
فَاسْتَعْذَبَ مَسْمَعی حَدیثاً
مُذْ طابَ بِذِکْرِکم مَذاقی
اِسْتَعْذَبَ : فعل ماضی به معنی گوارا شمرد ، طلبِ شیرینی کرد
مَسمع : شنیدن ، کنایه از گوش
مُذْ : ظرف زمان به معنی هنگامی که
طابَ : نیکو شد ، شیرین شد
گوشم سخن را گوارا شمرد هنگامی که یاد شما به مذاقم شیرین آمد
( ترجمه آزاد : هنگامی ذکر شما به ذوقم خوش آمد گوشم سخن در باره شما را شیرین شمرد )
بیت 8
أَشْتاقُ إِلی لِقاکَ، فَانْظُرْ
لِی وَجْهَکَ نَظْرَةَ الْإلاقِ
أَشْتاقُ : مشتاق و علاقمند و شیفته شدم
لِقا : دیدار ، ملاقات
اُنظر : نگاه کن (فعل امر)
نظرة : یک نگاه
الْإلاقِ : تند و تیز و سریع و برق آسا
فعل مضارع متکلم وحده (أنا) از باب افتعال از ریشه شوق
به دیدارت مشتاق شدم پس با رویت به من نگاه کوتاه و برق آسا کن .
بیت 10
أَسْتوطِنُ بابَکُم عَسیٰ أَنْ
یَحْظَی نَظَراً بِکُم حِداقی
أَسْتوطِنُ : مسکن میگزینم (فعل مضارع متکلم وحده از باب استفعال)
یَحْظَی : حظ و نصیب و بهره میبَرَد
حداق : جمع حدقة ، حدقههای چشم و کنایه از چشمان
در درگاه شما مسکن میگزینم تا شاید چشمانم از نگاه به شما بهرهای ببرد .
که بَرَد از من بیدل بر جانان خبری؟
یا که آرد ز نسیمِ، سر کویش اثری؟
ای صبا، صبح دمی بر سرِ، کویش بگذر
تا معطر شود آفاق ز تو، هر سحری...
#عراقی
یا که آرد ز نسیمِ، سر کویش اثری؟
ای صبا، صبح دمی بر سرِ، کویش بگذر
تا معطر شود آفاق ز تو، هر سحری...
#عراقی
گل باغ آشنایی( محمدرضا شجریان)
@matalebzib
"گل باغ آشنایی"
دستگاه: همایون
آواز: استاد #محمدرضا_شجریان
آهنگساز: استاد #مصطفی_کسروی
غزل: #عراقی
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این، به کدام قبلت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم که ندا ز در درآمد
که درآ درآ عراقی که تو هم از آن مایی
دستگاه: همایون
آواز: استاد #محمدرضا_شجریان
آهنگساز: استاد #مصطفی_کسروی
غزل: #عراقی
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این، به کدام قبلت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم که ندا ز در درآمد
که درآ درآ عراقی که تو هم از آن مایی
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
#عراقی
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
#عراقی
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
#عراقی
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
#عراقی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم بجز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست بجز دیدن تو سودایی
در دلم نیست، بجز پیش تو مردن هوسی
پیش از آن کز تو مرا جان به لب آید ناگاه
نظری کن تو، مرا عمر نمانده است بسی
تو خود انصاف بده، بلبل جان مشتاق
بیگلستان رخت چند تپد در قفسی؟
#عراقی
که ندارم بجز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست بجز دیدن تو سودایی
در دلم نیست، بجز پیش تو مردن هوسی
پیش از آن کز تو مرا جان به لب آید ناگاه
نظری کن تو، مرا عمر نمانده است بسی
تو خود انصاف بده، بلبل جان مشتاق
بیگلستان رخت چند تپد در قفسی؟
#عراقی
ای دوست ! بیا که بی تو آرامم نیست
در بزم طرب ، بیتو مِی و جامم نیست
کام دل و آرزوی من دیدن توست
جز دیدن روی تو دگر کامم نیست
#عراقی
در بزم طرب ، بیتو مِی و جامم نیست
کام دل و آرزوی من دیدن توست
جز دیدن روی تو دگر کامم نیست
#عراقی