معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ناقصان را صحبت روشن ضمیران کیمیاست...

#صائب_تبريزى
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است
روز و شب در دیدهٔ شب‌زنده‌دار من یکی است

سنگ راه من نگردد سختی راه طلب
کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است

نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است

گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده‌اند
حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است

ساده‌لوحی فارغ از رد و قبولم کرده است
زشت و زیبا در دل آیینه‌وار من یکی است

می‌برم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست
خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است

بی‌تامل صائب از جا بر نمی‌دارم قدم
خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است

#صائب_تبريزى
.
      زخم تو بي نياز ز مرهم نمي شود
              تا صرف ديگران نکني
                 مرهمي که هست

     بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست
      چون صبح در خوشی بسر آور
                 دمی که هست

         #صائب_تبريزى از غزل ۲۰۲۳
                        با درود....
                    بامداد و پگاه ،
        جشنواره نور باد و شور و نوا...
🌹
حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت
آتشی تا هست زور این کمان باید گرفت

از سخن بسیار گفتن، می شود کوته حیات
توسن عمر سبکرو را عنان باید گرفت

آبهای تیره روشن می شود ز استادگی
گوشه ای تا ممکن است از مردمان باید گرفت

طفل بدخو را نمی سازد ترشرویی خموش
تلخ گویان را به شیرینی دهان باید گرفت

گر چه دامان وسایل پرده بیگانگی است
دامن شب به زاری و فغان باید گرفت

مرگ تلخ از زندگی خوشتر بود در کشوری
کز دهان سگ هما را استخوان باید گرفت

تا به زردی آفتاب عمر ننهاده است روی
داد خود از باده چون ارغوان باید گرفت

ساغر لبریز می ریزد ز دست رعشه دار
در جوانی ها تمتع از جهان باید گرفت

پرده دام است خاک نرم این بستانسرا
بر سر شاخ بلندی آشیان باید گرفت

ظلم باشد در تماشا خرج کردن عمر را
تا نظر بازست عبرت از جهان باید گرفت

صید فربه بی گداز تن نمی آید به دست
مشق پیچ و تاب ازان موی میان باید گرفت

حفظ زر را نیست تدبیری به از بذل زکات
خون گلها را ز منع باغبان باید گرفت

دولت جاوید اگر صائب تمنا می کنی
ملک معنی را به شمشیر زبان باید گرفت


#صائب_تبريزى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
      زخم تو بي نياز ز مرهم نمي شود
              تا صرف ديگران نکني
                 مرهمي که هست

     بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست
      چون صبح در خوشی بسر آور
                 دمی که هست

         #صائب_تبريزى از غزل ۲۰۲۳
                        
کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد

مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد

هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد

#صائب_تبريزى
دل به دنیا نگذرد خرد دوراندیش
نشود برق سبکسیر مقید به حشیش

ترک دنیای فرومایه سر همتهاست
ورنه شاهان ز چه همت طلبند از درویش ؟

زاهد خشک که دربوته ریش است نهان
خارپشتی است که درهرسر مو دارد نیش

با عمل دامن تقوی زمناهی چیدن
احتراز سگ مسلخ بود ازشاشه خویش !

صائب آرامگهش قلعه فولاد بود
هرکه بیرون ننهد پای زاندازه خویش

#صائب_تبريزى
- غزل شمارهٔ ۴۹۸۸
.
      زخم تو بي نياز ز مرهم نمي شود
              تا صرف ديگران نکني
                 مرهمي که هست

     بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست
      چون صبح در خوشی بسر آور
                 دمی که هست

         #صائب_تبريزى از غزل ۲۰۲۳
                     
کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد

مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد

هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد

#صائب_تبريزى
      زخم تو بي نياز ز مرهم نمي شود
              تا صرف ديگران نکني
                 مرهمي که هست

     بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست
      چون صبح در خوشی بسر آور
                 دمی که هست

         #صائب_تبريزى

  
بوی گل و نسیم صبا می توان شدن
گر بگذری ز خویش چها می توان شدن

شبنم به آفتاب رسید از فتادگی
بنگر که از کجا به کجا می توان شدن

از آسمان به تربیت دل گذشت آه
گر درد هست، زود رسا می توان شدن

از روی صدق اگر ره مقصود سرکنی
گام نخست، راهنما می توان شدن

چوگان مشو که از تو خورد زخم بر دلی
تا همچو گوی، بی سر و پا می توان شدن

چون نور آفتاب سبکروح اگر شوی
بی چوب منع در همه جا می توان شدن

گر هست در بساط تو مغز سعادتی
قانع به استخوان پر هما می توان شدن

در دوزخی ز خوی بد خویش، غافلی
کز خلق خوش بهشت خدا می توان شدن

زنهار تا گره نشوی بر جبین خاک
در فرصتی که عقده گشا می توان شدن

دوری ز دوستان سبکروح مشکل است
ورنه ز هر چه هست جدا می توان شدن

اوقات خود به فکر عصا پوچ می کنی
در وادیی که رو به قفا می توان شدن

صائب در بهشت گرفتم گشاده شد
از آستان عشق کجا می توان شدن؟

#صائب -تبريزى
.
      
چه خیال است
که دیوانه و شیدا نشویم؟

          بوی مُشکیم
محال است که رسوا نشویم

            عـشـق
ما را پیِ کاری به‌جهان آورده‌ست

         ادب این است
که مشغولِ تماشا نشویم

#صائب_تبريزى از ۵۶۹۲
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است

آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است

فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را

عشرت امروز بی‌اندیشهٔ فردا خوش است

#صائب_تبريزى
دل به دنیا نگذرد خرد دوراندیش
نشود برق سبکسیر مقید به حشیش

ترک دنیای فرومایه سر همتهاست
ورنه شاهان ز چه همت طلبند از درویش ؟

زاهد خشک که دربوته ریش است نهان
خارپشتی است که درهرسر مو دارد نیش

با عمل دامن تقوی زمناهی چیدن
احتراز سگ مسلخ بود ازشاشه خویش !

صائب آرامگهش قلعه فولاد بود
هرکه بیرون ننهد پای زاندازه خویش

#صائب_تبريزى
- غزل شمارهٔ ۴۹۸۸
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است
آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است

فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را
عشرت امروز بی‌اندیشهٔ فردا خوش است

#صائب_تبريزى
کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد

مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد

هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد

#صائب_تبريزى
با زهر چشم خنده هم‌آغوش کرده‌ای
بادام تلخ را چه شکرپوش کرده‌ای؟

داریم چون قبا سربندت هزار جا
ما را چه ناامید ز آغوش کرده‌ای؟

تا چشم را به هم زده‌ای، از سپاه ناز
تاراج عافیتکده هوش کرده‌ای

در پیش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟
گل را خجل ز صبح بناگوش کرده‌ای

حق نمک چگونه فراموش من شود؟
داغ مرا به خنده نمک‌پوش کرده‌ای

شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند
چون آب اگرچه خون مرا نوش کرده‌ای

صائب ز فکرهای ثریا نثار خود
ما را چه حلقه‌هاست که در گوش کرده‌ای


#صائب_تبريزى