دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا نالهٔ مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمهٔ سوزن
اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
چراغ است این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
حضرت #مولانا
🕊🍃💫
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کآتش در این عالم زنی
وانَگَشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت...
#مولانا
🕊🍃💫
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کآتش در این عالم زنی
وانَگَشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت...
#مولانا
گفتا که کیست بر در گفتم کمین غلامت
گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت
گفتا که چند رانی گفتم که تا بخوانی
گفتا که چند جوشی گفتم که تا قیامت
دعوی عشق کردم سوگندها بخوردم
کز عشق یاوه کردم من ملکت و شهامت
گفتا برای دعوی قاضی گواه خواهد
گفتم گواه اشکم زردی رخ علامت
گفتا که بود همره گفتم خیالت ای شه
گفتا که خواندت این جا گفتم که بوی جامت
گفتا چه عزم داری گفتم وفا و یاری
گفتا ز من چه خواهی گفتم که لطف عامت
گفتا کجاست خوشتر گفتم که قصر قیصر
گفتا چه دیدی آن جا گفتم که صد کرامت
گفتا چراست خالی گفتم ز بیم رهزن
گفتا که کیست رهزن گفتم که این ملامت
گفتا کجاست ایمن گفتم که زهد و تقوا
گفتا که زهد چه بود گفتم ره سلامت
گفتا کجاست آفت گفتم به کوی عشقت
گفتا که چونی آن جا گفتم در استقامت
خامش که گر بگویم من نکته های او را
از خویشتن برآیی نی در بود نه بامت
#مولانا
گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت
گفتا که چند رانی گفتم که تا بخوانی
گفتا که چند جوشی گفتم که تا قیامت
دعوی عشق کردم سوگندها بخوردم
کز عشق یاوه کردم من ملکت و شهامت
گفتا برای دعوی قاضی گواه خواهد
گفتم گواه اشکم زردی رخ علامت
گفتا که بود همره گفتم خیالت ای شه
گفتا که خواندت این جا گفتم که بوی جامت
گفتا چه عزم داری گفتم وفا و یاری
گفتا ز من چه خواهی گفتم که لطف عامت
گفتا کجاست خوشتر گفتم که قصر قیصر
گفتا چه دیدی آن جا گفتم که صد کرامت
گفتا چراست خالی گفتم ز بیم رهزن
گفتا که کیست رهزن گفتم که این ملامت
گفتا کجاست ایمن گفتم که زهد و تقوا
گفتا که زهد چه بود گفتم ره سلامت
گفتا کجاست آفت گفتم به کوی عشقت
گفتا که چونی آن جا گفتم در استقامت
خامش که گر بگویم من نکته های او را
از خویشتن برآیی نی در بود نه بامت
#مولانا
یارِ خود را خواب دیدم ای برادر دوشْ من
بر کنارِ چشمه خفته در میانِ نسترن
حلقه کرده دست بسته حوریان بر گردِ او
از یکی سو لاله زار و از یکی سو یاسمن
باد می زد نرم نرمک بر کنارِ زلف او
بوی مشک و بوی عنبر می رسید از هر شکن
مست شُدْ باد و ربود آن زلفْ را از روی یار
چون چراغِ روشنی کز وی تو برگیری لگن
ز اول این خواب گفتم من که هم آهسته باش
صبر کن تا باخود آیم یک زمان تو دم مزن
#مولانا
بر کنارِ چشمه خفته در میانِ نسترن
حلقه کرده دست بسته حوریان بر گردِ او
از یکی سو لاله زار و از یکی سو یاسمن
باد می زد نرم نرمک بر کنارِ زلف او
بوی مشک و بوی عنبر می رسید از هر شکن
مست شُدْ باد و ربود آن زلفْ را از روی یار
چون چراغِ روشنی کز وی تو برگیری لگن
ز اول این خواب گفتم من که هم آهسته باش
صبر کن تا باخود آیم یک زمان تو دم مزن
#مولانا
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖِ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﻡ، ﮐﺎﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﻣﯽ ﺳﻮﺯﻡ ﻭ ﺑﻬﺮ ﺗﺴﻼﯼ ﺟﮕﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ ، ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﭼﻮﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﯿﺂﯾﺪ ﺯ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ دگر ، ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻨﻢ ﻣﻬﻤﺎﻥِ ﺗﻮ ، ﺩﺳﺖِ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺗﻮ
ﯾﺎ ﻗﻔﻞ ﺩﺭ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﯾﺎ ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﻣﻦ ﻣﻮﺝِ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺍﻡ ،ﮐﺰ ﺑﺤﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﺗﺎ ﺳﺎﺣﻞ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ، ﺑﯽ ﭘﺎ ﻭ ﺳﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
#مولانا
ﻣﯽ ﺳﻮﺯﻡ ﻭ ﺑﻬﺮ ﺗﺴﻼﯼ ﺟﮕﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ ، ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﭼﻮﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﯿﺂﯾﺪ ﺯ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ دگر ، ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻨﻢ ﻣﻬﻤﺎﻥِ ﺗﻮ ، ﺩﺳﺖِ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺗﻮ
ﯾﺎ ﻗﻔﻞ ﺩﺭ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﯾﺎ ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﻣﻦ ﻣﻮﺝِ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺍﻡ ،ﮐﺰ ﺑﺤﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﺗﺎ ﺳﺎﺣﻞ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ، ﺑﯽ ﭘﺎ ﻭ ﺳﺮ ﺩﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊🍃💫
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو
در دست فضل و رحمت تو یارم و عصا
ماری شوم چو افکندم اصطفای تو
ای باقی و بقای تو بیروز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو
صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو
دل چشم گشت جمله چو چشمم به دل بگفت
بیکام و بیزبان عجب وصفهای تو
زان دم که از تو چشم خبر برد سوی دل
دل میکند دعای دو چشم و دعای تو
میگردد آسمان همه شب با دو صد چراغ
در جست و جوی چشم خوش دلربای تو
گر کاسه بینوا شد ور کیسه لاغری
صد جان و دل فزود رخ جان فزای تو
گر خانه و دکان ز هوای تو شد خراب
درتافت لاجرم به خرابم ضیای تو
ای جان اگر رضای تو غم خوردن دل است
صد دل به غم سپارم بهر رضای تو
از زخم هاون غم خود خوش مرا بکوب
زین کوفتن رسد به نظر توتیای تو
جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو
خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم
گفت آن توست و گفتن خلقان صدای تو
#مولانا
ســــــــــلااام خوبان صبحتان به طراوت باران عشــــــق..روزتـــــون سرشار از آرامش
🕊🍃💫
شاد باشی
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو
در دست فضل و رحمت تو یارم و عصا
ماری شوم چو افکندم اصطفای تو
ای باقی و بقای تو بیروز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو
صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو
دل چشم گشت جمله چو چشمم به دل بگفت
بیکام و بیزبان عجب وصفهای تو
زان دم که از تو چشم خبر برد سوی دل
دل میکند دعای دو چشم و دعای تو
میگردد آسمان همه شب با دو صد چراغ
در جست و جوی چشم خوش دلربای تو
گر کاسه بینوا شد ور کیسه لاغری
صد جان و دل فزود رخ جان فزای تو
گر خانه و دکان ز هوای تو شد خراب
درتافت لاجرم به خرابم ضیای تو
ای جان اگر رضای تو غم خوردن دل است
صد دل به غم سپارم بهر رضای تو
از زخم هاون غم خود خوش مرا بکوب
زین کوفتن رسد به نظر توتیای تو
جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو
خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم
گفت آن توست و گفتن خلقان صدای تو
#مولانا
ســــــــــلااام خوبان صبحتان به طراوت باران عشــــــق..روزتـــــون سرشار از آرامش
🕊🍃💫
شاد باشی
🕊🍃💫
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو
در دست فضل و رحمت تو یارم و عصا
ماری شوم چو افکندم اصطفای تو
ای باقی و بقای تو بیروز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو
صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو
دل چشم گشت جمله چو چشمم به دل بگفت
بیکام و بیزبان عجب وصفهای تو
زان دم که از تو چشم خبر برد سوی دل
دل میکند دعای دو چشم و دعای تو
میگردد آسمان همه شب با دو صد چراغ
در جست و جوی چشم خوش دلربای تو
گر کاسه بینوا شد ور کیسه لاغری
صد جان و دل فزود رخ جان فزای تو
گر خانه و دکان ز هوای تو شد خراب
درتافت لاجرم به خرابم ضیای تو
ای جان اگر رضای تو غم خوردن دل است
صد دل به غم سپارم بهر رضای تو
از زخم هاون غم خود خوش مرا بکوب
زین کوفتن رسد به نظر توتیای تو
جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو
خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم
گفت آن توست و گفتن خلقان صدای تو
#مولانا
-
جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو
در دست فضل و رحمت تو یارم و عصا
ماری شوم چو افکندم اصطفای تو
ای باقی و بقای تو بیروز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو
صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو
دل چشم گشت جمله چو چشمم به دل بگفت
بیکام و بیزبان عجب وصفهای تو
زان دم که از تو چشم خبر برد سوی دل
دل میکند دعای دو چشم و دعای تو
میگردد آسمان همه شب با دو صد چراغ
در جست و جوی چشم خوش دلربای تو
گر کاسه بینوا شد ور کیسه لاغری
صد جان و دل فزود رخ جان فزای تو
گر خانه و دکان ز هوای تو شد خراب
درتافت لاجرم به خرابم ضیای تو
ای جان اگر رضای تو غم خوردن دل است
صد دل به غم سپارم بهر رضای تو
از زخم هاون غم خود خوش مرا بکوب
زین کوفتن رسد به نظر توتیای تو
جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو
خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم
گفت آن توست و گفتن خلقان صدای تو
#مولانا
-
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊🍃💫
در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد
بر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد
سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد
بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد
جام می موسی کش شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد
#مولانا
-
در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد
بر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد
سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد
بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد
جام می موسی کش شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد
#مولانا
-
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊🍃💫
بی تو به سر می نشود با دگری مینشود
هر چه کنم عشق بیان بیجگری مینشود
اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری
هیچ کسی را ز دلم خود خبری مینشود
یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من
آب حیاتی ندهد یا گهری مینشود
ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان
تا بزنم بانگ و فغان خود حشری مینشود
میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست
بی ره و رای تو شها رهگذری مینشود
چیست حشر از خود خود رفتن جانها به سفر
مرغ چو در بیضه خود بال و پری مینشود
بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من
تا تو قدم درننهی خود سحری مینشود
دانه دل کاشتهای زیر چنین آب و گلی
تا به بهارت نرسد او شجری مینشود
در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر
زانک از این بحث به جز شور و شری مینشود
#مولانا
-
بی تو به سر می نشود با دگری مینشود
هر چه کنم عشق بیان بیجگری مینشود
اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری
هیچ کسی را ز دلم خود خبری مینشود
یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من
آب حیاتی ندهد یا گهری مینشود
ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان
تا بزنم بانگ و فغان خود حشری مینشود
میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست
بی ره و رای تو شها رهگذری مینشود
چیست حشر از خود خود رفتن جانها به سفر
مرغ چو در بیضه خود بال و پری مینشود
بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من
تا تو قدم درننهی خود سحری مینشود
دانه دل کاشتهای زیر چنین آب و گلی
تا به بهارت نرسد او شجری مینشود
در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر
زانک از این بحث به جز شور و شری مینشود
#مولانا
-