معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
مرا آفت رسد از چارچیز، اوّل نظربازی!
دُویُم عشق و سِیُوم غربت، چهارم ناشکیبایی

#وحید_قزوینی
نمی‌دانی تو امّا عضوْ عضوت
نهان در طاعتِ ربّ وَدود است
به صحنِ مسجدِ کف کارِ انگشت
قیام‌است و رکوع‌است و سجود است

#وحید_قزوینی
هیچ دانی چیست دنیا؟ بحرِ پُر شور و شری
نعمتِ دولت دَرو چون کشتیِ بی لنگری

دولتِ دنیا بوَد سرناییِ دریوزه‌گر
این صدا هر روز می‌گردد بلند از یک دری

اهلِ دولت جمله چون گز در لباسِ روکشند
این نهد سر بر زمین و سر برآرد دیگری

ز اخترِ دولت فلک چون کاغذِ آتش‌زده‌است
نیست بیش از گردشِ چشمی طلوعِ اختری

چون ترازویی‌است در سر اعتبارِ روزگار
چون ترازویش، ازآن هر دم گران باشد سری

همچو شخصی کاو رَوَد بر قلّه از دامانِ کوه
بیشتر از پیش می‌گردد ز هر کم کمتری

آن‌که دستش در حنا مشغولِ رقصِ دولتست
همچو بسمل می‌زند در خونِ خود بال و پری

آنچه گفتی ای وحیدِ نکته‌سنجان راست گو؛
گر بدانی فیلسوفی، ور نمی‌دانی خری!

میرزا محمد طاهر
#وحید_قزوینی
درگذشتهٔ: ۱۱۰۵ تا ۱۱۱۲ ه.ق.
عمرِ ما را هست هر نوروز یک نقشِ قدم
گام را بنگر، تصوّر کن شتاب زندگی

هست عمر از گرمیِ رفتار چون آتش «وحید»
چون نمی‌گردد دلت در بر کباب زندگی؟

#وحید_قزوینی
روزگار سفله دونان‌را نوازش می‌کند
زین سبب انگشت کوچک صاحب انگشتر است

شاعران، زحمت برای شعرفهمان می‌کشند
دختر هر کس وجیه افتاد، مفتِ شوهر است!

#وحید_قزوینی
رُخش گل‌گل ز می گردید و بزمم گلشن‌است امشب
چو چشمم، خانه باز از نور چشمم روشن‌است امشب

به‌ هر عنوان که باشد از تو کامِ خویش می‌گیرم
ترا یا خون من یا دست من در گردن‌است امشب

چو بوی عود در آتش، به‌بزمِ وصل می‌بالم
نگنجم در خود امّا آتشم در خرمن‌است امشب

اگر بی‌اعتقادم خلق می‌خوانند، اگر کافر
به‌قربانِ سرت می‌گردم و حق با من‌است امشب

منِ دیوانه را بوی بهارِ رفته بس باشد
مرا آن شاخ گل صدبار بهْ از گلشن‌است امشب

چو داغ لاله زان در آتش سوزنده جا دارم
که یارم در کنار و چشم من بر روزن‌است امشب

ترا پیمانهء می بر کف است و ناز بر عالَم
مرا جان بر لب و لَختِ جگر در دامن‌است امشب

«وحید» آن طایر وحشی به‌سعی افتاده در دامم،
اگر دل می‌تپد در سینه با من دشمن‌است امشب.

#وحید_قزوینی

کلیات وحید قزوینی
نسخه خطی کتابخانه مجلس به‌شماره ۱۲۲۹۲
سراغ یار می‌گیرم به هر کس می‌رسم امّا
به خود از رشک می‌گویم که یارب بی‌خبر باشد.

#وحید_قزوینی
تا نبیند کس خیال روی او را در دلم
بستم آن راهی که از دلها به دلها می‌رود.

#وحید_قزوینی
هرچه می‌گویند می‌آید وحید از عاشقان
بی‌شعوری، بی‌خودی، بی‌طاقتی، دیوانگی

#وحید_قزوینی
توانَد سنگْ گوهر، آبْ آتش، خاکْ زر گشتن
ولی ملّا نپنداری که آدم می‌تواند شد!

#وحید_قزوینی
ائتمیشم لوحِ دِله تصویرِ، زُلفِ یاریمی

بو سبب‌دن‌دیر مُدام آهِ پریشان چکدیگیم

#وحید_قزوینی
هیچ چون خوانم دهانش را؟ دهانش هیچ نیست
مویْ چون گویم میانش را؟ میانش هیچ نیست

تا نظر می‌کردم،ابروی تو بر خاکم فکند
با وجودِ آن‌که دیدم در کمانش هیچ نیست

می‌گدازد بس‌که عاشق را نهان،آن شعله‌پوش
مغزْ چون نی در درون استخوانش هیچ نیست

از لبش دشنام ریزد،چون ز برگِ گل،گلاب
لیک پُر جُستم دهانش را،نشانش هیچ نیست

کرده در بَر رختِ آل آن‌شوخ و از لطفِ بدن
چون حبابِ باده گویی در میانش هیچ نیست

دی ز دردِ خود"وحیدِ" بی‌نوا،مانندِ شمع
سوخت صد پروانه را،جان بر زبانش هیچ نیست.

#وحید_قزوینی
#هیچ