#و_گفت: «کسانی ديده ام که به تفسير قرآن مشغول بوده اند، جوانمردان به تفسير خويش مشغول بوده اند» و گفت: «عالِم آن بود که به خويشتن عالِم بود، عالِم نبود آن که به علم خود عالم بود».
#ذكر_شیخ_ابوالحسن_خرقانی #تذکرةالاولیا
#عطارنیشابوری
#ذكر_شیخ_ابوالحسن_خرقانی #تذکرةالاولیا
#عطارنیشابوری
نقل است که در بلخ قحطی عظیم بود، چنانکه یکدیگر میخوردند،شقیق بلخی غلامی دید در بازار شادمان و خندان. گفت: ای غلام، چه جای خرمی است؟ نبینی که خلق از گرسنگی چون اند؟
غلام گفت هم: مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد. مرا گرسنه نگذارد.
شقیق آن جایگاه از دست برفت. گفت: الهی این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد. تومالک الملوکی و روزی پذیرفته ما چرا اندوه خوریم؟
درحال از شغل دنیا رجوع کرد و توبة نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به حد کمال رسید. پیوسته گفتی: من شاگرد غلامی ام.
#تذکرةالاولیاء
#عطارنیشابوری
غلام گفت هم: مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد. مرا گرسنه نگذارد.
شقیق آن جایگاه از دست برفت. گفت: الهی این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد. تومالک الملوکی و روزی پذیرفته ما چرا اندوه خوریم؟
درحال از شغل دنیا رجوع کرد و توبة نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به حد کمال رسید. پیوسته گفتی: من شاگرد غلامی ام.
#تذکرةالاولیاء
#عطارنیشابوری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«گلهای رنگارنگ برنامه شماره ۱۰۶»
این برنامه در پاسخ ابراز لطف عالی جنابان #حسن_شهباز و #شهیدی و بیست تن از هنردوستان دیگر است.
گرچه زتو هر روزم صد فتنه دگر خیزد
در عشق تو هرساعت دل شیفته تر خیزد
تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد
#عطارنیشابوری
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
برمانظری کن که در این شهر غریبیم
برما کرمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گرد خرابات برآییم...
#حضرت_مولانا
دوش آن پری کرشمه به دلها نمود و رفت
آمد به ناز و بوسه ای از من ربود و رفت
سرمست از می آمد و سرخوش نشست وهشت
یک لحظه همچون مستی آن باده بود ورفت
یک جرعه داد و ساخت مرا تشنه کام تر
دردی به دردهای دورونم فزود و رفت...
#علی_اشتری
ز تو سرمست وخمارم خبر از خویش ندارم
سر خود نیز ندارم که تقاضای تو دارم
دل من روشن ومقبل ز چه باشد باتو بگویم
که در این آینه دل رخ زیبای تو دارم...
#حضرت_مولانا
صدا #استادغلامحسین_بنان
نوازندگان:
#لطف_الله_مجد
#حسین_همدانیان
گوینده #روشنک
دستگاه #همایون
این برنامه در پاسخ ابراز لطف عالی جنابان #حسن_شهباز و #شهیدی و بیست تن از هنردوستان دیگر است.
گرچه زتو هر روزم صد فتنه دگر خیزد
در عشق تو هرساعت دل شیفته تر خیزد
تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد
#عطارنیشابوری
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
برمانظری کن که در این شهر غریبیم
برما کرمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گرد خرابات برآییم...
#حضرت_مولانا
دوش آن پری کرشمه به دلها نمود و رفت
آمد به ناز و بوسه ای از من ربود و رفت
سرمست از می آمد و سرخوش نشست وهشت
یک لحظه همچون مستی آن باده بود ورفت
یک جرعه داد و ساخت مرا تشنه کام تر
دردی به دردهای دورونم فزود و رفت...
#علی_اشتری
ز تو سرمست وخمارم خبر از خویش ندارم
سر خود نیز ندارم که تقاضای تو دارم
دل من روشن ومقبل ز چه باشد باتو بگویم
که در این آینه دل رخ زیبای تو دارم...
#حضرت_مولانا
صدا #استادغلامحسین_بنان
نوازندگان:
#لطف_الله_مجد
#حسین_همدانیان
گوینده #روشنک
دستگاه #همایون
شماره ۹۸۳۲:
حکایت درویش مسافر
بود درویشی مسافر ای غلام
سال و مه اندر سفر بودی مدام
بارها در راه مکه رفته بود
بس ریاضتهای مشکل کرده بود
عرصهٔ عالم همه گردیده بود
خاک مردان را زیارت کرده بود
عمر خود را در سفر بگذاشته
بهرهٔ خود از سفر نایافته
دائماً میکرد در عالم طواف
رفته بود آن مرد تا دامان قاف
آبله میکرد هر دم پای او
یک دمی ننشسته بر یکجای او
همچنین میرفت اندر ره مدام
تا رسید اندر خراسان والسلام
در خراسان بود مردی نامدار
شیخ عالم بوسعید آن مرد کار
در کرامات و مقامات عیان
بود آن مرد خدای خورده دان
در شریعت پیشوای عالمان
در طریقت رهنمای صوفیان
در حقیقت واصل برحق بُـد او
دائماً در شرع مستغرق بُـد او
نام او مشهور بود اندر جهان
سالکان را مرشدی بود از عیان
آن مسافر آمد از ره پیش شیخ
آبله بر پا فتاده همچو میخ
شیخ گفتش: «ای جوان خوبروی
آبله گر بر دلت باشد بگوی!
در جلیس آ همچو مردان ای فقیر
تا ز اسرار نهان گردی خبیر
در جلیس آ ای فقیر نور بین
صد هزاران عالم پرنور بین
در جلیس آ و ببین جان جهان
سِرّ سبحانی شود هر دم عیان
در جلیس آ و نشین با دادگر
شاد بنشین و مرو تو در بهدر
در جلیس آ و جمال حق ببین
در جلیس آ و جلال حق ببین
در جلیس آ و خدا را یاد گیر
در جلیس آ و خدا را یاد گیر»
وصلتنامه #عطارنیشابوری
حکایت درویش مسافر
بود درویشی مسافر ای غلام
سال و مه اندر سفر بودی مدام
بارها در راه مکه رفته بود
بس ریاضتهای مشکل کرده بود
عرصهٔ عالم همه گردیده بود
خاک مردان را زیارت کرده بود
عمر خود را در سفر بگذاشته
بهرهٔ خود از سفر نایافته
دائماً میکرد در عالم طواف
رفته بود آن مرد تا دامان قاف
آبله میکرد هر دم پای او
یک دمی ننشسته بر یکجای او
همچنین میرفت اندر ره مدام
تا رسید اندر خراسان والسلام
در خراسان بود مردی نامدار
شیخ عالم بوسعید آن مرد کار
در کرامات و مقامات عیان
بود آن مرد خدای خورده دان
در شریعت پیشوای عالمان
در طریقت رهنمای صوفیان
در حقیقت واصل برحق بُـد او
دائماً در شرع مستغرق بُـد او
نام او مشهور بود اندر جهان
سالکان را مرشدی بود از عیان
آن مسافر آمد از ره پیش شیخ
آبله بر پا فتاده همچو میخ
شیخ گفتش: «ای جوان خوبروی
آبله گر بر دلت باشد بگوی!
در جلیس آ همچو مردان ای فقیر
تا ز اسرار نهان گردی خبیر
در جلیس آ ای فقیر نور بین
صد هزاران عالم پرنور بین
در جلیس آ و ببین جان جهان
سِرّ سبحانی شود هر دم عیان
در جلیس آ و نشین با دادگر
شاد بنشین و مرو تو در بهدر
در جلیس آ و جمال حق ببین
در جلیس آ و جلال حق ببین
در جلیس آ و خدا را یاد گیر
در جلیس آ و خدا را یاد گیر»
وصلتنامه #عطارنیشابوری
و گفت:
گوسفند از آدمی آگاهتر است! از آنکه بانگِ شبان، اورا از چرا کردن باز میدارد و آدمی را سخنِ خدای از مُرادِ خویش باز نمیدارد.
#عطارنیشابوری
📓 تذکرهالاولیاء
گوسفند از آدمی آگاهتر است! از آنکه بانگِ شبان، اورا از چرا کردن باز میدارد و آدمی را سخنِ خدای از مُرادِ خویش باز نمیدارد.
#عطارنیشابوری
📓 تذکرهالاولیاء
اگر تو عاشقی معشوق دور است
وگر تو زاهدی مطلوب حور است
ره عاشق خراب اندر خراب است
ره زاهد غرور اندر غرور است
#عطارنیشابوری
وگر تو زاهدی مطلوب حور است
ره عاشق خراب اندر خراب است
ره زاهد غرور اندر غرور است
#عطارنیشابوری
بیدلی میگفت در پیش خدای
کای خدا آخر دری بر من گشای
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی این در بسته بود؟
#عطارنیشابوری
#منطقالطیر_بیان_وادی_طلب
کای خدا آخر دری بر من گشای
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی این در بسته بود؟
#عطارنیشابوری
#منطقالطیر_بیان_وادی_طلب
ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را
کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی
برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را
گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی
بسوزی خرقهٔ دعوی بیابی نور معنی را
دل از ما میکند دعوی سر زلفت به صد معنی
چو دلها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را
به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم
اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را
نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد
نماید زینت و رونق نگارستان مانی را
دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید
نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را
شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت
اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را
#عطارنیشابوری
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را
کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی
برای گلبن وصلش رها کن من و سلوی را
گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی
بسوزی خرقهٔ دعوی بیابی نور معنی را
دل از ما میکند دعوی سر زلفت به صد معنی
چو دلها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را
به یک دم زهد سی ساله به یک دم باده بفروشم
اگر در باده اندازد رخت عکس تجلی را
نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد
نماید زینت و رونق نگارستان مانی را
دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید
نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را
شود در گلخن دوزخ طلب کاری چو عطارت
اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلی را
#عطارنیشابوری
عقل مست لعل جان افزای توست
دل غلام نرگس رعنای توست
نیکویی را در همه روی زمین
گر قبایی هست بر بالای توست
چون کسی را نیست حسن روی تو
سیر مهر و مه به حسن رای توست
نور ذره ذره بخش هر دو کون
آفتاب طلعت زیبای توست
در جهان هرجا که هست آرایشی
پرتو از روی جهانآرای توست
تا رخت شد ملکبخش هر دو کون
مالک الملک جهان مولای توست
خون اگر در آهوی چین مشک شد
هم ز چین زلف عنبرسای توست
گرچه آب خضر جام جم بشد
تشنهٔ جام جهان افزای توست
خلق عالم در رهت سر باختند
ور کسی را هست سر همپای توست
آسمان سر بر زمین هر جای تو
در طواف عشق یک یک جای توست
آفتاب بی سر و بن ذرهوار
این چنین سرگشته در سودای توست
این جهان و آن جهان و هرچه هست
شبنمی لب تشنه از دریای توست
چون به جز تو در دو عالم نیست کس
در دو عالم کیست کوهمتای توست
هر که را هر ذرهای چشمی شود
هم گر انصاف است نابینای توست
گر فرید امروز چون شوریدهای است
عاقل خلق است چون شیدای توست
#عطارنیشابوری
دل غلام نرگس رعنای توست
نیکویی را در همه روی زمین
گر قبایی هست بر بالای توست
چون کسی را نیست حسن روی تو
سیر مهر و مه به حسن رای توست
نور ذره ذره بخش هر دو کون
آفتاب طلعت زیبای توست
در جهان هرجا که هست آرایشی
پرتو از روی جهانآرای توست
تا رخت شد ملکبخش هر دو کون
مالک الملک جهان مولای توست
خون اگر در آهوی چین مشک شد
هم ز چین زلف عنبرسای توست
گرچه آب خضر جام جم بشد
تشنهٔ جام جهان افزای توست
خلق عالم در رهت سر باختند
ور کسی را هست سر همپای توست
آسمان سر بر زمین هر جای تو
در طواف عشق یک یک جای توست
آفتاب بی سر و بن ذرهوار
این چنین سرگشته در سودای توست
این جهان و آن جهان و هرچه هست
شبنمی لب تشنه از دریای توست
چون به جز تو در دو عالم نیست کس
در دو عالم کیست کوهمتای توست
هر که را هر ذرهای چشمی شود
هم گر انصاف است نابینای توست
گر فرید امروز چون شوریدهای است
عاقل خلق است چون شیدای توست
#عطارنیشابوری
مردی از دیوانه ای پرسید
اسم اعظم خدا را میدانی؟
دیوانه گفت:
نام اعظم خدا "نان" است
اما این را جایی نمیتوان گفت
مرد گفت
نادان شرم کن
چگونه نام اعظم خدا نان است؟
دیوانه گفت:
در مدتی که قحطی نیشابور
چهل شبانه روز طول کشید
من همه جا میگشتم
دیگر نه هیچ جایی
صدای اذان شنیدم
و نه درب هیچ
مسجدی را باز دیدم
از آنجا بود که دانستم
نام "اعظم خدا"و بنیاد دین
و مایه اتحاد مردم نان است!
#عطارنیشابوری
اسم اعظم خدا را میدانی؟
دیوانه گفت:
نام اعظم خدا "نان" است
اما این را جایی نمیتوان گفت
مرد گفت
نادان شرم کن
چگونه نام اعظم خدا نان است؟
دیوانه گفت:
در مدتی که قحطی نیشابور
چهل شبانه روز طول کشید
من همه جا میگشتم
دیگر نه هیچ جایی
صدای اذان شنیدم
و نه درب هیچ
مسجدی را باز دیدم
از آنجا بود که دانستم
نام "اعظم خدا"و بنیاد دین
و مایه اتحاد مردم نان است!
#عطارنیشابوری