ای باد صبا سلام یاران برسان
شرح غم ما بغمگساران برسان
گر صبحدمی بشهریاران گذری
از ما خبری بشهریاران برسان
#فیض_کاشانی
شرح غم ما بغمگساران برسان
گر صبحدمی بشهریاران گذری
از ما خبری بشهریاران برسان
#فیض_کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک نگاه از تو و در باختنِ جان از من
یک اشارت ز تو و بردن فرمان از من
جان به کف، منتظر عیدِ لقایت تا کی؟
روی بنمای،
جمال از تو و قربان از من!
#فیض_کاشانی
یک جرعه می ، ز ساغرِ جانانم ، آرزوست ،
سرمستیی ، ز میکدهی جانانم آرزوست ،
پائی زدم به دنیا و ، پائی به آخِرَت ،
نی این مرا فریبد و ، نه آنم آرزوست ،
آبِ حیات ، هست نهان در دهانِ یار ،
بوسِ لبی و ، عمرِ فراوانم آرزوست ،
بنما ز زیرِ زلفِ سیه ، عارضِ چو مَه ،
کز کفر ، توبه کردم و ،،، ایمانم آرزوست ،
از دستِ زاهدانِ تَر و ، زاهدانِ خشک ،
صحرا و کوه و ناله و افغانم آرزوست ،
#فیض_کاشانی
سرمستیی ، ز میکدهی جانانم آرزوست ،
پائی زدم به دنیا و ، پائی به آخِرَت ،
نی این مرا فریبد و ، نه آنم آرزوست ،
آبِ حیات ، هست نهان در دهانِ یار ،
بوسِ لبی و ، عمرِ فراوانم آرزوست ،
بنما ز زیرِ زلفِ سیه ، عارضِ چو مَه ،
کز کفر ، توبه کردم و ،،، ایمانم آرزوست ،
از دستِ زاهدانِ تَر و ، زاهدانِ خشک ،
صحرا و کوه و ناله و افغانم آرزوست ،
#فیض_کاشانی
به نزدِ دوست ، خواهم شد ،
برای تحفهٔ مجلس ،
دُری شایسته ، میجویَم ،
در این بازار میگردم ،
#فیض_کاشانی
به نزدِ دوست ، خواهم شد = میخواهم به نزدِ دوستم بروم
برای تحفهٔ مجلس ،
دُری شایسته ، میجویَم ،
در این بازار میگردم ،
#فیض_کاشانی
به نزدِ دوست ، خواهم شد = میخواهم به نزدِ دوستم بروم
حلقهٔ آن در شدنم ، آرزوست ،
بر درِ او ، سرزدنم ، آرزوست ،
چند به هر باد ، پریشان شَوَم؟ ،
خاکِ درِ او شدنم ، آرزوست ،
خاکِ درش بوده سَرَم ، سالها ،
باز ،،، هوایِ وطنم ، آرزوست ،
تا که بهجان خدمتِ جانان کنم ،
دامنِ جان بر زدنم ، آرزوست ،
بهرِ تماشایِ سراپایِ او ،
دیده ،،، سراپاشدنم ، آرزوست ،
دیدهام ،،، از فرقتِ او ، شد سفید ،
بوئی از آن پیرهنم ، آرزوست ،
مرغِ دلم ، در قفسِ تَن ، بمُرد ،
بالِ پَر و جان زدنم ، آرزوست ،
بر درِ لب ، قفلِ خموشی زدم ،
سویِ خموشان شدنم ، آرزوست ،
عشق ،،، مَهِل فیض ، که با جان رَوَد ،
زندگیِ در کفنم ، آرزوست ،
#فیض_کاشانی
#باز هوایِ وطنم آرزوست
بر درِ او ، سرزدنم ، آرزوست ،
چند به هر باد ، پریشان شَوَم؟ ،
خاکِ درِ او شدنم ، آرزوست ،
خاکِ درش بوده سَرَم ، سالها ،
باز ،،، هوایِ وطنم ، آرزوست ،
تا که بهجان خدمتِ جانان کنم ،
دامنِ جان بر زدنم ، آرزوست ،
بهرِ تماشایِ سراپایِ او ،
دیده ،،، سراپاشدنم ، آرزوست ،
دیدهام ،،، از فرقتِ او ، شد سفید ،
بوئی از آن پیرهنم ، آرزوست ،
مرغِ دلم ، در قفسِ تَن ، بمُرد ،
بالِ پَر و جان زدنم ، آرزوست ،
بر درِ لب ، قفلِ خموشی زدم ،
سویِ خموشان شدنم ، آرزوست ،
عشق ،،، مَهِل فیض ، که با جان رَوَد ،
زندگیِ در کفنم ، آرزوست ،
#فیض_کاشانی
#باز هوایِ وطنم آرزوست
بده ساقی آن جام لبریز را
بده بادهٔ عشرت انگیز را
می ء ده که جانرا برد تا فلک
درد کهنه غربال غم بیز را
چه پرسی زمینا و ساغر کدام
بیک دفعه ده آن دو لبریز را
گلویم فراخست ساقی بده
کشم جام و مینا و خم نیز را
اگر صاف می می نیاید بدست
بده دردی و دردی آمیز را
در آئینهٔ جام دیدم بهشت
خبر زاهد خشگ شبخیز را
پریشان چو خواهی دل عاشقان
برافشان دو زلف دل آویز را
بشرع تو خون دل ما رواست
اشارت کن آن چشم خونریز را
چه با غمزهٔ مست داری ستیز
بجانم زن آن نشتر تیز را
دل فیض از آن زلف بس فیض دید
ببر مژده مرغان شبخیز را
#فیض_کاشانی
بده بادهٔ عشرت انگیز را
می ء ده که جانرا برد تا فلک
درد کهنه غربال غم بیز را
چه پرسی زمینا و ساغر کدام
بیک دفعه ده آن دو لبریز را
گلویم فراخست ساقی بده
کشم جام و مینا و خم نیز را
اگر صاف می می نیاید بدست
بده دردی و دردی آمیز را
در آئینهٔ جام دیدم بهشت
خبر زاهد خشگ شبخیز را
پریشان چو خواهی دل عاشقان
برافشان دو زلف دل آویز را
بشرع تو خون دل ما رواست
اشارت کن آن چشم خونریز را
چه با غمزهٔ مست داری ستیز
بجانم زن آن نشتر تیز را
دل فیض از آن زلف بس فیض دید
ببر مژده مرغان شبخیز را
#فیض_کاشانی
دردها را عشق درمان میکند
گرچه درد عشق بیدرمان بود
عشق باشد مرد را سامان و سَر
خود اگرچه بیسر و سامان بود
عشق اگرچه خود ندارد خان و مان
عاشقانرا عشق خان و مان بود...
#فیض_کاشانی
گرچه درد عشق بیدرمان بود
عشق باشد مرد را سامان و سَر
خود اگرچه بیسر و سامان بود
عشق اگرچه خود ندارد خان و مان
عاشقانرا عشق خان و مان بود...
#فیض_کاشانی
دردها را عشق درمان میکند
گرچه درد عشق بیدرمان بود
عشق باشد مرد را سامان و سَر
خود اگرچه بیسر و سامان بود
عشق اگرچه خود ندارد خان و مان
عاشقانرا عشق خان و مان بود...
#فیض_کاشانی
گرچه درد عشق بیدرمان بود
عشق باشد مرد را سامان و سَر
خود اگرچه بیسر و سامان بود
عشق اگرچه خود ندارد خان و مان
عاشقانرا عشق خان و مان بود...
#فیض_کاشانی
ای خوش آنروزی که ما جان در ره جانان کنیم
ترک یک جان کرده خود را منبع صد جان کنیم
اختیار خود به پیش اختیار او نهیم
هرچه او میخواهد از ما از دل و جان آن کنیم
#فیض_کاشانی
ترک یک جان کرده خود را منبع صد جان کنیم
اختیار خود به پیش اختیار او نهیم
هرچه او میخواهد از ما از دل و جان آن کنیم
#فیض_کاشانی