بی قراران را ازان یکتای بی همتا طلب
چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب
دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان
هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب
گر ز خاک آسودنت آسوده می گردند خلق
تن به خاک تیره ده، آسایش دلها طلب
چشم چون بینا شود، خضرست هر نقش قدم
رهبر بینا چه جویی، دیده بینا طلب
آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است
گردنی کج می کنی، باری می از مینا طلب
جان وحشی را ز خاک تیره دل جستن خطاست
آهوی رم کرده را از باد، نقش پا طلب
عشق آتشدست می بندد دهان عقل را
مرهم این زخم از خاکستر سودا طلب
این جواب آن غزل صائب که سید گفته است
گر تو چون ما طالبی، مطلوب بی همتا طلب
#صائب_تبریزی
چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب
دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان
هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب
گر ز خاک آسودنت آسوده می گردند خلق
تن به خاک تیره ده، آسایش دلها طلب
چشم چون بینا شود، خضرست هر نقش قدم
رهبر بینا چه جویی، دیده بینا طلب
آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است
گردنی کج می کنی، باری می از مینا طلب
جان وحشی را ز خاک تیره دل جستن خطاست
آهوی رم کرده را از باد، نقش پا طلب
عشق آتشدست می بندد دهان عقل را
مرهم این زخم از خاکستر سودا طلب
این جواب آن غزل صائب که سید گفته است
گر تو چون ما طالبی، مطلوب بی همتا طلب
#صائب_تبریزی
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را
بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را..
آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند
از راه چشم باشد، گفت و شنود ما را
خواهد کمان هدف را، پیوسته پای بر جا
زان در نیارد از پا، چرخ کبود ما را
#صائب_تبریزی
بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را..
آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند
از راه چشم باشد، گفت و شنود ما را
خواهد کمان هدف را، پیوسته پای بر جا
زان در نیارد از پا، چرخ کبود ما را
#صائب_تبریزی
گر درد طلب رهبر این قافله بودی
کی پای ترا پردهٔ خواب آبله بودی؟
زود این ره خوابیده به انجام رسیدی
گر نالهٔ شبگیر درین مرحله بودی
دل چاک نمیگشت ز فریاد جرس را
بیداری اگر در همهٔ قافله بودی
از خون جگر کام کسی تلخ نگشتی
گر در خور این باده مرا حوصله بودی
شیرازهٔ جمعیتش ازهم نگسستی
با بلبل ما غنچه اگر یکدله بودی
چون آب روان میگذرد عمر و تو غافل
ای وای درین قافله گر فاصله بودی
صائب سر زلف سخن از دخل حسودان
آشفته نشد تا تو درین سلسله بودی
#صائب_تبریزی
کی پای ترا پردهٔ خواب آبله بودی؟
زود این ره خوابیده به انجام رسیدی
گر نالهٔ شبگیر درین مرحله بودی
دل چاک نمیگشت ز فریاد جرس را
بیداری اگر در همهٔ قافله بودی
از خون جگر کام کسی تلخ نگشتی
گر در خور این باده مرا حوصله بودی
شیرازهٔ جمعیتش ازهم نگسستی
با بلبل ما غنچه اگر یکدله بودی
چون آب روان میگذرد عمر و تو غافل
ای وای درین قافله گر فاصله بودی
صائب سر زلف سخن از دخل حسودان
آشفته نشد تا تو درین سلسله بودی
#صائب_تبریزی
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم
تمـام چشـم ز شـوق فنای خویشتنم
ره گریز نبسته است هیچکس بر من
اسیــــر بنـد گران وفـــای خویشتنم
چرا ز غیر شکایت کنم که همچو حباب
همیشه خانه خراب هوای خویشتنم
سفینه در عرق شرم من توان انداخت
ز بس که منفعل از کردههای خویشتنم
ز دستگیـــری مردم بـریـدهام پیـوند
امیــــدوار به دست دعـای خویشتنم
ز بند خصم به تدبیر میتوان جستن
مرا چه چاره که زنجیر پای خویشتنم
به اعتبار جهان نیست قدر من صائب
عزیز مصر وجود از نوای خویشتنم
#صائب_تبریزی
تمـام چشـم ز شـوق فنای خویشتنم
ره گریز نبسته است هیچکس بر من
اسیــــر بنـد گران وفـــای خویشتنم
چرا ز غیر شکایت کنم که همچو حباب
همیشه خانه خراب هوای خویشتنم
سفینه در عرق شرم من توان انداخت
ز بس که منفعل از کردههای خویشتنم
ز دستگیـــری مردم بـریـدهام پیـوند
امیــــدوار به دست دعـای خویشتنم
ز بند خصم به تدبیر میتوان جستن
مرا چه چاره که زنجیر پای خویشتنم
به اعتبار جهان نیست قدر من صائب
عزیز مصر وجود از نوای خویشتنم
#صائب_تبریزی
جام می غم ز دل تنگ نیارد بیرون
صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون
پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای
که شرار از جنگ سنگ نیارد بیرون
ناقصان عاشق رنگینی لفظند که طفل
از گلستان گل بی رنگ نیارد بیرون
نشود در نظرش زشتی دنیا روشن
تا کسی آینه از زنگ نیارد بیرون
چه کند زخم زبان با دل سختی که تراست؟
نیشتر خون ز رگ سنگ نیارد بیرون
شب امید مرا صبح نگردد طالع
تا عذارش خط شبرنگ نیارد بیرون
لذت درد حرام است بر آن بی توفیق
که ز گلزار دل تنگ نیارد بیرون
نشود عالم افسرده گلستان صائب
تا سر از خم می گلرنگ نیارد بیرون
#صائب_تبریزی
صیقل این آینه از زنگ نیارد بیرون
پیش ما سوختگان خام بود سوخته ای
که شرار از جنگ سنگ نیارد بیرون
ناقصان عاشق رنگینی لفظند که طفل
از گلستان گل بی رنگ نیارد بیرون
نشود در نظرش زشتی دنیا روشن
تا کسی آینه از زنگ نیارد بیرون
چه کند زخم زبان با دل سختی که تراست؟
نیشتر خون ز رگ سنگ نیارد بیرون
شب امید مرا صبح نگردد طالع
تا عذارش خط شبرنگ نیارد بیرون
لذت درد حرام است بر آن بی توفیق
که ز گلزار دل تنگ نیارد بیرون
نشود عالم افسرده گلستان صائب
تا سر از خم می گلرنگ نیارد بیرون
#صائب_تبریزی
عیب پاکان زود بر مردم هویدا می شود
در میان شیر خالص موی رسوا می شود
زشت در سلک نکویان می نماید زشت تر
پای طاوس از پر طاوس رسوا می شود
می کند خلق بزرگان در هواخواهان اثر
ابر ها مظلم ز روی تلخ دریا می شود...
#صائب_تبریزی
در میان شیر خالص موی رسوا می شود
زشت در سلک نکویان می نماید زشت تر
پای طاوس از پر طاوس رسوا می شود
می کند خلق بزرگان در هواخواهان اثر
ابر ها مظلم ز روی تلخ دریا می شود...
#صائب_تبریزی
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی