دل ما بیدلان بردند و رفتند
مثال شعله افسردند و رفتند
بیا یک لحظه با عامان درآمیز
که خاصان باده ها خوردند و رفتند
#علامه_اقبال_لاهوری
مثال شعله افسردند و رفتند
بیا یک لحظه با عامان درآمیز
که خاصان باده ها خوردند و رفتند
#علامه_اقبال_لاهوری
این خدایان تنک مایه ز سنگ اند و ز خشت
برتری هست که دور است ز دیر و ز کنشت
سجده بی ذوق عمل خشک و بجائی نرسد
زندگانی همه کردار ، چه زیبا و چه زشت
فاش گویم بتو حرفی که نداند همه کس
ای خوش آن بنده که بر لوح دل او را بنوشت
این جهانی که تو بینی اثر یزدان نیست
چرخه از تست و هم آن رشته که بر دوک تو رشت
پیش آئین مکافات عمل سجده گزار
زانکه خیزد ز عمل دوزخ و اعراف و بهشت
#علامه اقبال لاهوری
برتری هست که دور است ز دیر و ز کنشت
سجده بی ذوق عمل خشک و بجائی نرسد
زندگانی همه کردار ، چه زیبا و چه زشت
فاش گویم بتو حرفی که نداند همه کس
ای خوش آن بنده که بر لوح دل او را بنوشت
این جهانی که تو بینی اثر یزدان نیست
چرخه از تست و هم آن رشته که بر دوک تو رشت
پیش آئین مکافات عمل سجده گزار
زانکه خیزد ز عمل دوزخ و اعراف و بهشت
#علامه اقبال لاهوری
پیرِ هندی اندکی دَم درکشید ،
باز ، در من دید و ، بیتابانه دید ،
گفت : مرگِ عقل؟ ، گفتم : تَرکِ فکر ،
گفت : مرگِ قلب؟ ، گفتم : تَرکِ ذکر ،
گفت : تَن؟ ، گفتم که : زاد از گَردِ راه ،
گفت : جان؟ ، گفتم که : رمزِ لااِله ،
گفت : آدم؟ ، گفتم : از اسرارِ اوست ،
گفت : عالَم؟ ، گفتم : او خود روبروست ،
گفت : این علم و هنر؟ ، گفتم که : پوست ،
گفت : حجّت چیست؟ ، گفتم : رویِ دوست ،
گفت : دینِ عامیان؟ ، گفتم : ،،، شنید ،
گفت : دینِ عارفان؟ ، گفتم که : ،،، دید ،
از کلامم ، لذتِ جانش ، فزود ،
نکتههایِ دلنشین ، بر من گشود ،
#علامه_اقبال_لاهوری
باز ، در من دید و ، بیتابانه دید ،
گفت : مرگِ عقل؟ ، گفتم : تَرکِ فکر ،
گفت : مرگِ قلب؟ ، گفتم : تَرکِ ذکر ،
گفت : تَن؟ ، گفتم که : زاد از گَردِ راه ،
گفت : جان؟ ، گفتم که : رمزِ لااِله ،
گفت : آدم؟ ، گفتم : از اسرارِ اوست ،
گفت : عالَم؟ ، گفتم : او خود روبروست ،
گفت : این علم و هنر؟ ، گفتم که : پوست ،
گفت : حجّت چیست؟ ، گفتم : رویِ دوست ،
گفت : دینِ عامیان؟ ، گفتم : ،،، شنید ،
گفت : دینِ عارفان؟ ، گفتم که : ،،، دید ،
از کلامم ، لذتِ جانش ، فزود ،
نکتههایِ دلنشین ، بر من گشود ،
#علامه_اقبال_لاهوری