آنکس که ز عاشقی خبر دارد
دایم سر نیش بر جگر دارد
جان را به قضای عشق بسپارد
تن پیش بلا و غم سپر دارد
#سنایی
دایم سر نیش بر جگر دارد
جان را به قضای عشق بسپارد
تن پیش بلا و غم سپر دارد
#سنایی
ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم
یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم
آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم
آب دریاها بسوزم عالمی هامون کنم
#سنایی
یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم
آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم
آب دریاها بسوزم عالمی هامون کنم
#سنایی
توبه و پرهیز کردم ،
ننگرم زین بیش ، من ،
زلفِ جانآویز را ،
یا ، چشمِ رنگآمیز را ،
با چنان زلف و چنان چشمِ دلاویز ،
ای عجب! ،
جای ، کی مانَد درین دل؟ ،
توبه و پرهیز را؟ ،
#سنایی
ننگرم زین بیش ، من ،
زلفِ جانآویز را ،
یا ، چشمِ رنگآمیز را ،
با چنان زلف و چنان چشمِ دلاویز ،
ای عجب! ،
جای ، کی مانَد درین دل؟ ،
توبه و پرهیز را؟ ،
#سنایی
خهخه بنامیزد مَهی ، هم صدر و بدرِ درگهی ،
از دردِ دلها ، آگهی ،،، ای عنصرِ جود و ادب ،
فردوسِ اعلا ، رویِ تو ،،، حکمِ تجلّی ، کویِ تو ،
ای در خَمِ گیسویِ تو ، جانها ، همه جانانطلب ،
صدرِ معین را ، سَر ، تویی ،،، دنیا و دین را ، فَر ، تویی ،
بر مهتران ، مهتر ، تویی ،،، از تُست ، دلها را طرب ،
#سنایی
#خهخه
لغت نامه دهخدا
خه خه
مترادف خه خه : آفرین ، احسنت ، اینت ، خوشا ، مرحبا
متضاد خه خه : وه
سلام
صبح بخیر
از دردِ دلها ، آگهی ،،، ای عنصرِ جود و ادب ،
فردوسِ اعلا ، رویِ تو ،،، حکمِ تجلّی ، کویِ تو ،
ای در خَمِ گیسویِ تو ، جانها ، همه جانانطلب ،
صدرِ معین را ، سَر ، تویی ،،، دنیا و دین را ، فَر ، تویی ،
بر مهتران ، مهتر ، تویی ،،، از تُست ، دلها را طرب ،
#سنایی
#خهخه
لغت نامه دهخدا
خه خه
مترادف خه خه : آفرین ، احسنت ، اینت ، خوشا ، مرحبا
متضاد خه خه : وه
سلام
صبح بخیر
گفتی که : نخواهیم تو را ، گر بُتِ چینی ،
ظَنَّم نه چنان بود ، که با ما ، تو چنینی ،
بر آتشِ تیزم بنشانی ،،، بنشینم ،
بر دیدهٔ خویشت بنشانم ،،، ننشینی ،
ای بس که بجویی تو مرا ، باز نیابی ،
ای بس که بپویی و ، مرا ، باز نبینی ،
با من به زبانی و ،،، به دل ، با دگرانی ،
هم ،،، دوستتر از من نَبُوَد هر که گزینی ،
من بر سرِ صلحم ،،، تو چرا جنگ گزینی؟ ،
من بر سر مِهرم ، تو چرا بر سرِ کینی؟ ،
گویی ، دگری گیر ،،، مَها ، شرط نباشد ،
تو ، یارِ نخستینِ من و ، بازپسینی ،
#سنایی
ظَنَّم نه چنان بود ، که با ما ، تو چنینی ،
بر آتشِ تیزم بنشانی ،،، بنشینم ،
بر دیدهٔ خویشت بنشانم ،،، ننشینی ،
ای بس که بجویی تو مرا ، باز نیابی ،
ای بس که بپویی و ، مرا ، باز نبینی ،
با من به زبانی و ،،، به دل ، با دگرانی ،
هم ،،، دوستتر از من نَبُوَد هر که گزینی ،
من بر سرِ صلحم ،،، تو چرا جنگ گزینی؟ ،
من بر سر مِهرم ، تو چرا بر سرِ کینی؟ ،
گویی ، دگری گیر ،،، مَها ، شرط نباشد ،
تو ، یارِ نخستینِ من و ، بازپسینی ،
#سنایی
ای مستان خیزید که هنگام صبوحست
هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
آراست همه صومعه مریم که دم صبح
صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست
#سنایی
ای مستان خیزید که هنگام صبوحست
هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
آراست همه صومعه مریم که دم صبح
صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست
#سنایی
مردی که به راه عشق جان فرساید
باید که بدون یار خود نگراید
عاشق به ره عشق چنان میباید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۸۰
باید که بدون یار خود نگراید
عاشق به ره عشق چنان میباید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۸۰