This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊🕊
سوگند به نامت، که تو آرام منی
در نهانخانه جانم، گل بی خار منی
سوگند به تو کز همه هستی، تو جدا
در گوشه ای از جان و دل و یاد منی
سوگند به هر چیز که با نام تو آغاز شود
از پرده پندار همه پاک شود
سوگند به نامت، که تو آرام منی
زیر رگبار زمانه، تو فقط یار منی
#مولانا
سوگند به نامت، که تو آرام منی
در نهانخانه جانم، گل بی خار منی
سوگند به تو کز همه هستی، تو جدا
در گوشه ای از جان و دل و یاد منی
سوگند به هر چیز که با نام تو آغاز شود
از پرده پندار همه پاک شود
سوگند به نامت، که تو آرام منی
زیر رگبار زمانه، تو فقط یار منی
#مولانا
خون دل عاشقان چو جیحون گردد
عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد
جسم تو چو آسیا و آبش عشق است
چون آب نباشد آسیا چون گردد
#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۶۵۵
عاشق چو کفی بر سر آن خون گردد
جسم تو چو آسیا و آبش عشق است
چون آب نباشد آسیا چون گردد
#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۶۵۵
ای رفته ز یاران تو به یک گوشه کران
فریاد تو از خوی بد و بار گران
گر شیر نری چه میگریزی ز نران
ور لاشه خری و سوی لاشه خران
#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۴۰۸
فریاد تو از خوی بد و بار گران
گر شیر نری چه میگریزی ز نران
ور لاشه خری و سوی لاشه خران
#مولانا
- دیوان شمس
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۱۴۰۸
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست
و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۱۲
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست
و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۱۲
جفا از سر گرفتی ياد ميدار
نکردي آن چه گفتی ياد ميدار
نگفتي تا قيامت با تو جفتم؟
کنون با جور جفتي ياد ميدار
مرا بيدار در شب های تاريک
رها کردي و خفتي ياد ميدار
به گوش خصم مي گفتي سخنها
مرا ديدي نهفتي ياد ميدار
نگفتی خار باشم پيش دشمن
چو گُل با او شکفتي ياد ميدار
گرفتم دامنت از من کشيدي
چنين کردي و رفتي ياد ميدار
فتادی بارها دستت گرفتم
دگرباره بيفتی ياد ميدار
#مولانا
نکردي آن چه گفتی ياد ميدار
نگفتي تا قيامت با تو جفتم؟
کنون با جور جفتي ياد ميدار
مرا بيدار در شب های تاريک
رها کردي و خفتي ياد ميدار
به گوش خصم مي گفتي سخنها
مرا ديدي نهفتي ياد ميدار
نگفتی خار باشم پيش دشمن
چو گُل با او شکفتي ياد ميدار
گرفتم دامنت از من کشيدي
چنين کردي و رفتي ياد ميدار
فتادی بارها دستت گرفتم
دگرباره بيفتی ياد ميدار
#مولانا
در عشق توام نصیحت و پند چه سود؟
زهراب چشیدهام مرا قند چه سود؟
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دلست پای در بند چه سود؟
#مولانا
زهراب چشیدهام مرا قند چه سود؟
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دلست پای در بند چه سود؟
#مولانا
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کآن درد به صد هزار درمان ندهم
#مولانا
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کآن درد به صد هزار درمان ندهم
#مولانا
بیطاعت دین بهشت رحمان مطلب
بیخاتم حق ملک سلیمان مطلب
چون عاقبت کار اجل خواهد بود
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
#مولانا
بیخاتم حق ملک سلیمان مطلب
چون عاقبت کار اجل خواهد بود
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم
از معانی در معانی تا روم من خوشترم
در معانی گم شدستم همچنین شیرینتر است
سوی صورت بازنایم در دو عالم ننگرم
در معانی می گدازم تا شوم همرنگ او
زانک معنی همچو آب و من در او چون شکرم
دل نگیرد هیچ کس را از حیات جان خویش
من از این معنی ز صورت یاد نارم لاجرم
می خرامم من به باغ از باغ با روحانیان
چون گل سرخ لطیف و تازه چون نیلوفرم
#مولانا
از معانی در معانی تا روم من خوشترم
در معانی گم شدستم همچنین شیرینتر است
سوی صورت بازنایم در دو عالم ننگرم
در معانی می گدازم تا شوم همرنگ او
زانک معنی همچو آب و من در او چون شکرم
دل نگیرد هیچ کس را از حیات جان خویش
من از این معنی ز صورت یاد نارم لاجرم
می خرامم من به باغ از باغ با روحانیان
چون گل سرخ لطیف و تازه چون نیلوفرم
#مولانا