اگر از #فردوسی بگذریم، معلوم نیست کدام یک از بزرگان ادبِ ایران زمین به اندازهء #دهخدا به فرهنگِ ملی ما ایرانیان خدمت کرده است. کار عظیم و مردانهء استاد علی اکبر دهخدا دربارهء واژگان زبان فارسی از کارهای کارستانی است که توفیق انجام آن را باید موهبتی الاهی برای زبان فارسی و برای بنیادگذارِ آن به شمار آورد.
.
دهخدا در چند حوزهء فرهنگ ما کارهای استثنایی و بزرگ عرضه کرده است. تنها #امثال_و_حکم او، کافی است که مولفی را در زبان پارسی جاودانگی بخشد تا چه رسد به #لغت_نامه بزرگ او.
عظمت کار دهخدا وقتی آشکارتر می شود که می بینیم او در عرصهء خلاقیت ادبی نیز در دو حوزهء شعر و نثر از پیشاهنگان تجدّد و تحول است.
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
با چراغ و آینه، صفحه ۳۷۷
*هفتم اسفند و درگذشت حضرت استاد #میرزا_علی_اکبر_خان_دهخدا را گرامی می داریم.🙏🙏
عکس: ابن بابویه مزار استاد #دهخدا
@m_arefan
.
دهخدا در چند حوزهء فرهنگ ما کارهای استثنایی و بزرگ عرضه کرده است. تنها #امثال_و_حکم او، کافی است که مولفی را در زبان پارسی جاودانگی بخشد تا چه رسد به #لغت_نامه بزرگ او.
عظمت کار دهخدا وقتی آشکارتر می شود که می بینیم او در عرصهء خلاقیت ادبی نیز در دو حوزهء شعر و نثر از پیشاهنگان تجدّد و تحول است.
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
با چراغ و آینه، صفحه ۳۷۷
*هفتم اسفند و درگذشت حضرت استاد #میرزا_علی_اکبر_خان_دهخدا را گرامی می داریم.🙏🙏
عکس: ابن بابویه مزار استاد #دهخدا
@m_arefan
گویند مردی از گرسنگی رو به مرگ بود.
شیطان برای او غذایی آورد، به شرط آنکه ایمانش را
به او بفروشد.
مرد پس از سیری از فروختن ایمان خود ابا کرد و گفت:
آنچه در گرسنگی فروختم، موهوم و معدومی بیش نبود،
چرا که : «آدم گرسنه دین و ایمان ندارد.»
گرگ گرسنه چو یافت گوشت، نپرسد
کاین شتر صالح است یا خرِ دجال
#امثال_و_حکم
#دهخدا
شیطان برای او غذایی آورد، به شرط آنکه ایمانش را
به او بفروشد.
مرد پس از سیری از فروختن ایمان خود ابا کرد و گفت:
آنچه در گرسنگی فروختم، موهوم و معدومی بیش نبود،
چرا که : «آدم گرسنه دین و ایمان ندارد.»
گرگ گرسنه چو یافت گوشت، نپرسد
کاین شتر صالح است یا خرِ دجال
#امثال_و_حکم
#دهخدا
از تنِ خویش داد دادن
بر نوکِ سِنان به رو فتادن
خود شَهرگِ جانِ خود گشادن
آشفتنِ مُنْجخانه¹، زآن پس
در پیشْ برهنه ایستادن
بر فُرقتِ دلبرِ وفادار
از جورِ زمانه دل نهادن
بس سهلتر است آدمی را
تا از تنِ خویش داد دادن
(#دهخدا. دیوان دهخدا. به کوشش #محمد_دبیرسیاقی. تهران: تیراژه. ۱۳۶۶. چاپ ۳. صفحهی ۱۷۳.)
١- مُنْجخانه: لانهی زنبور.
بر نوکِ سِنان به رو فتادن
خود شَهرگِ جانِ خود گشادن
آشفتنِ مُنْجخانه¹، زآن پس
در پیشْ برهنه ایستادن
بر فُرقتِ دلبرِ وفادار
از جورِ زمانه دل نهادن
بس سهلتر است آدمی را
تا از تنِ خویش داد دادن
(#دهخدا. دیوان دهخدا. به کوشش #محمد_دبیرسیاقی. تهران: تیراژه. ۱۳۶۶. چاپ ۳. صفحهی ۱۷۳.)
١- مُنْجخانه: لانهی زنبور.
.
ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نَفخۀ روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبۀ نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده! یاد آر!
#دهخدا
ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نَفخۀ روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبۀ نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده! یاد آر!
#دهخدا
.
ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نَفخۀ روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبۀ نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده! یاد آر!
#دهخدا
ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نَفخۀ روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبۀ نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده! یاد آر!
#دهخدا
#حکایت
#داستان_کوتاه
گویند ۲۰۰ نفر را سه نفر سرباز لاغر اندام به اسارت گرفته و به صف کرده و میبردند.
تعدادی نظارهگر بر این جماعت اسیر میخندیدند و میگفتند: "ای بیچارهها چگونه است این سه نفر نحیف برشما چنین چیره گشته و این چنین خوار شدید؟"
یکی جهاندیده درمیان آنان فریاد زد
که ای مردم بر ما نخندید که آن سه نفر با هم هستند و ما دویست نفر تنها ...
#دهخدا / امثال و حکم
#داستان_کوتاه
گویند ۲۰۰ نفر را سه نفر سرباز لاغر اندام به اسارت گرفته و به صف کرده و میبردند.
تعدادی نظارهگر بر این جماعت اسیر میخندیدند و میگفتند: "ای بیچارهها چگونه است این سه نفر نحیف برشما چنین چیره گشته و این چنین خوار شدید؟"
یکی جهاندیده درمیان آنان فریاد زد
که ای مردم بر ما نخندید که آن سه نفر با هم هستند و ما دویست نفر تنها ...
#دهخدا / امثال و حکم
#حکایت خواندنی
مردی حاشیه خیابان
بساط پهن کرده بود
زردآلو هر کیلو 2 تومن
هسته زردآلو هرکیلو 4 تومن؟
یکی پرسید
چرا هسته اش از زرد آلو گرونتره ؟
فروشنده گفت :
چون عقل آدم رو زیاد میکنه
مرد كمی فكر كردُ گفت
یه کیلو هسته بده خرید و مشغول
خوردن که شد با خودش گفت :
چه کاری بود زردآلو میخریدم هم خود زردآلو رو میخوردم هم هسته شو هم ارزونتر بود..!!!
رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت،
فروشنده گفت : بله
نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه
چه زود اثر کرد
#دهخدا
مردی حاشیه خیابان
بساط پهن کرده بود
زردآلو هر کیلو 2 تومن
هسته زردآلو هرکیلو 4 تومن؟
یکی پرسید
چرا هسته اش از زرد آلو گرونتره ؟
فروشنده گفت :
چون عقل آدم رو زیاد میکنه
مرد كمی فكر كردُ گفت
یه کیلو هسته بده خرید و مشغول
خوردن که شد با خودش گفت :
چه کاری بود زردآلو میخریدم هم خود زردآلو رو میخوردم هم هسته شو هم ارزونتر بود..!!!
رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت،
فروشنده گفت : بله
نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه
چه زود اثر کرد
#دهخدا
ای مرغِ سحر! چو این شبِ تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری،
وز نَفْحهٔ روحبخشِ اَسحار
رفت از سرِ خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلفِ زرتار
محبوبهٔ نیلگونْ عماری،
یزدان بهکمال شد پدیدار
وَاْهریمنِ زشتخو حصاری،
یادآر ز شمعِ مرده! یادآر!
ای مونسِ یوسُف اندر این بند!
تعبیرِ عیان چو شد تو را خواب،
دلْ پُر ز شعف، لب از شکرخند
محسودِ عدو، به کامِ اصحاب،
رفتی برِ یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب،
زان کو همه شام با تو یکچند
در آرزوی وصالِ اَحباب
اختر به سَحر شمُرده، یادآر!
چون باغ شود دوباره خرّم
ای بلبلِ مستمندِ مسکین!
وز سنبل و سوری و سِپَرغَم
آفاقْ نگارخانهی چین،
گلْ سرخ و به رخ عرق ز شبنم،
تو داده ز کف زمامِ تَمکین،
زان نوگلِ پیشرَس که در غم
ناداده به نارِ شوقْ تسکین،
از سردیِ دی فسرده، یادآر!
ای همرهِ تیهِ پورِ عمران!
بگذشت چو این سنینِ معدود،
وآن شاهدِ نغزِ بزمِ عرفان
بنمود چو وَعدِ خویشْ مشهود،
وز مذبحِ زر چو شد به کیوان،
هر صبحْ شمیمِ عنبر و عود،
زان کو به گناه قومِ نادان،
در حسرتِ روی ارضِ موعود
بر بادیه جانسِپُرده، یادآر!
چون گشت ز نو زمانه، آباد
ای کودکِ دورهی طلایی!
وز طاعتِ بندگان خود شاد
بگرفت ز سرْ خدا خدایی،
نه رسمِ ارم، نه اسمِ شَدّاد
گُل بست زبانِ ژاژخایی،
زان کس که ز نوکِ تیغِ جلّاد
مَأخوذ به جرمِ حقستایی
تسنیمِ وصالْ خورده، یادآر!
#دهخدا
#هفتم_اسفند_سالمرگ_علی_اکبر_دهخدا
یادش گرامی
بگذاشت ز سر سیاهکاری،
وز نَفْحهٔ روحبخشِ اَسحار
رفت از سرِ خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلفِ زرتار
محبوبهٔ نیلگونْ عماری،
یزدان بهکمال شد پدیدار
وَاْهریمنِ زشتخو حصاری،
یادآر ز شمعِ مرده! یادآر!
ای مونسِ یوسُف اندر این بند!
تعبیرِ عیان چو شد تو را خواب،
دلْ پُر ز شعف، لب از شکرخند
محسودِ عدو، به کامِ اصحاب،
رفتی برِ یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب،
زان کو همه شام با تو یکچند
در آرزوی وصالِ اَحباب
اختر به سَحر شمُرده، یادآر!
چون باغ شود دوباره خرّم
ای بلبلِ مستمندِ مسکین!
وز سنبل و سوری و سِپَرغَم
آفاقْ نگارخانهی چین،
گلْ سرخ و به رخ عرق ز شبنم،
تو داده ز کف زمامِ تَمکین،
زان نوگلِ پیشرَس که در غم
ناداده به نارِ شوقْ تسکین،
از سردیِ دی فسرده، یادآر!
ای همرهِ تیهِ پورِ عمران!
بگذشت چو این سنینِ معدود،
وآن شاهدِ نغزِ بزمِ عرفان
بنمود چو وَعدِ خویشْ مشهود،
وز مذبحِ زر چو شد به کیوان،
هر صبحْ شمیمِ عنبر و عود،
زان کو به گناه قومِ نادان،
در حسرتِ روی ارضِ موعود
بر بادیه جانسِپُرده، یادآر!
چون گشت ز نو زمانه، آباد
ای کودکِ دورهی طلایی!
وز طاعتِ بندگان خود شاد
بگرفت ز سرْ خدا خدایی،
نه رسمِ ارم، نه اسمِ شَدّاد
گُل بست زبانِ ژاژخایی،
زان کس که ز نوکِ تیغِ جلّاد
مَأخوذ به جرمِ حقستایی
تسنیمِ وصالْ خورده، یادآر!
#دهخدا
#هفتم_اسفند_سالمرگ_علی_اکبر_دهخدا
یادش گرامی
ای مرغِ سحر! چو این شبِ تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری،
وز نَفْحهٔ روحبخشِ اَسحار
رفت از سرِ خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلفِ زرتار
محبوبهٔ نیلگونْ عماری،
یزدان بهکمال شد پدیدار
وَاْهریمنِ زشتخو حصاری،
یادآر ز شمعِ مرده! یادآر!
ای مونسِ یوسُف اندر این بند!
تعبیرِ عیان چو شد تو را خواب،
دلْ پُر ز شعف، لب از شکرخند
محسودِ عدو، به کامِ اصحاب،
رفتی برِ یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب،
زان کو همه شام با تو یکچند
در آرزوی وصالِ اَحباب
اختر به سَحر شمُرده، یادآر!
چون باغ شود دوباره خرّم
ای بلبلِ مستمندِ مسکین!
وز سنبل و سوری و سِپَرغَم
آفاقْ نگارخانهی چین،
گلْ سرخ و به رخ عرق ز شبنم،
تو داده ز کف زمامِ تَمکین،
زان نوگلِ پیشرَس که در غم
ناداده به نارِ شوقْ تسکین،
از سردیِ دی فسرده، یادآر!
ای همرهِ تیهِ پورِ عمران!
بگذشت چو این سنینِ معدود،
وآن شاهدِ نغزِ بزمِ عرفان
بنمود چو وَعدِ خویشْ مشهود،
وز مذبحِ زر چو شد به کیوان،
هر صبحْ شمیمِ عنبر و عود،
زان کو به گناه قومِ نادان،
در حسرتِ روی ارضِ موعود
بر بادیه جانسِپُرده، یادآر!
چون گشت ز نو زمانه، آباد
ای کودکِ دورهی طلایی!
وز طاعتِ بندگان خود شاد
بگرفت ز سرْ خدا خدایی،
نه رسمِ ارم، نه اسمِ شَدّاد
گُل بست زبانِ ژاژخایی،
زان کس که ز نوکِ تیغِ جلّاد
مَأخوذ به جرمِ حقستایی
تسنیمِ وصالْ خورده، یادآر!
#دهخدا
#هفتم_اسفند_سالمرگ_علی_اکبر_دهخدا
یادش گرامی
بگذاشت ز سر سیاهکاری،
وز نَفْحهٔ روحبخشِ اَسحار
رفت از سرِ خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلفِ زرتار
محبوبهٔ نیلگونْ عماری،
یزدان بهکمال شد پدیدار
وَاْهریمنِ زشتخو حصاری،
یادآر ز شمعِ مرده! یادآر!
ای مونسِ یوسُف اندر این بند!
تعبیرِ عیان چو شد تو را خواب،
دلْ پُر ز شعف، لب از شکرخند
محسودِ عدو، به کامِ اصحاب،
رفتی برِ یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب،
زان کو همه شام با تو یکچند
در آرزوی وصالِ اَحباب
اختر به سَحر شمُرده، یادآر!
چون باغ شود دوباره خرّم
ای بلبلِ مستمندِ مسکین!
وز سنبل و سوری و سِپَرغَم
آفاقْ نگارخانهی چین،
گلْ سرخ و به رخ عرق ز شبنم،
تو داده ز کف زمامِ تَمکین،
زان نوگلِ پیشرَس که در غم
ناداده به نارِ شوقْ تسکین،
از سردیِ دی فسرده، یادآر!
ای همرهِ تیهِ پورِ عمران!
بگذشت چو این سنینِ معدود،
وآن شاهدِ نغزِ بزمِ عرفان
بنمود چو وَعدِ خویشْ مشهود،
وز مذبحِ زر چو شد به کیوان،
هر صبحْ شمیمِ عنبر و عود،
زان کو به گناه قومِ نادان،
در حسرتِ روی ارضِ موعود
بر بادیه جانسِپُرده، یادآر!
چون گشت ز نو زمانه، آباد
ای کودکِ دورهی طلایی!
وز طاعتِ بندگان خود شاد
بگرفت ز سرْ خدا خدایی،
نه رسمِ ارم، نه اسمِ شَدّاد
گُل بست زبانِ ژاژخایی،
زان کس که ز نوکِ تیغِ جلّاد
مَأخوذ به جرمِ حقستایی
تسنیمِ وصالْ خورده، یادآر!
#دهخدا
#هفتم_اسفند_سالمرگ_علی_اکبر_دهخدا
یادش گرامی