معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
سه راه حل برای هر مشکلى وجود دارد :
بپذیرش ، تغییرش بده ، رهایش کن ...
اگر نمی‌توانی بپذیری ، تغییرش بده ،
اگر نمی‌توانی تغییرش بدی ، رهایش کن ...


#بودا
نباشد همی نیک وبدپایدار
همان به که نیکی بودیادگار

درازاست دست فلک بربدی
همه نیکویی کن اگربخردی

چونیکی کنی ، نیکی آیدبرت
بدی را بدی باشد اندر خورت


«حکیم ابوالقاسم فردوسی»

      
  
صحبت با خدای کنید با خلق مکنید که دیدنی خداست و دوست داشتنی خدا و آنکس که به وی نازید خداست و گفتنی خداست و شنودنی خداست.

شیخ ابوالحسن خرقانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#محمدرضاشجریان
یار وفادار
آهنگساز : #اکبرمحسنی
شاعر : #بهادریگانه
دستگاه همایون ؛ شوشتری
اگرچه دور از تو شوم ، یار وفادار توام
جدا ز تو همسفر عشق شرر بار توام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"جلوه جانانه"

شمعی فروخت چهره که پروانه ی توبود
عقلی درید پرده که دیوانه توبود...



شعر #شهریار

آواز #شهرام_ناظری
کانال تلگرامیsmsu43@
مرضیه - مینای شکسته
مرضیه
مینای شکسته


دیوانه زدست عشق تو کنونم آواره چو مجنون در دشت جنونم
چون بگذرم از این ره با پای شکسته چون ناله کند نی با نای شکسته
من یوسفراه نوام افتاده به چاه توام ارزان مفروشم
پیش تو خموشم اگر چون باده کهنه دگر افتاده ز جوشم
با چهره و سیمای شکسته
با قامت و بالای شکسته
بر کوی تو رو کرده ام ای فتنه مرانم
داری تو اگر حرمت دل های شکسته
چه خواهد شد که نوشی می زمینای شکسته
من یوسف راه توام
کانال تلگرامیsmsu43@
علیرضا قربانی - بیداد
علیرضا قربانی
بیداد

خوشتر از دوران عشق ایام نیست
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
ترانه آهنگ بیداد سه تار از علیرضا قربانی
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
از هزاران در یکی گیرد سماع
زانکه هر کس محرم پیغام نیست
از هزاران در یکی گیرد سماع
ای گُل از شکلِ تو با ناز و خرامت گويم
هر چه گويم همه داری، ز کدامت گويم؟

تو پری يا مَلکی؟ يا مهِ اُوجِ فَلَکی
حيرتم سوخت، ندانم، به چه نامت گويم؟

قد برافراختی و سروِ بلندت گفتم
رخ برافروز، که تا ماهِ تمامت گويم

کی توانم که: کنم پيش تو آغازِ کلام؟
من که هرگز نتوانم که سلامت گويم

در مقامی که دم از افسرِ جمشيد زنند
بنده از خاک ِ کف ِ پای غلامت گويم

پاسبان ساز بدين دولت بيدار مرا
تا غم خود همه شب با در و بامت گويم

ساقيا، جام به کف‘ هوشِ هلالی بردی
يارب! از جام لبت يا لب جامت گويم؟

#هلالی_جغتایی
دریای کرم موج میزند ، هر چه از او خواهی می دهد .
هر یکی چیزی می پرستند : یکی شاهد یکی زر ، یکی جاه .
هذه ربی می گویند ، لااحب الافلین نمی گویند !
ابراهیم می گوید : لااحب الافلین . کو ابراهیم صفتی که به زبان حال گوید :  لااحب الافلین ؟
سر این عاید به فلک دگرست .

زیرا فلکهاست در عالم ارواح . و در عالم اسرار اندرون آفتابهاست ، و ماههاست ، و ستاره هاست .
چون ازین خیالات بگذرد ، بداند که اینها را خالقی هست ، و فانی است .

چون خیال یار شکافت از عالم باطن ، تجلی ظاهر شود .

#شمس تبریزی
یک مریدی اندر آمد پیش پیر
پیر اندر گریه بود و در نفیر

شیخ را چون دید گریان آن مرید
گشت گریان ، آب از  چشمش دوید

گوش ور یک بار خندد کر دوبار
چون که لاغ املی کند یاری به یار

بار اول از ره تقلید و سوم
که همی بیند که می خندد قوم

ابیات ۱۲۷۱تا۱۲۷۴ دفتر پنجم
#مولانا
هستی به این دلیل بی‌تفاوت به نظر می‌رسد که:
ما عشق نمی‌ورزیم، یکنواخت و خسته کننده هستیم

اگر به هرچه هست
به رودخانه، به کوه
به ستارگان، به انسان‌ها
به حیوان‌ها عشق بورزی
و با همه هستی گرم و صمیمی شوی، هستی با تو گرم و صمیمی می‌شود.
تو هر چه باشی:
هستی برای تو همان‌گونه هست.

#اشو
دردی است در این دل که به درمان نتوان داد
عشقیست در این جان که به صد جان نتوان داد


ما دل به سر زلف دلارام سپردیم
هر چند دل خود به پریشان نتوان داد


شاه_نعمت_الله_ولیدردی است در این دل که به درمان نتوان داد
عشقیست در این جان که به صد جان نتوان داد


ما دل به سر زلف دلارام سپردیم
هر چند دل خود به پریشان نتوان داد


شاه_نعمت_الله_ولی
#مولانا همچون سایرِ عارفان دنیا را نکوهش می‌کند اما باید دید که این دنیا کدامین دنیاست؟

بی‌گمان منظور مولانا از دنیای نکوهیده، عالمِ طبع و جهان محسوسات نیست چرا که به تصریحات قرآنی، آسمان‌ها و زمین و موجودات، مُلک خداوند است و جملگی رهِ طاعتِ او را می‌پویند، نیز زمین و آسمان به تسبیح حق مشغول‌اند و به علاوه خداوند، آفرینش جهان را بر بنیاد حق آفریده است.

با این ملاحظه مگر ممکن است موجودِ مطیع، نیایشگر و حق‌پی، نکوهیده به شمار آید؟!

بنابراین منظور مولانا از دنیای مذموم
    گیتی نیست بل حالتی قلبی است
و آن غفلتی است که بر دل عارض می‌شود
   و یاد خدا را از دل‌ها محو می‌کند.



   #شرح مثنوی
فرق در چاشنی ِ نیشِ تو و نوشِ تو نیست

هر دو یک مرتبه دارند، دریغا هر دو

#طالب_آملی
برای ایجاد تحولی که آرزو دارید،
عمل کردن به کلام، بسیار مهم است.

آنچه به خود و دیگران می‌گویید اهمیت دارد.
اگر به خود بگویید که غذاهای سالم‌تری خواهید خورد و چنین نکنید، به خود و هستی اعلام می‌کنید که قابل اطمینان نیستید.

اگر بگویید که سال بعد کار دیگری پیدا می‌کنید و‌ این کار را نکنید، به هستی پیام می‌فرستید که نمی‌توان روی شما حساب کرد.

حتی اگر دربارهٔ کار کوچکی از قبیل رسیدگی به حساب بانکی خود صحبت کنید و آن کار را انجام ندهید به خودتان و هستی می‌گویید که روی حرفتان نمی‌ایستید.

این عهدهای شکسته موجب کاهش اعتماد به نفس می‌شوند.

#دبی_فورد
گفتم که کرایی تو بدین زیبایی
گفتا خود را که من خودم یکتایی

هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم
هم آینه جمال و هم بینایی


#ابوسعیدابوالخیر
گر توانی که بجویی دلم، امروز بجوی

وَر نه بسیار بجویی و نیابی بازم...

#سعدی
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

آخرالامر گل کوزه‌گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمی‌یی چند پری‌زاده کنی

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

اجرها باشدت ای خسرو شیرین‌دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل‌افتاده کنی

خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی

کار خود گر به کرم بازگذاری « حافظ »
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی

ای صبا بندگی « خواجه جلال‌الدین » کن
که جهان پُر سمن و سوسنِ آزاده کنی


غزلِ ۴۸۱ سلطان معشوقین شمس محمد حافظ شیرازی
الی غزلِ ۴۸۴ حضرت شمس شیرازی


تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

به خدایی که تویی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست
بی دلی سهل بود گر نبود بی‌دینی

ادب و شرم تو را خسرو مه‌رویان کرد
آفرین بر تو که شایسته صد چندینی

عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار
ظاهرا مصلحت وقت در آن می‌بینی

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
عاشقان را نبود چاره به جز مسکینی

باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست
که تو خوشتر ز گل و تازه‌تر از نسرینی

شیشه‌بازی سرشکم نگری از چپ و راست
گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی

سخنی بی‌غرض از بنده مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی

نازنینی چو تو پاکیزه‌دل و پاک‌نهاد
بهتر آن است که با مردم بد ننشینی

سیل این اشک روان صبر و دل « حافظ » برد
بلغ الطاقه یا مقله عینی بینی

تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی « خواجه جلال‌الدینی »
جلال الدین محمد
جلال الدین توران شاه

شمس
حافظ
می خواهم از زمانی که برایم باقی مانده لذت ببرم
شاکر روزهایی که هر یک به هدیه ای می ماند
رویاها و امید هایی که هنوز امکان ممکن شدن دارند
و عشق ها و مهربانی هایی که هنوز فرصت تجربه کردنشان با ماست
یک روز ، روز آخر ما خواهد بود

مارگوت_بیکل