حبیب یغمایی (۱۲۸۰ – ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۳)، پژوهشگر ادبی، روزنامهنگار، و شاعر ایرانی معاصر بود.
حبیب یغمایی در سال ۱۲۸۰ خورشیدی در شهرک خور، مرکز ناحیهٔ جندق و بیابانک زاده شد. پدرش حاج میرزا اسدالله منتخبالسادات خوری بود. از طرف مادر تبار او به یغمای جندقی میپیوست. منتخبالسادات در سال ۱۳۶۳ درگذشت. دوران کودکی حبیب در خور به سر آمد. در مکتبخانهها نزد ملایان محلی نخست قرآن را آموخت و سپس به کسب دانشهای مقدماتی روی آورد. از کودکی طبع موزون او بر همگان آشکار شد و برخی خواستههای خود را به زبان شعر بیان میکرد. دوستان و معاشران منتخبالسادات به رغم زندگی در روستایی خرد و کمجمعیت همه اهل فضل و ادیب و شاعر بودند.
حبیب هنوز ده یازده سال بیش نداشت که در سال ۱۲۸۸ دستجات کاشی به سرکردگی نایب حسین کاشی و پسرش ماشاءالله خان کاشی برای نخستین بار به بیابانک وارد شدند. اینان از جلوی نیروهای مشروطهخواه بختیاری فرار کرده و خود را به این ناحیه رسانده بودند. منتخبالسادات و فرزندانش را دستگیر کردندو اموالشان به غارت رفت. ماشاءالله خان که نسبت به پدرش متعادلتر بود چون دانست منتخبالسادات شاعر است و در امور دیوانی و منشیگری تسلط دارد او را به دبیری خود برگزید و مأمور کرد منظومهای مفصل در گزارش کارها و لشکرکشیهایش بسراید. این منظومه با نام فتحنامهٔ نایبی که در چند هزار بیت در مدتی کوتاه و به اجبار سروده شده، هر چند از حیث ادبی و هنری واجد ارزش نیست، اما اصیلترین روایت از ماجراجوییهای این گروه آشوبگر است.
حبیب در سال ۱۲۹۵ عازم دامغان شد تا در مدارس آنجا به تحصیل بپردازد و در آنجا نخست در مدرسهٔ ناظمیه به تحصیل مشغول شد. در سال ۱۳۰۰ حبیب یغمایی از دامغان رهسپار تهران شد. نخست در مدرسهٔ آلیانس به تحصیل پرداخت. سپس در دارالمعلمین مرکزی به ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ ادبی مشغول شد. در آنجا از محضر استادان نامی آن روزگار چون ابوالحسن فروغی (رئیس دارالمعلمین) و عباس اقبال بهره برد، و عباس اقبال بود که او را به کار نویسندگی و تحقیقات ادبی رهنمون شد. در همین دوره با مجتبی مینوی که او نیز در دارالمعلمین تحصیل میکرد آشنایی یافت. مینوی سالها بعد به اروپا رفت و زمانی که حبیب یغمایی مجلهٔ یغما را به راه انداخت از همان ابتدا به همکاری با مجلهٔ یغما پرداخت و در سالهای نخست در هر شماره مقالهای علمی از مجتبی مینوی درج شدهاست.
پس از پایان تحصیل در دارالمعلمین و مدرسهٔ عالی حقوق، یغمایی ابتدا مدت کوتاهی بهعنوان رئیس ادارهٔ آمار به خور رفت، و سپس به استخدام وزارت معارف درآمد و بهعنوان رئیس معارف سمنان به آن شهر انتقال یافت. خور بیابانک در آن زمان تابع سمنان بود و حبیب یغمایی اولین مدرسه را در زادگاه خود تأسیس کرد. در سال ۱۳۰۹ به تهران انتقال یافت و دبیری چند مدرسه از جمله دارالفنون و عضویت ادارهٔ انطباعات به عهدهٔ او گذارده شد. وزیر معارف وقت یحیی خان اعتمادالدوله قراگزلو برای تألیف کتابهای درسی، یغمایی را به کار گماشت و بدین سبب برخی اشعار سادهاش از جمله شعر «زاغ و روباه» او در کتب درسی فارسی ابتدایی راه یافت و باعث شهرت او بین دانشآموزان شد. علاوه بر آن شعر نخل او نیز در ادبیات فارسی، به دلیل موضوع و استفاده به جا و متناسب از واژگان محلی جایگاه ویژهای دارد.
در سال ۱۳۱۲ همکاری مستمر او با محمدعلی فروغی آغاز شد که تا پایان عمر فروغی در ۱۳۲۱ ادامه یافت. در این دوران کلیات سعدی به تصحیح فروغی با همکاری یغمایی انتشار یافت. همزمان یغمایی گرشاسبنامه اسدی طوسی را ویرایش و چاپ کرد و کتابی محققانه به نام سعدینامه گردآوری کرد و جزو انتشارات مجلهٔ آموزش و پرورش به چاپ رساند. یغمایی کار در زمینهٔ تصحیح متون را طی دهههای بعد نیز پی گرفت و موفق به تصحیح ترجمهٔ تفسیر طبری در ۷ جلد بین سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ شد. آخرین اثر او تصحیح غزلیات سعدی در سال ۱۳۶۱ انتشار یافت.
حبیب یغمایی در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۳ در تهران درگذشت. پیکر او به خور و بیابانک منتقل شد و در آرامگاه احداثی وی به خاک سپرده شد. حبیب یغمایی با خاندان معروف ثقفی که از نوادگان مختار ثقفی بوده و در بیاضه ساکن بودند انتساب دارد.
حبیب یغمایی در سال ۱۲۸۰ خورشیدی در شهرک خور، مرکز ناحیهٔ جندق و بیابانک زاده شد. پدرش حاج میرزا اسدالله منتخبالسادات خوری بود. از طرف مادر تبار او به یغمای جندقی میپیوست. منتخبالسادات در سال ۱۳۶۳ درگذشت. دوران کودکی حبیب در خور به سر آمد. در مکتبخانهها نزد ملایان محلی نخست قرآن را آموخت و سپس به کسب دانشهای مقدماتی روی آورد. از کودکی طبع موزون او بر همگان آشکار شد و برخی خواستههای خود را به زبان شعر بیان میکرد. دوستان و معاشران منتخبالسادات به رغم زندگی در روستایی خرد و کمجمعیت همه اهل فضل و ادیب و شاعر بودند.
حبیب هنوز ده یازده سال بیش نداشت که در سال ۱۲۸۸ دستجات کاشی به سرکردگی نایب حسین کاشی و پسرش ماشاءالله خان کاشی برای نخستین بار به بیابانک وارد شدند. اینان از جلوی نیروهای مشروطهخواه بختیاری فرار کرده و خود را به این ناحیه رسانده بودند. منتخبالسادات و فرزندانش را دستگیر کردندو اموالشان به غارت رفت. ماشاءالله خان که نسبت به پدرش متعادلتر بود چون دانست منتخبالسادات شاعر است و در امور دیوانی و منشیگری تسلط دارد او را به دبیری خود برگزید و مأمور کرد منظومهای مفصل در گزارش کارها و لشکرکشیهایش بسراید. این منظومه با نام فتحنامهٔ نایبی که در چند هزار بیت در مدتی کوتاه و به اجبار سروده شده، هر چند از حیث ادبی و هنری واجد ارزش نیست، اما اصیلترین روایت از ماجراجوییهای این گروه آشوبگر است.
حبیب در سال ۱۲۹۵ عازم دامغان شد تا در مدارس آنجا به تحصیل بپردازد و در آنجا نخست در مدرسهٔ ناظمیه به تحصیل مشغول شد. در سال ۱۳۰۰ حبیب یغمایی از دامغان رهسپار تهران شد. نخست در مدرسهٔ آلیانس به تحصیل پرداخت. سپس در دارالمعلمین مرکزی به ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ ادبی مشغول شد. در آنجا از محضر استادان نامی آن روزگار چون ابوالحسن فروغی (رئیس دارالمعلمین) و عباس اقبال بهره برد، و عباس اقبال بود که او را به کار نویسندگی و تحقیقات ادبی رهنمون شد. در همین دوره با مجتبی مینوی که او نیز در دارالمعلمین تحصیل میکرد آشنایی یافت. مینوی سالها بعد به اروپا رفت و زمانی که حبیب یغمایی مجلهٔ یغما را به راه انداخت از همان ابتدا به همکاری با مجلهٔ یغما پرداخت و در سالهای نخست در هر شماره مقالهای علمی از مجتبی مینوی درج شدهاست.
پس از پایان تحصیل در دارالمعلمین و مدرسهٔ عالی حقوق، یغمایی ابتدا مدت کوتاهی بهعنوان رئیس ادارهٔ آمار به خور رفت، و سپس به استخدام وزارت معارف درآمد و بهعنوان رئیس معارف سمنان به آن شهر انتقال یافت. خور بیابانک در آن زمان تابع سمنان بود و حبیب یغمایی اولین مدرسه را در زادگاه خود تأسیس کرد. در سال ۱۳۰۹ به تهران انتقال یافت و دبیری چند مدرسه از جمله دارالفنون و عضویت ادارهٔ انطباعات به عهدهٔ او گذارده شد. وزیر معارف وقت یحیی خان اعتمادالدوله قراگزلو برای تألیف کتابهای درسی، یغمایی را به کار گماشت و بدین سبب برخی اشعار سادهاش از جمله شعر «زاغ و روباه» او در کتب درسی فارسی ابتدایی راه یافت و باعث شهرت او بین دانشآموزان شد. علاوه بر آن شعر نخل او نیز در ادبیات فارسی، به دلیل موضوع و استفاده به جا و متناسب از واژگان محلی جایگاه ویژهای دارد.
در سال ۱۳۱۲ همکاری مستمر او با محمدعلی فروغی آغاز شد که تا پایان عمر فروغی در ۱۳۲۱ ادامه یافت. در این دوران کلیات سعدی به تصحیح فروغی با همکاری یغمایی انتشار یافت. همزمان یغمایی گرشاسبنامه اسدی طوسی را ویرایش و چاپ کرد و کتابی محققانه به نام سعدینامه گردآوری کرد و جزو انتشارات مجلهٔ آموزش و پرورش به چاپ رساند. یغمایی کار در زمینهٔ تصحیح متون را طی دهههای بعد نیز پی گرفت و موفق به تصحیح ترجمهٔ تفسیر طبری در ۷ جلد بین سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ شد. آخرین اثر او تصحیح غزلیات سعدی در سال ۱۳۶۱ انتشار یافت.
حبیب یغمایی در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۳ در تهران درگذشت. پیکر او به خور و بیابانک منتقل شد و در آرامگاه احداثی وی به خاک سپرده شد. حبیب یغمایی با خاندان معروف ثقفی که از نوادگان مختار ثقفی بوده و در بیاضه ساکن بودند انتساب دارد.
کتاب شناسی و آثار :
تألیف و تصحیح:
جغرافیای جندق و بیابانک، ۱۳۰۴
علم قافیه، ۱۳۴۰
دخمه ارغون[داستان} * گلستان سعدی (تصحیح)
گرشاسبنامه، اسدی طوسی (تصحیح)، ۱۳۱۷
منتخب شاهنامه (تصحیح)
ترجمه تفسیر طبری (تصحیح)، ۱۳۳۹-۱۳۴۴
قصصالانبیا، ابواسحاق نیشابوری (تصحیح)، ۱۳۴۰
نمونه نظم و نثر فارسی، ۱۳۴۳
فردوسی در شاهنامه، ۱۳۵۴
غزلیات سعدی (تصحیح)، ۱۳۶۱
به اهتمام حبیب یغمایی
یادنامه تقیزاده، به اهتمام حبیب یغمایی، انجمن آثار ملی ۱۳۴۹
نامهٔ مینوی، ۱۳۵۰
مقالات فروغی درباره شاهنامه فردوسی، ۱۳۵۱
عامری نامه، ۱۳۵۳
مقالات فروغی، جلد اول ۱۳۵۳
مقالات فروغی، جلد دوم ۱۳۵۵
نمونه شعر در کتاب فارسی دوم دبستان سال ۱۳۶۰ به نام روباه و زاغ آمدهاست
تألیف و تصحیح:
جغرافیای جندق و بیابانک، ۱۳۰۴
علم قافیه، ۱۳۴۰
دخمه ارغون[داستان} * گلستان سعدی (تصحیح)
گرشاسبنامه، اسدی طوسی (تصحیح)، ۱۳۱۷
منتخب شاهنامه (تصحیح)
ترجمه تفسیر طبری (تصحیح)، ۱۳۳۹-۱۳۴۴
قصصالانبیا، ابواسحاق نیشابوری (تصحیح)، ۱۳۴۰
نمونه نظم و نثر فارسی، ۱۳۴۳
فردوسی در شاهنامه، ۱۳۵۴
غزلیات سعدی (تصحیح)، ۱۳۶۱
به اهتمام حبیب یغمایی
یادنامه تقیزاده، به اهتمام حبیب یغمایی، انجمن آثار ملی ۱۳۴۹
نامهٔ مینوی، ۱۳۵۰
مقالات فروغی درباره شاهنامه فردوسی، ۱۳۵۱
عامری نامه، ۱۳۵۳
مقالات فروغی، جلد اول ۱۳۵۳
مقالات فروغی، جلد دوم ۱۳۵۵
نمونه شعر در کتاب فارسی دوم دبستان سال ۱۳۶۰ به نام روباه و زاغ آمدهاست
معرفی عارفان
کتاب شناسی و آثار : تألیف و تصحیح: جغرافیای جندق و بیابانک، ۱۳۰۴ علم قافیه، ۱۳۴۰ دخمه ارغون[داستان} * گلستان سعدی (تصحیح) گرشاسبنامه، اسدی طوسی (تصحیح)، ۱۳۱۷ منتخب شاهنامه (تصحیح) ترجمه تفسیر طبری (تصحیح)، ۱۳۳۹-۱۳۴۴ قصصالانبیا، ابواسحاق نیشابوری (تصحیح)،…
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
.
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلودۀبهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
#حبیب_یغمایی
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
.
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلودۀبهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
#حبیب_یغمایی
مست عشق | علیرضا قربانی
@Bahmanbekesh
با آخرین اجرای استاد ارجمند جناب علیرضا قربانی مست در شورانگیزی مست عشق شوید
معرفی عارفان
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند . من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند من نمی خواهم پی آمرزش…
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانـی را
به قطع رشته جان عهد بستم بارها با خود
به من آموخت گیتی، سست عهدی،سخت جانی را
بجوید عمر جاویدان هر آنکو همچو من بیند
به یک شام فـراق،اندوه عمـر جاودانی را
کی آگه می شود از روزگار تلخ ناکامـان
کسی کو گسترد هر شب،بساط کامرانی را
به دامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند
به ساغر آنکه می ریزد شراب ارغوانـی را
وفا و مهــر کی دارد حبیبا آنکه می خواند
به اسم ابلهـی رسم وفـا و مهـربانی را
#حبیب_یغمایی
(شاعر ، محقق ادبی و روزنامه نگار
درگذشته ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۳تهران)
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانـی را
به قطع رشته جان عهد بستم بارها با خود
به من آموخت گیتی، سست عهدی،سخت جانی را
بجوید عمر جاویدان هر آنکو همچو من بیند
به یک شام فـراق،اندوه عمـر جاودانی را
کی آگه می شود از روزگار تلخ ناکامـان
کسی کو گسترد هر شب،بساط کامرانی را
به دامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند
به ساغر آنکه می ریزد شراب ارغوانـی را
وفا و مهــر کی دارد حبیبا آنکه می خواند
به اسم ابلهـی رسم وفـا و مهـربانی را
#حبیب_یغمایی
(شاعر ، محقق ادبی و روزنامه نگار
درگذشته ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۳تهران)
چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد
که در او خزان نباشد که در او گلی نریزد
شجری خوش و خرامان به میانه بیابان
که کسی به سایه او چو بخفت مست خیزد
فلکی چو آسمانها که بدوست قصد جانها
که زحل نیارد آن جا که به زهره برستیزد
گهری لطیف کانی به مکان لامکانی
بویست اشارت دل چو دو دیده اشک بیزد
#مولانا
#غزل_شماره۷۶۸⚘
که در او خزان نباشد که در او گلی نریزد
شجری خوش و خرامان به میانه بیابان
که کسی به سایه او چو بخفت مست خیزد
فلکی چو آسمانها که بدوست قصد جانها
که زحل نیارد آن جا که به زهره برستیزد
گهری لطیف کانی به مکان لامکانی
بویست اشارت دل چو دو دیده اشک بیزد
#مولانا
#غزل_شماره۷۶۸⚘
چه توقفست زین پس همه کاروان روان شد
نگرد شتر به اشتر که بیا که ساربان شد
ز چپ و ز راست بنگر به قطارهای بیمر
پی روز همچو سایه به طریق آسمان شد
نه ز لامکان رسیدی همه چیز از آن کشیدی
دل تو چرا نداند به خوشی به لامکان شد
همه روز لعب کردی غم خانه خود نخوردی
سوی خانه باید اکنون دژم و کشان کشان شد
تو بخند خنده اولی که روان شوی به مولی
کرمش روا ندارد به کریم بدگمان شد
#مولانا
#غزل_شماره۷۶۹⚘
نگرد شتر به اشتر که بیا که ساربان شد
ز چپ و ز راست بنگر به قطارهای بیمر
پی روز همچو سایه به طریق آسمان شد
نه ز لامکان رسیدی همه چیز از آن کشیدی
دل تو چرا نداند به خوشی به لامکان شد
همه روز لعب کردی غم خانه خود نخوردی
سوی خانه باید اکنون دژم و کشان کشان شد
تو بخند خنده اولی که روان شوی به مولی
کرمش روا ندارد به کریم بدگمان شد
#مولانا
#غزل_شماره۷۶۹⚘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با هرچه نشینی و با هر چه باشی ،
خویِ او گیری .
در کاه نگری ، در تو غمگینی درآید .
در سبزه و گُل نگری ، تازگی درآید .
زیرا همنشین ،
تو را در عالَمِ خویشتن کِشد .
حضرت شمس تبريزى⚘
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
#هوشنگ_ابتهاج⚘
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
#هوشنگ_ابتهاج⚘
ماهیانِ ندیییییییییده غیر از آب
پرس پرسان زهم که آب کجاست
روزِ روشن، گرفته شمع به دست
جستجویان : که آفتاب کجاست
مولانا⚘
پرس پرسان زهم که آب کجاست
روزِ روشن، گرفته شمع به دست
جستجویان : که آفتاب کجاست
مولانا⚘
این زمین و آسمان ، هنگامهٔ شور است و بس
گــر بــود آســودگـی ، در عـــالم دیگــــر بود !
حضرت-بیدل دهلوی:«
شرح ابیات:
در این زمین و آسمان ، جز شور و هنگامه چیزی نیست ، آسایش و آرامش فقط در سرای دیگر ممکن و میسّر است.
مصداق این بیت در کلام وحی : لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ : « ما انسان را در رنج آفریدیم !
حضرت مولانا می فرماید :
هیچ کنجی ، بی دد و بی دام نیست
جز به خلوتگاه حقّ ، آرام نیست !
گــر بــود آســودگـی ، در عـــالم دیگــــر بود !
حضرت-بیدل دهلوی:«
شرح ابیات:
در این زمین و آسمان ، جز شور و هنگامه چیزی نیست ، آسایش و آرامش فقط در سرای دیگر ممکن و میسّر است.
مصداق این بیت در کلام وحی : لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ : « ما انسان را در رنج آفریدیم !
حضرت مولانا می فرماید :
هیچ کنجی ، بی دد و بی دام نیست
جز به خلوتگاه حقّ ، آرام نیست !
چشم بد دور ز مژگان شکار اندازت
که بر آهوی حرم حق تپیدن داری
صائب این پنبه آسودگی از گوش برآر
اگر از ما هوس ناله شنیدن داری
حضرت-صائب تبریزی:«
شرح ابیات:
• طپیدن: مضطرب شدن.
• مژگان شکار انداز: اضافه موصوف به صفت.(مژگان همچو تیر است که دل ها را صید میکند)
• پنبه آسودگی از گوش برآوردن: کنایه از فراموش کردن آسودگی و راحتی است.
آهوی حرم مصون از تعرض شکارچی است اما مژگان یار که شکار انداز و عاشق کش است حریم امن او را پر خطر کرده است و او از اضطراب می طپد.شاعر می گوید: از چنین چشم و مژگان چشم بد به دور باد.اگر می خواهی که برای تو سخن بگویم باید آسایش و خوشی را فراموش کنی و خود را آماده شنیدن ناله و زاری سازی.
که بر آهوی حرم حق تپیدن داری
صائب این پنبه آسودگی از گوش برآر
اگر از ما هوس ناله شنیدن داری
حضرت-صائب تبریزی:«
شرح ابیات:
• طپیدن: مضطرب شدن.
• مژگان شکار انداز: اضافه موصوف به صفت.(مژگان همچو تیر است که دل ها را صید میکند)
• پنبه آسودگی از گوش برآوردن: کنایه از فراموش کردن آسودگی و راحتی است.
آهوی حرم مصون از تعرض شکارچی است اما مژگان یار که شکار انداز و عاشق کش است حریم امن او را پر خطر کرده است و او از اضطراب می طپد.شاعر می گوید: از چنین چشم و مژگان چشم بد به دور باد.اگر می خواهی که برای تو سخن بگویم باید آسایش و خوشی را فراموش کنی و خود را آماده شنیدن ناله و زاری سازی.
ماهیانِ ندیییییییییده غیر از آب
پرس پرسان زهم که آب کجاست
روزِ روشن، گرفته شمع به دست
جستجویان : که آفتاب کجاست
مولانا⚘
پرس پرسان زهم که آب کجاست
روزِ روشن، گرفته شمع به دست
جستجویان : که آفتاب کجاست
مولانا⚘
یک ماهی اقیانوس پرسید:
"مرا ببخش، تو از من مسن تر هستی، پس می توانی به من بگویی: کجا می توانم آن چیزی را که اقیانوس نام دارد پیدا کنم؟
ماهی مسن تر پاسخ داد:
"اقیانوس چیزی است که تو اکنون در آن هستی."
ماهی ناامید شده گفت:
"آه؛ این است!؟ ولی این آب است.
آنچه من می جویم اقیانوس است."
و او شناکنان دور شد تا جایی دیگر را بگردد.
این تمثیلی قدیمی است.
ولی این یکی از زیبایی های تمثیل است، که هرگز کهنه نمی شوند، به همیشه مربوط هستند....
زیرا تمثیل در مورد شماست، نه در مورد ماهی،
نه در مورد اقیانوس.
همه جویای حقیقت هستند:
همه کس در جست و جوی خداوند است.
همه طالب معجزات هستند و رازهای منبع زندگی. و اوضاعی یکسان است:
ماهی جوان تر از ماهی مسن تر می پرسد:
"آن چیز که اقیانوس نام دارد چیست؟
من در موردش خیلی می شنوم."
و ماهی مسن تر می گوید:
"تو در آن هستی."
و طبیعتاٌ ماهی جوان تر گفت:
"ولی این آب است ومن در جست وجوی اقیانوس هستم."
او چنان ناکام شده بود که گفت:
"بهتر است دور شوم و برای یافتن حقیقت به جایی دیگر بروم و اقیانوس را پیدا کنم."
خداوند آن اقیانوسی است که شما در آن هستید، زیرا خداوند نام دیگری است برای زندگی.
شما هر لحظه خداوند را با تنفس هایتان به درون و بیرون می کشید.
این خداوند است که در قلب شما می تپد.
این خداوند است که در خون شما جاری است. خداوند مغزاستخوان شماست و استخوان ها و هوشمندی شما و خود آگاهی شماست.
ولی چون ماهی در اقیانوس زاده شده، بسیار نزدیک است ، فکر می کند که این فقط آب است.
این فقط هوا است که شما تنفس می کنید.
و مردم درست مانند آن ماهی در جست و جو هستند و هرگز نخواهند یافت، تا زمانی که از جست و جو بازایستند و فقط به آنچه که خود هستند نظر کنند، و اینکه آگاهی شان چیست و زندگی شان چیست. و تعجب خواهند کرد که نیازی نبوده به جایی بروند. هرآنچه که آنان در بیرون و محیط اطراف در پی آن بودند،در درونی ترین هسته وجودشان در خودشان وجود داشته است.
تمامی جهان هستی خداوند است.
این مذاهب هستند که این کذب را درست کرده اند که خداوند دنیا را خلق کرده است و بنابراین این فکر را داده اند که خدا و دنیا دو چیز هستند و بنابراین آنان باید در پی خداوند باشند.
من مایلم این دوگانگی را کاملاٌ نابود کنم.
خداوند خالق نیست، بلکه خود خلقت است.
او در درختان وجود دارد.
در رودخانه ها و در ماه و در خورشید و در تو.
بجز خداوند هیچ چیز وجود ندارد.
جوینده همان جستنی است و صیاد همان صید.
و ناظر همان منظر است.
و لحظه ای که این را دریابی، چنان آسودگی عمیقی خواهد آمد و چنان آرامش عمیقی بر تو نازل می شود که قبلاٌ در خواب هم نمی دیدی. چشمانت چنان شفافیتی خواهند یافت که در همه جا زیبایی خواهی دید: یک زیبایی وصف نانشدنی، یک خیر عظیم.
در کوچکترین چیز این زندگی تپش کائنات را احساس خواهی کرد.
این دنیا پرستشگاه ما است و این خدای ما است و ما بخشی از آن هستیم.
پرستنده از پرستیدنی جدا نیست.
درک این وحدت زنده، دیانت واقعی است.
اشو⚘
"مرا ببخش، تو از من مسن تر هستی، پس می توانی به من بگویی: کجا می توانم آن چیزی را که اقیانوس نام دارد پیدا کنم؟
ماهی مسن تر پاسخ داد:
"اقیانوس چیزی است که تو اکنون در آن هستی."
ماهی ناامید شده گفت:
"آه؛ این است!؟ ولی این آب است.
آنچه من می جویم اقیانوس است."
و او شناکنان دور شد تا جایی دیگر را بگردد.
این تمثیلی قدیمی است.
ولی این یکی از زیبایی های تمثیل است، که هرگز کهنه نمی شوند، به همیشه مربوط هستند....
زیرا تمثیل در مورد شماست، نه در مورد ماهی،
نه در مورد اقیانوس.
همه جویای حقیقت هستند:
همه کس در جست و جوی خداوند است.
همه طالب معجزات هستند و رازهای منبع زندگی. و اوضاعی یکسان است:
ماهی جوان تر از ماهی مسن تر می پرسد:
"آن چیز که اقیانوس نام دارد چیست؟
من در موردش خیلی می شنوم."
و ماهی مسن تر می گوید:
"تو در آن هستی."
و طبیعتاٌ ماهی جوان تر گفت:
"ولی این آب است ومن در جست وجوی اقیانوس هستم."
او چنان ناکام شده بود که گفت:
"بهتر است دور شوم و برای یافتن حقیقت به جایی دیگر بروم و اقیانوس را پیدا کنم."
خداوند آن اقیانوسی است که شما در آن هستید، زیرا خداوند نام دیگری است برای زندگی.
شما هر لحظه خداوند را با تنفس هایتان به درون و بیرون می کشید.
این خداوند است که در قلب شما می تپد.
این خداوند است که در خون شما جاری است. خداوند مغزاستخوان شماست و استخوان ها و هوشمندی شما و خود آگاهی شماست.
ولی چون ماهی در اقیانوس زاده شده، بسیار نزدیک است ، فکر می کند که این فقط آب است.
این فقط هوا است که شما تنفس می کنید.
و مردم درست مانند آن ماهی در جست و جو هستند و هرگز نخواهند یافت، تا زمانی که از جست و جو بازایستند و فقط به آنچه که خود هستند نظر کنند، و اینکه آگاهی شان چیست و زندگی شان چیست. و تعجب خواهند کرد که نیازی نبوده به جایی بروند. هرآنچه که آنان در بیرون و محیط اطراف در پی آن بودند،در درونی ترین هسته وجودشان در خودشان وجود داشته است.
تمامی جهان هستی خداوند است.
این مذاهب هستند که این کذب را درست کرده اند که خداوند دنیا را خلق کرده است و بنابراین این فکر را داده اند که خدا و دنیا دو چیز هستند و بنابراین آنان باید در پی خداوند باشند.
من مایلم این دوگانگی را کاملاٌ نابود کنم.
خداوند خالق نیست، بلکه خود خلقت است.
او در درختان وجود دارد.
در رودخانه ها و در ماه و در خورشید و در تو.
بجز خداوند هیچ چیز وجود ندارد.
جوینده همان جستنی است و صیاد همان صید.
و ناظر همان منظر است.
و لحظه ای که این را دریابی، چنان آسودگی عمیقی خواهد آمد و چنان آرامش عمیقی بر تو نازل می شود که قبلاٌ در خواب هم نمی دیدی. چشمانت چنان شفافیتی خواهند یافت که در همه جا زیبایی خواهی دید: یک زیبایی وصف نانشدنی، یک خیر عظیم.
در کوچکترین چیز این زندگی تپش کائنات را احساس خواهی کرد.
این دنیا پرستشگاه ما است و این خدای ما است و ما بخشی از آن هستیم.
پرستنده از پرستیدنی جدا نیست.
درک این وحدت زنده، دیانت واقعی است.
اشو⚘
" مهر ابله مهر خرس آمد پدید
کین او مهر است و مهر اوست کین
عهد او سست است و ویران و ضعیف
گفتِ او زفت و وفای او نحیف "
#مثنوی_مولانا دفتردوم
مهربانی آدم نادان مثل مهربانی آن خرس است که از نادانی سنگ بر صورت یارش کوبید. مهربانی یا کینه اش از هم معلوم نیست. قول و قرار ابله سست است. حرف های بزرگ می زند، اما بی عمل است...
کین او مهر است و مهر اوست کین
عهد او سست است و ویران و ضعیف
گفتِ او زفت و وفای او نحیف "
#مثنوی_مولانا دفتردوم
مهربانی آدم نادان مثل مهربانی آن خرس است که از نادانی سنگ بر صورت یارش کوبید. مهربانی یا کینه اش از هم معلوم نیست. قول و قرار ابله سست است. حرف های بزرگ می زند، اما بی عمل است...