در نظربازیِ ما ، بیخبران حیرانند ،
من چُنینم که نمودم ، دگر ایشان دانند ،
#من_چنینم_که_نمودم_دگر_ایشان_دانند ،
عاقلان ، نقطهٔ پرگارِ وجودند ، ولی ،
عشق داند ، که در این دایره ، سرگردانند ،
جلوهگاهِ رخِ او ، دیدهٔ من تنها ، نیست ،
ماه و خورشید ، همین آینه میگردانند ،
عهدِ ما ، با لبِ شیریندهنان ، بست خدا ،
ما همه بنده و ،،، این قوم ، خداوندانند ،
مُفلِسانیم و ، هوایِ مِی و مُطرب ، داریم ،
آه ، اگر خرقهٔ پشمین ، به گِرو نَسْتانند ،
وصلِ خورشید ، به شبپَرِّهٔ اَعْمی ، نرسد ،
که در آن آینه ، صاحبنظران ، حیرانند ،
لافِ عشق و ، گِلِه از یار؟ ،،، زَهی لافِ دروغ ،
عشقبازانِ چُنین ، مستحقِ هجرانند ،
مگرم چشمِ سیاهِ تو ، بیاموزد کار ،
ورنه ، مستوری و مستی ، همه کس نَتْوانند ،
گر ، به نُزهَتگَهِ ارواح ، بَرَد بویِ تو ، باد ،
عقل و جان ، گوهرِ هستی ، به نثار افشانند ،
زاهد ، ار رندیِ حافظ نکند فهم ،،، چه شد؟ ،
دیو ، بُگْریزَد از آن قوم ،،، که قرآن خوانند ،
#دیو_بگریزد_از_آن_قوم_که_قرآن_خوانند ،
گر شوند آگه از اندیشهٔ ما ، مُغبَچِگان ،
بعد از این ، خرقهٔ صوفی ، به گِرو نَسْتانند ،
#حافظ
من چُنینم که نمودم ، دگر ایشان دانند ،
#من_چنینم_که_نمودم_دگر_ایشان_دانند ،
عاقلان ، نقطهٔ پرگارِ وجودند ، ولی ،
عشق داند ، که در این دایره ، سرگردانند ،
جلوهگاهِ رخِ او ، دیدهٔ من تنها ، نیست ،
ماه و خورشید ، همین آینه میگردانند ،
عهدِ ما ، با لبِ شیریندهنان ، بست خدا ،
ما همه بنده و ،،، این قوم ، خداوندانند ،
مُفلِسانیم و ، هوایِ مِی و مُطرب ، داریم ،
آه ، اگر خرقهٔ پشمین ، به گِرو نَسْتانند ،
وصلِ خورشید ، به شبپَرِّهٔ اَعْمی ، نرسد ،
که در آن آینه ، صاحبنظران ، حیرانند ،
لافِ عشق و ، گِلِه از یار؟ ،،، زَهی لافِ دروغ ،
عشقبازانِ چُنین ، مستحقِ هجرانند ،
مگرم چشمِ سیاهِ تو ، بیاموزد کار ،
ورنه ، مستوری و مستی ، همه کس نَتْوانند ،
گر ، به نُزهَتگَهِ ارواح ، بَرَد بویِ تو ، باد ،
عقل و جان ، گوهرِ هستی ، به نثار افشانند ،
زاهد ، ار رندیِ حافظ نکند فهم ،،، چه شد؟ ،
دیو ، بُگْریزَد از آن قوم ،،، که قرآن خوانند ،
#دیو_بگریزد_از_آن_قوم_که_قرآن_خوانند ،
گر شوند آگه از اندیشهٔ ما ، مُغبَچِگان ،
بعد از این ، خرقهٔ صوفی ، به گِرو نَسْتانند ،
#حافظ