معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram

از راهِ دیده می‌گذرد پاره‌های دل
مانند برگ
گل که به آب روان دهند...

#قاسم_اردستانی
 
دو عالم فی‌المثل چون یک قصیده‌است
تو آن شه‌بیت غرّایی، چه‌گویم

#قاسم_انوار
مرا اگر تو ندانی حبیب می‌داند
دوای درد دلم را طبیب می‌داند

صفیر ما نشناسی که زاهد خشکی
لسان فاخته کبک نجیب می‌داند

مگو ز بوی گل و یاسمین به پیش جعل
که از لطافت گل عندلیب می‌داند

#قاسم_انوار
قاسم! ستمِ یار نهایت نپذیرد
هرگز نرسد واقعه‌ی هجر به اتمام

#قاسم_انوار
دو عالم فی‌المثل چون یک قصیده‌است
تو آن شه‌بیت غرّایی، چه‌گویم

#قاسم_انوار
در مقامی که حدیثِ می و معشوق نرفت
تا ابد پایگهِ گاو و خران خواهد بود

#قاسم_انوار
خیال
با یادی از استاد شهریار

گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند

شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند

عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند

هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند

عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند

گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند

گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند

بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند

#قاسم_ساروی
#دفتر_شعر_بهانه_ها
#خیال
#از_استاد_شهریار_نیست
#این_ شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_شهریار_منتشر_شده
بزن دف را که من امشب خراب یاد دلدارم
پرُ از عشقم ولبریزم تُهی از عقل و پندارم

بزن مطرب بزن تا من ببارم عشق از چشمم
خرابم ، این سبک سر را کدامین شانه بگذارم .؟

دعاکن مستی ام امشب بماند تا سحر بامن
چوهوش آید سرم بینم درآغوش که بیدارم..؟

صدای زیر و بم های دف ات دیوانه ام کرده
چنان مدهوش و شیدایم که جز این حال ، بیزارم

تنم اینجا منم آنجا به دنبال تو میگردد
به جام مستی ات سوگند مست ار عطر دیدارم

بزن مطرب بزن ، جامی دگر را سرکشم شاید ؟
خراب.آباد او گردم بفهمد زخمها دارم

کسی جز او نمی رقصد میان موی رگهایم
بفهمم با تمام مستی ام هشیار هشیارم

#قاسم_پیرنظر "سلیم
#از_مولانا_نیست
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
آنا رز باین"، 1985_ایتالیا هنرمند واقع گرای کلاسیک


از پرتو خیال تو ای آفتاب حسن!
چون صبح روشن‌است ضمیر منیر ما


#قاسم_مشهدی متخلص به #ارسلان_طوسی یا #قاسم_طوسی
مرگ با جان در کشاکش بود، دردِ انتظار
گفت یک ساعت تحمل کن که این کارِ من است

#قاسم بیگ حالتی
دلِ ما ، به‌غمزه بردی ،

رُخِ مَه ، نمی‌نمایی ،


به کجات جویَم ای جان؟ ،

ز که پُرسَمَت ؟ ، کجایی؟ ،





بگشا نقاب و ، آن رو ،

بنما به ما ، که ما را ،


به‌لب آمدست جان‌ها ،

ز مرارتِ جدایی ،




#قاسم_انوار
جگر ، گرم است و ،،، آهم ، سرد و ،،، دل ، خون ،

خِرَد ، آشفته و ،،، جان ، مست و مجنون ،





از آن ،،، زاهد نگوید قصه‌ی عشق ،


که ، ابله را ، نباشد طبعِ موزون ،




#قاسم_انوار
به دورِ دوست ، خوش‌حالیم و ،،، فارغ ،

ز مُلکِ خسرو و ، گنجِ فریدون ،




ز حضرت ،،، قابلیت ، جوی و ، دانش ،

که ، هرچند ، روز ، افزون ،،، روزی ، افزون ،




#قاسم_انوار
باده‌ام ، صاف است و ، مطرب ، صاف و ، ساقی ، صافِ صاف ،

با سه صافِ اینچنین ، کس در نیاید در مَصاف ،




گفت مشاطه که : زلفش بافتم ، حُسنش فزود ،

زلفِ او از پُر دلی ، در تاب شد ، گفتا : مَباف! ،


#مشاطه = آرایشگر




ما ازین غم‌ها نمی‌نالیم ، ای جان و جهان ،

غم ، چو سیلِ لاابالی ، جانِ ما ، چون کوهِ قاف ،




گر ، ترا فرصت بُوَد ، اندر میانِ عاشقان ،

خویشتن را بازیابی ، در میانِ لام و کاف ،




یک سخن بشنو ، اگر در راهِ دین ، داری دلی ،

چون ، یکی باشد همه ، پس از چه باشد اختلاف؟ ،




زاهدا ، ما را چه ترسانی؟ ،،، چو خود ترسیده‌ای ،

آخِر این شمشیرِ چوبین ، چند داری در غلاف؟ ،




گر بگویم حالِ قاسم چیست در هجرانِ دوست ،

غرقِ خونِ دل شود ، این کوهِ سنگین تا به ناف ،




#قاسم_انوار
ساقی ، به من آوَر قدحِ پیرِ مغان را ،

تا ، تازه کند جودتِ او ، جوهرِ جان را ،




یک جام به من بخش ، از آن خُمّ قدیمی ،

زان می ، که کند مست ، زمین را و زمان را ،




زان باده ، که در نشئه‌ی او ، آبِ حیات است ،

زان باده ، که او ، جلوه دهد عینِ عیان را ،




زان باده ، که تابا‌ن‌شد از او ، طلعتِ خورشید ،

زان باده ، که سرمست کند ، پیر و جوان را ،




قومی که ازین باده چشیدند ، درین حال ،

گفتند به مستی ، همه اسرارِ نهان را ،




ما را ، سخن از یارِ قدیم است درین راه ،

زین بیش مگویید ، حدیثِ حدثان را ،




قاسم ، همه یار است ،،، به جز یار ، دگر نیست ،

روشن بُوَد این نکته ، حریفِ همه‌دان را ،




#قاسم_انوار
باده‌ام ، صاف است و ،

مطرب ، صاف و ،

ساقی ، صافِ صاف ،




با سه صافِ این چنین ،

کس در نیاید در مصاف ،






گفت مشاطه که : زلفش بافتم ،

حُسنش فزود ،




زلفِ او ، از پُر دلی ، در تاب شد ،

گفتا : مباف! ،





#قاسم_انوار