معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
همه جا ،

زمزمه‌ی عشقِ نهانِ من و توست ،





#هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چشم گریان تو نازم حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین

بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین

مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین

#هوشنگ_ابتهاج
#شهرام_ناظری
ای غم !
تو با این کاروان سوگواران تا کجا همراه می‌آیی؟
دیگر به یادِ کس نمی آید
آغاز این راه هراس انگیز
چونان که خواهد رفت از یاد کسان افسانه‌ی ما نیز !
- با ما و بی ما آن دلاویز کهن زیباست
در راه بودن سرنوشت ماست
روز همایون رسیدن را
پیوسته باید خواست

#هوشنگ_ابتهاج
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است

گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

تو رهرو دیرینه‌ی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه‌فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازيچه‌ی ایام دل آدمیان است

#هوشنگ_ابتهاج
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است

گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

تو رهرو دیرینه‌ی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه‌فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازيچه‌ی ایام دل آدمیان است

#هوشنگ_ابتهاج
در میان اشک ها پرسیدمش:
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تاریکش
شکفت
جوش خون در گونه‌اش
آتش فشاند
گفت:لبخندی که عشقِ سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم،
بوسیدمش

#هوشنگ_ابتهاج
گوش کن!
با لب خاموش سخن می گویم
پاسخ ام گو به نگاهی
که زبان
من و توست...

#هوشنگ_ابتهاج
ای فرستاده سلامم به سلامت باشی
غمم آن نیست كه قادر به غرامت باشی

گل كه دل زنده كند بوی وفایی دارد
تو مگر صاحب اعجاز و كرامت باشی

خانه ی دل نه چنان ریخته از هم كه در او
سر فرود آری و مایل به اقامت باشی

دگرم وعده ی دیدار وفایی نكند
مگر ای وعده ، به دیدار قیامت باشی

شبنم آویخت به گلبرگ كه ای دامن چاک
سزدت گر همه با اشک ندامت باشی

می كنم بخت بد خویش شریک گنهت
تا نه تنها تو سزاوار ملامت باشی

ای كه هرگز نكند سایه فراموش تو را
یاد كردی به سلامم به سلامت باشی

#هوشنگ_ابتهاج
در زمان بیماری استاد شهریار، هوشنگ ابتهاج(سایه) به دیدن او می رود و غزل معروف "شهریارا تو بمان" را با مضمون زیر برای او می سراید:


🌸🌸🍀🌺🌺🍀🌸🌸

با منِ بی کس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان

منِ بی‌برگِ خزان‌دیده، دگر رفتنی‌ام
تو همه بار و بری، تازه‌بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبی‌ست‌، غبارا تو بمان

هر دم از حلقۀ عشّاق‌، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه‌گسارا تو بمان

«‌سایه‌» در پای تو چون موج دمی زار گریست
که سرِ سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان...

#هوشنگ_ابتهاج


🌸🍀🌺🌸🌺🍀


شهریار نیز پاسخ غزل او را اینگونه می دهد: 👇

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه؟

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟

دور سر هلهله و هالۀ شاهینِ اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟

کشتی‌ای را که پیِ غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟

بدتر از خواستن این لطمۀ نتْوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟

گر رهایی‌ست برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لُجّه رهانیم که چه؟

ما که در خانۀ ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟

#شهریار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸🍃💜🍃🌸

من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی‌دانست و خود را می‌ستود!

"من" همی کندم نه تیشه! کوه را
عشق  شیـرین می‌کند انـدوه را

در رخ لیـلی نمودم خویش را
سوختم مجنون خام اندیش را

می‌ گِرستـم در دلش با درد دوست
او گمان می‌کرد اشک چشم اوست

#هوشنگ_ابتهاج