ز دو دیده ریختم خون که نظر کنی نکردی
به ره تو خاک گشتم که گذر کنی نکردی
دم مرگ،هیچ دانی ز چه بود باز چشمم؟
ز تو بود چشمِ آنم که نظر کنی نکردی
چو شدم اسیر،ناصح! چه کنی سخن ز جورم؟
ز نخست بود لازم،که خبر کنی نکردی
چو نکرد یار رحمی،ز تو ای فغان چه حاصل؟
ز تو بود امیدِ آنم که اثر کنی نکردی
ز نخست گفتم ایدل به تو شرحِ غمزهٔ او
خبرت ز فتنه کردم که حذر کنی نکردی
به وطن"شریف"روزی که تو را نمانْد قدری
بجز این نبود چاره،که سفر کنی نکردی.
#شریف_تبریزی
به ره تو خاک گشتم که گذر کنی نکردی
دم مرگ،هیچ دانی ز چه بود باز چشمم؟
ز تو بود چشمِ آنم که نظر کنی نکردی
چو شدم اسیر،ناصح! چه کنی سخن ز جورم؟
ز نخست بود لازم،که خبر کنی نکردی
چو نکرد یار رحمی،ز تو ای فغان چه حاصل؟
ز تو بود امیدِ آنم که اثر کنی نکردی
ز نخست گفتم ایدل به تو شرحِ غمزهٔ او
خبرت ز فتنه کردم که حذر کنی نکردی
به وطن"شریف"روزی که تو را نمانْد قدری
بجز این نبود چاره،که سفر کنی نکردی.
#شریف_تبریزی
از آن چندین نعیمِ اینجهانی
که مانْد از آلِ ساسان وآلِ سامان
ثنایِ رودکی ماندهست و مدحت
نوایِ باربد ماندهست و دستان
#شریف_مخلدی_جرجانی
که مانْد از آلِ ساسان وآلِ سامان
ثنایِ رودکی ماندهست و مدحت
نوایِ باربد ماندهست و دستان
#شریف_مخلدی_جرجانی