برگزيدهای از كتابِ "آن همه پرواز، عاقبت آغاز" / علی بداغی / نشر دارينوش / 1373
«پنج وارونه چه معني دارد؟»
خواهر كوچكم از من پرسيد
من به او خنديدم.
كمي آزرده و حيرتزده گفت:
«روي ديوار و درختان ديدم»
بازهم خنديدم.
گفت: «ديروز خودم ديدم مهران پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد.»
آن قدَر خنده بَرَم داشت
كه طفلك ترسيد.
بغلش كردم و
بوسيدم و
با خود گفتم:
«بعدها
وقتي بارانِ بِلاوقفهي درد
سقفِ كوتاهِ دلت را خم كرد
بيگمان ميفهمي
پنج وارونه چه معني دارد.»
رفت و سيبي آورد
نصف كرديم.
دمي خيره بر آن نيمه به نجوا ميگفت:
«نكند يعني ... يعني ... همين نيمهي سيب !؟»
تنِ آن نيمه، تبِ خواهش بود.
گاز زد.
خندهي لبهاي خدا را چيدم.
خيره بر نيمهي گنديدهي خود خنديدم.
#علي_بداغي
#از_سهراب_سپهری_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_سهراب_سپهری_منتشر_شده
«پنج وارونه چه معني دارد؟»
خواهر كوچكم از من پرسيد
من به او خنديدم.
كمي آزرده و حيرتزده گفت:
«روي ديوار و درختان ديدم»
بازهم خنديدم.
گفت: «ديروز خودم ديدم مهران پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد.»
آن قدَر خنده بَرَم داشت
كه طفلك ترسيد.
بغلش كردم و
بوسيدم و
با خود گفتم:
«بعدها
وقتي بارانِ بِلاوقفهي درد
سقفِ كوتاهِ دلت را خم كرد
بيگمان ميفهمي
پنج وارونه چه معني دارد.»
رفت و سيبي آورد
نصف كرديم.
دمي خيره بر آن نيمه به نجوا ميگفت:
«نكند يعني ... يعني ... همين نيمهي سيب !؟»
تنِ آن نيمه، تبِ خواهش بود.
گاز زد.
خندهي لبهاي خدا را چيدم.
خيره بر نيمهي گنديدهي خود خنديدم.
#علي_بداغي
#از_سهراب_سپهری_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_سهراب_سپهری_منتشر_شده
عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
میشوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
عشق رامِ مردم اوباش نیست
دام حق ،صیاد هر قلاش نیست
در خور مردان بود این خوان غیب
نیست هر دل، لایق احسان غیب
عشق کِی همگام باشد با هوس
پخته کِی با خام گردد همنفس
عشق را با کفر و با ایمان چه کار
عشق را با دوزخ و رضوان چه کار
عشق سازد پاکبازان را شکار
کِی به دام آرد پلید و نابکار
زنده دلها میشوند از عشق، مست
مرده دل کی عشق را آرد به دست
عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود
عشق میجوید حریفی سینه چاک
کو ندارد از فنای خویش باک
عشق در بند آورد عقل تو را
تا نماند در دلت چون و چرا
عشق اگر در سینه داری الصلا
پای نِه در وادی فقر و فنا
عاشق و دیوانه و بی خویش باش
در صف آزادگان درویش باش
#دکتر_جواد_نوربخش
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_اسم_مولانا_منتشر_شده
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
میشوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
عشق رامِ مردم اوباش نیست
دام حق ،صیاد هر قلاش نیست
در خور مردان بود این خوان غیب
نیست هر دل، لایق احسان غیب
عشق کِی همگام باشد با هوس
پخته کِی با خام گردد همنفس
عشق را با کفر و با ایمان چه کار
عشق را با دوزخ و رضوان چه کار
عشق سازد پاکبازان را شکار
کِی به دام آرد پلید و نابکار
زنده دلها میشوند از عشق، مست
مرده دل کی عشق را آرد به دست
عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود
عشق میجوید حریفی سینه چاک
کو ندارد از فنای خویش باک
عشق در بند آورد عقل تو را
تا نماند در دلت چون و چرا
عشق اگر در سینه داری الصلا
پای نِه در وادی فقر و فنا
عاشق و دیوانه و بی خویش باش
در صف آزادگان درویش باش
#دکتر_جواد_نوربخش
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_اسم_مولانا_منتشر_شده
بزن دف را که من امشب خراب یاد دلدارم
پرُ از عشقم ولبریزم تُهی از عقل و پندارم
بزن مطرب بزن تا من ببارم عشق از چشمم
خرابم ، این سبک سر را کدامین شانه بگذارم .؟
دعاکن مستی ام امشب بماند تا سحر بامن
چوهوش آید سرم بینم درآغوش که بیدارم..؟
صدای زیر و بم های دف ات دیوانه ام کرده
چنان مدهوش و شیدایم که جز این حال ، بیزارم
تنم اینجا منم آنجا به دنبال تو میگردد
به جام مستی ات سوگند مست ار عطر دیدارم
بزن مطرب بزن ، جامی دگر را سرکشم شاید ؟
خراب.آباد او گردم بفهمد زخمها دارم
کسی جز او نمی رقصد میان موی رگهایم
بفهمم با تمام مستی ام هشیار هشیارم
#قاسم_پیرنظر "سلیم
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
پرُ از عشقم ولبریزم تُهی از عقل و پندارم
بزن مطرب بزن تا من ببارم عشق از چشمم
خرابم ، این سبک سر را کدامین شانه بگذارم .؟
دعاکن مستی ام امشب بماند تا سحر بامن
چوهوش آید سرم بینم درآغوش که بیدارم..؟
صدای زیر و بم های دف ات دیوانه ام کرده
چنان مدهوش و شیدایم که جز این حال ، بیزارم
تنم اینجا منم آنجا به دنبال تو میگردد
به جام مستی ات سوگند مست ار عطر دیدارم
بزن مطرب بزن ، جامی دگر را سرکشم شاید ؟
خراب.آباد او گردم بفهمد زخمها دارم
کسی جز او نمی رقصد میان موی رگهایم
بفهمم با تمام مستی ام هشیار هشیارم
#قاسم_پیرنظر "سلیم
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
هر فرود خنجری
از صعود خون کنایتی است
مرد
این عروج نیست ؟
تا رسالت ترا کتیبه ای ؟
هر صعود خون
از فرود خنجری اشارتی است
این سقوط
نیست ؟
#منوچهر_آتشی
#این
#دیدار_در_فلق
از صعود خون کنایتی است
مرد
این عروج نیست ؟
تا رسالت ترا کتیبه ای ؟
هر صعود خون
از فرود خنجری اشارتی است
این سقوط
نیست ؟
#منوچهر_آتشی
#این
#دیدار_در_فلق
منتظرکسی باش که حتی اگر
درساده ترین لباس بودی حاضر باشد
تو را به همه ی دنیا نشان دهد وبگوید:
#این دنیای من است..
#حسین_پناهی
درساده ترین لباس بودی حاضر باشد
تو را به همه ی دنیا نشان دهد وبگوید:
#این دنیای من است..
#حسین_پناهی
معرفی عارفان
( زاده ۱ مهر ۱۳۲۵ زنجان -- درگذشته ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳ تهران ) شاعرغزلسرا و ترانه سرا حسین منزوی که بیشتر به عنوان شاعری غزلسرا شناخته شده است، شعر نیمایی و شعر سپید هم می سرود. وی در خانوادهای فرهنگی زاده شد و به آذری شعر می گفت. حسین در زادگاه خود دوران…
گاهی همین که دل به کسی بستهای، بس است
بغضت ترکترک شد و نشکستهای، بس است
گاهی فقط همین که به امّیدِ دیگری
از خود غریبهتر شدی و خستهای، بس است
اهل زمین همیشه زمینگیر میشوند
یک بال اگر از این قفست رَستهای، بس است
در مرزِ عشق و وصل، تو ابنالسّلام باش
با اینهمه تضاد، چو پیوستهای، بس است
این دور، دورِ حدِّ اقلهای عاشقیست
در حدّ یک نگاه که وابستهای، بس است
#دکتر_سید_مهدی_طباطبایی_یاسین
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
بغضت ترکترک شد و نشکستهای، بس است
گاهی فقط همین که به امّیدِ دیگری
از خود غریبهتر شدی و خستهای، بس است
اهل زمین همیشه زمینگیر میشوند
یک بال اگر از این قفست رَستهای، بس است
در مرزِ عشق و وصل، تو ابنالسّلام باش
با اینهمه تضاد، چو پیوستهای، بس است
این دور، دورِ حدِّ اقلهای عاشقیست
در حدّ یک نگاه که وابستهای، بس است
#دکتر_سید_مهدی_طباطبایی_یاسین
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
سکوت میکنم و عشق در دلم جاریست
که این شگفتترین نوع خویشتن داری ست...
تمام روز،اگر بیتفاوتم اما
شبم قرین شکنجه،دچار بیداری ست
رها کن آنچه شنیدی و دیدهای، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری ست
مرا ببخش! بدی کردهام به تو، گاهی
کمال عشق جنون است و دیگرآزاری ست!
مرا ببخش اگر لحظههایم آبی نیست
ببخش اگر نفَسم، سرد و زرد و زنگاری ست
بهشت من! به نسیم تبسمی دریاب
جهان،جهنم ما را، که غرق بیزاری ست
#سهیل_محمودی
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده_
که این شگفتترین نوع خویشتن داری ست...
تمام روز،اگر بیتفاوتم اما
شبم قرین شکنجه،دچار بیداری ست
رها کن آنچه شنیدی و دیدهای، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری ست
مرا ببخش! بدی کردهام به تو، گاهی
کمال عشق جنون است و دیگرآزاری ست!
مرا ببخش اگر لحظههایم آبی نیست
ببخش اگر نفَسم، سرد و زرد و زنگاری ست
بهشت من! به نسیم تبسمی دریاب
جهان،جهنم ما را، که غرق بیزاری ست
#سهیل_محمودی
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده_
ای که همه نگاه من، خورده گره به روی تو
تا نرود نفس ز تن، پا نکشم ز کوی تو
گر چه به شعله میکشی، قلب مرا به عشوه ات
بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو
مستی هر نگاه تو، به ز شراب و جام می
کی ز سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو ...
#کمال_جعفری_امامزاده
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
تا نرود نفس ز تن، پا نکشم ز کوی تو
گر چه به شعله میکشی، قلب مرا به عشوه ات
بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو
مستی هر نگاه تو، به ز شراب و جام می
کی ز سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو ...
#کمال_جعفری_امامزاده
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
مرا مست کردی شرابی مگر
گرفتی مرا شعر نابی مگر
گرفتم سراغ تو را از نسیم
گل نورس من گلابی مگر
رهاندی مرا از غم تشنگی
چه سبزم بیاد تو آبی مگر
ز برق نگاهت چونان کوه برف
دلم آب شد آفتابی مگر
تویی روشنی بخش شبهای من
گل نورس من تو ماهی مگر
به سوی تو می ایم اما دریغ
مرا می فریبی سرابی مگر
#اصغر_مستفید(سرابی)
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
گرفتی مرا شعر نابی مگر
گرفتم سراغ تو را از نسیم
گل نورس من گلابی مگر
رهاندی مرا از غم تشنگی
چه سبزم بیاد تو آبی مگر
ز برق نگاهت چونان کوه برف
دلم آب شد آفتابی مگر
تویی روشنی بخش شبهای من
گل نورس من تو ماهی مگر
به سوی تو می ایم اما دریغ
مرا می فریبی سرابی مگر
#اصغر_مستفید(سرابی)
#از_حسین_منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_منزوی_منتشر_شده
شاه دلم گدا مکش، من شده ام گدای تو
گرچه ستم کنی به من ، جان و تنم فدای تو
مهرتو از وجود من ، با غم دل نمی رود
مهر منت به دل نشد ، هر چه کنم برای تو
از همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمیشود
مشکل تو وفای من، مشکل من جفای تو
کن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلربای تو
جان من و جهان من ، روی سپید تو شد ست
عاقبتم چنین شود ، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم ، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو ، تا که شوم فنای تو
دست ز تو نمی کشم ، تا که وصال من دهی
هرچه کنی بکن به من ، راضی ام از رضای تو
#علی_حیدری✅✅✅
#کتاب_بوی_نور
#از_مولانا_نیست❌❌❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
گرچه ستم کنی به من ، جان و تنم فدای تو
مهرتو از وجود من ، با غم دل نمی رود
مهر منت به دل نشد ، هر چه کنم برای تو
از همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمیشود
مشکل تو وفای من، مشکل من جفای تو
کن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلربای تو
جان من و جهان من ، روی سپید تو شد ست
عاقبتم چنین شود ، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم ، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو ، تا که شوم فنای تو
دست ز تو نمی کشم ، تا که وصال من دهی
هرچه کنی بکن به من ، راضی ام از رضای تو
#علی_حیدری✅✅✅
#کتاب_بوی_نور
#از_مولانا_نیست❌❌❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
امشب از باده خرابم کن و بگذار بميرم
غرق دريای شرابم کن و بگذار بميرم
قصه ی عشق بگوش من ديوانه چه خوانی
بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بميرم
گر چه عشق تو سرابيست فريبنده و سوزان
دلخوش ای مه به سرابم کن و بگذار بميرم
زندگی تلخ تر از مرگ بود گر تو نباشی
بعد از اين مرده حسابم کن و بگذار بميرم
پيرم و نيست دگر بيم ز دمسردی مرگ
گرم رويای شبابم کن و بگذار بميرم
خسته شد ديده ام از ديدن امواج حوادث
کور چون چشم حبابم کن و بگذار بميرم
تابکی حلقه شوم سر بدر خانه بکوبم
از در خويش جوابم کن و بگذار بميرم
اشک گرمم که بنوک مژۀ شمع بلرزم
شعله شو، يکسره آبم کن و بگذار بميرم
#بهادر_یگانه
#هوشنگ_ابتهاج_نیست❌
#شهریار_نیست❌
#منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نان_ابتهاج_شهریار_و_منزوی_منتشر_شده
غرق دريای شرابم کن و بگذار بميرم
قصه ی عشق بگوش من ديوانه چه خوانی
بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بميرم
گر چه عشق تو سرابيست فريبنده و سوزان
دلخوش ای مه به سرابم کن و بگذار بميرم
زندگی تلخ تر از مرگ بود گر تو نباشی
بعد از اين مرده حسابم کن و بگذار بميرم
پيرم و نيست دگر بيم ز دمسردی مرگ
گرم رويای شبابم کن و بگذار بميرم
خسته شد ديده ام از ديدن امواج حوادث
کور چون چشم حبابم کن و بگذار بميرم
تابکی حلقه شوم سر بدر خانه بکوبم
از در خويش جوابم کن و بگذار بميرم
اشک گرمم که بنوک مژۀ شمع بلرزم
شعله شو، يکسره آبم کن و بگذار بميرم
#بهادر_یگانه
#هوشنگ_ابتهاج_نیست❌
#شهریار_نیست❌
#منزوی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نان_ابتهاج_شهریار_و_منزوی_منتشر_شده
نه مرادم، نه مریدم
نه کلامم، نه پیامم
نه سلامم، نه علیکم
نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی و تو دانی
نه سمایم، نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و
نه برده ی دینم
نه چنان چشمه آبم، نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه سفیرم، نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم
نه چنین بوده سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم و نه نوشتم ...
بلکه؛ از صبح ازل با قلم نور نوشتند:
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او
نه به جام و نه سبو
گر به این نقطه رسیدی...
به تو آهسته و سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی جز من و تو نشنود این راز گهربار جهان:
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی، خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی، تو همانی ...
که همه عمر به دنبال خودت، نعره زنانی و ندانی
و ندانی و ندانی
که تو آن نقطه ی عشقی و تو اسرار نهانی
همه جایی تو نه یک جا، همه پایی تو ...
نه یک پا
همه ای، با همه ای، بی همه ای، همهمه ای تو
تو سکوتی، تو خود باغ بهشتی، ملکوتی
تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی
به تو سوگند
گر این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک خدایی ...
نه که جزیی تو
نه چون آب در اندام سبویی، خود اویی
به خود آ
تا به در خانه ی متروکهی هر عابد و زاهد
به گدایی ننشینی و
به جز روشنی و شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و
گل وصل بچینی
به خود آی ...
#علی_حیدری
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
نه کلامم، نه پیامم
نه سلامم، نه علیکم
نه سپیدم، نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی و تو دانی
نه سمایم، نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و
نه برده ی دینم
نه چنان چشمه آبم، نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه سفیرم، نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم، نه بهشتم
نه چنین بوده سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم و نه نوشتم ...
بلکه؛ از صبح ازل با قلم نور نوشتند:
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او
نه به جام و نه سبو
گر به این نقطه رسیدی...
به تو آهسته و سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی جز من و تو نشنود این راز گهربار جهان:
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی، خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی، تو همانی ...
که همه عمر به دنبال خودت، نعره زنانی و ندانی
و ندانی و ندانی
که تو آن نقطه ی عشقی و تو اسرار نهانی
همه جایی تو نه یک جا، همه پایی تو ...
نه یک پا
همه ای، با همه ای، بی همه ای، همهمه ای تو
تو سکوتی، تو خود باغ بهشتی، ملکوتی
تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی
به تو سوگند
گر این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک خدایی ...
نه که جزیی تو
نه چون آب در اندام سبویی، خود اویی
به خود آ
تا به در خانه ی متروکهی هر عابد و زاهد
به گدایی ننشینی و
به جز روشنی و شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و
گل وصل بچینی
به خود آی ...
#علی_حیدری
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
ماخانه بدوشیم وجهان خانه مانیست
ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺑه دﻭﺷﯿﻢ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ی ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﭼﻮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺯﺍﺩﻩ ی ﺩﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﻩ ﻋﺸﻖ ﺑﭙﻮﯾﯿﻢ
ﺩﺭ ﺩﯾﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺣﮑﻢ ﺑﻘﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻈﺮﺑﺎﺯ ﻭ ﺣﺮﯾﻔﯿﻢ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ
ﺟﺰ ﺩﻭﺳﺖ، ﺑﻪ ﮐﺲ، ﺧﻮﻥ ﻧﻈﺮﺑﺎﺯ ﺭﻭﺍ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺯ ﻋﺸﻘﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﯿﻢ
اﻧﺪﺭ ﻣﺮﺽ ﻋﺸﻖ ﺑه جز ﻋﺸﻖ ﺩﻭﺍ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻏﻢ ﻋﺎﻟﻢ
اﻣﺮﻭﺯ ﺑه جز "ﻋﺸﻖ" ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﺳﻮﺍﯼ ﺟﻬﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﻋﻤﺮﺵ ﺑﻪ ﻓﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﭼﻮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺟﺰ ﺭﺍﻩ ﻧﻈﺮ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﺸﻨﺎﺳﯿﻢ
ﺩﺭ ﻣﺬﻫﺐ ﻣﺎ ﮐﻔﺮ ﺑه جز ﺟﻮﺭ ﻭ ﺟﻔﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺍﺩﺏ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺍﺯ ﺣﻠﻘﻪ ﺟﺪﺍ ﮔﺸﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺣﯿﺎ ﻧﯿﺴﺖ
#سارا_فلاح(خزان)
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
ﻣﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺑه دﻭﺷﯿﻢ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ی ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﭼﻮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺯﺍﺩﻩ ی ﺩﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺭﻩ ﻋﺸﻖ ﺑﭙﻮﯾﯿﻢ
ﺩﺭ ﺩﯾﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺣﮑﻢ ﺑﻘﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻈﺮﺑﺎﺯ ﻭ ﺣﺮﯾﻔﯿﻢ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ
ﺟﺰ ﺩﻭﺳﺖ، ﺑﻪ ﮐﺲ، ﺧﻮﻥ ﻧﻈﺮﺑﺎﺯ ﺭﻭﺍ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺯ ﻋﺸﻘﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﯿﻢ
اﻧﺪﺭ ﻣﺮﺽ ﻋﺸﻖ ﺑه جز ﻋﺸﻖ ﺩﻭﺍ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻏﻢ ﻋﺎﻟﻢ
اﻣﺮﻭﺯ ﺑه جز "ﻋﺸﻖ" ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﺳﻮﺍﯼ ﺟﻬﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﻋﻤﺮﺵ ﺑﻪ ﻓﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﭼﻮ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺟﺰ ﺭﺍﻩ ﻧﻈﺮ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﺸﻨﺎﺳﯿﻢ
ﺩﺭ ﻣﺬﻫﺐ ﻣﺎ ﮐﻔﺮ ﺑه جز ﺟﻮﺭ ﻭ ﺟﻔﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺎ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺍﺩﺏ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺍﺯ ﺣﻠﻘﻪ ﺟﺪﺍ ﮔﺸﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺣﯿﺎ ﻧﯿﺴﺖ
#سارا_فلاح(خزان)
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
وساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه می کنید ؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمینِ پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته ی در آشیانه چه می کنید ؟
گیرم که باد هرزه ی شبگرد
با های و هوی نعره ی مستانه در گذر باشد
با صبح روشن پُرترانه چه می کنید ؟
گیرم که می زنید
گیرم که می بُرید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید ؟
#شهریار_دادور ـ استکهلم
از کتاب : [ از ارتفاع قله ی نام و ننگ ]
انتشار : ژانویه ی 1990 ـ 1368
#از_خسرو_گلسرخی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_گلسرخی_منتشر_شده
وساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است
با ریشه چه می کنید ؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمینِ پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته ی در آشیانه چه می کنید ؟
گیرم که باد هرزه ی شبگرد
با های و هوی نعره ی مستانه در گذر باشد
با صبح روشن پُرترانه چه می کنید ؟
گیرم که می زنید
گیرم که می بُرید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید ؟
#شهریار_دادور ـ استکهلم
از کتاب : [ از ارتفاع قله ی نام و ننگ ]
انتشار : ژانویه ی 1990 ـ 1368
#از_خسرو_گلسرخی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_گلسرخی_منتشر_شده
حال ما با دود و الکل جا نمی آید رفیق
زندگی کردن به عاشق ها نمی آید رفیق
روحمان آبستن یک قرن تنها بودن است
طفل حسرت نوش ما دنیا نمی آید رفیق
دستهایت را خودت ها کن اگر یخ کرده اند
از لب معشوقه هامان ها نمی آید رفیق
هضم دلتنگی برای موج آسان نیست آه
آب دریا بی سبب بالا نمی آید رفیق
یا شببه این جماعت باش یا تنها بمان
هیچ کس سمت دل زیبا نمی آید رفیق
التیام دردهای ما فقط مرگ است و بس
حال ما با دود و الکل جا نمی آید رفیق
#سجاد_صفری_اعظم
#از_صادق_هدایت_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_اسم_صادق_هدایت_منتشر_شده
زندگی کردن به عاشق ها نمی آید رفیق
روحمان آبستن یک قرن تنها بودن است
طفل حسرت نوش ما دنیا نمی آید رفیق
دستهایت را خودت ها کن اگر یخ کرده اند
از لب معشوقه هامان ها نمی آید رفیق
هضم دلتنگی برای موج آسان نیست آه
آب دریا بی سبب بالا نمی آید رفیق
یا شببه این جماعت باش یا تنها بمان
هیچ کس سمت دل زیبا نمی آید رفیق
التیام دردهای ما فقط مرگ است و بس
حال ما با دود و الکل جا نمی آید رفیق
#سجاد_صفری_اعظم
#از_صادق_هدایت_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_اسم_صادق_هدایت_منتشر_شده
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید در پس این باران
گاه باید خندید بر غمی بی پایان
#منصور_دانش
#از_سهراب_سپهری_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_سهراب_سپهری_منتشر_شده
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید در پس این باران
گاه باید خندید بر غمی بی پایان
#منصور_دانش
#از_سهراب_سپهری_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_سهراب_سپهری_منتشر_شده
دل به هرکس مسپار
گرچه عاشق باشد
حکم دلداری فقط عشق که نیست
او بجز عشق
باید
لایق عمق نگاهت باشد
وکمی هم بیمار
نگه کوته تو مرحم قلب مریضش باشد
دل به هرکس مسپار
گرچه عاشق باشد
#امید_امیدی
#دل_به_هر_کس_مسپار
#دفتر_شعر_نفس
#از_حسین_پناهی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_پناهی_منتشر_شده
گرچه عاشق باشد
حکم دلداری فقط عشق که نیست
او بجز عشق
باید
لایق عمق نگاهت باشد
وکمی هم بیمار
نگه کوته تو مرحم قلب مریضش باشد
دل به هرکس مسپار
گرچه عاشق باشد
#امید_امیدی
#دل_به_هر_کس_مسپار
#دفتر_شعر_نفس
#از_حسین_پناهی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_پناهی_منتشر_شده
معرفی عارفان
هر ﻛﻪ ﺑﺎ "ﻋﺸﻖ" ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ، "ﻣﺴﺖ" ﺷﺪ. ﻭﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ "ﺑﯽ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ" ﺷﺪ. ﻫﺮ ﻛﺠﺎ "ﻋﺸﻖ" ﺁﯾﺪ ﻭ ﺳﺎﻛﻦ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮ ﭼﻪ "ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ" ﺑﻮَﺩ ، "ﻣﻤﻜﻦ" ﺷﻮﺩ.. ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺮ "ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺏ" ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺳﺖ. "رﺩّﭘﺎﯼ ﻋﺸﻖ"، ﺩﺭ ﺍﻭ ﺩﯾﺪﻧﯽﺳت.. "ﻋﺸﻖ" ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻛﻼﻡ "ﻋﺸﻖ" ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻌﺮ ،ﻣﺴﺘﯽ ﻭﺍﻟﺴﻼﻡ #مولانا❌❌❌…
اي كه ميپرسي نشان عشق چيست عشق چيزي جز ظهور مهر نيست
عشق يعني مهر بياما، اگر عشق يعني رفتن با پاي سر
عشق يعني دل تپيدن بهر دوست عشق يعني جان من قربان اوست
عشق يعني مستي از چشمان او بيلب و بيجرعه، بيمي، بيسبو
عشق يعني عاشق بيزحمتي عشق يعني بوسه بيشهوتي
عشق يار مهربان زندگي بادبان و نردبان زندگي
عشق يعني دشت گلكاري شده در كويري چشمهاي جاري شده
يك شقايق در ميان دشت خار باور امكان با يك گل بهار
در خزاني بر گريز و زرد و سخت عشق، تاب آخرين برگ درخت
عشق يعني روح را آراستن بيشمار افتادن و برخاستن
عشق يعني زشتي زيبا شده عشق يعني گنگي گويا شده
عشق يعني ترش را شيرين كني عشق يعني نيش را نوشين كني
عشق يعني اينكه انگوري كني عشق يعني اينكه زنبوري كني
عشق يعني مهرباني درعمل خلق كيفيت به كندوي عسل
عشق، رنج مهرباني داشتن زخم درك آسماني داشتن
عشق يعني گل بجاي خارباش پل بجاي اين همه ديوار باش
عشق يعني يك نگاه آشنا ديدن افتادگان زيرپا
زيرلب با خود ترنم داشتن برلب غمگين تبسم كاشتن
عشق، آزادي، رهايي، ايمني عشق، زيبايي، زلالي، روشني
عشق يعني تنگ بيماهي شده عشق يعني ماهي راهي شده
عشق يعني مرغهاي خوش نفس بردن آنها به بيرون از قفس
عشق يعني برگ روي ساقهها عشق يعني گل به روي شاخهها
عشق يعني جنگل دور از تبر دوري سرسبزي از خوف و خطر
آسمان آبي دور از غبار چشمك يك اختر دنبالهدار
عشق يعني از بديها اجتناب بردن پروانه از لاي كتاب
عشق زندان بدون شهروند عشق زندانبان بدون شهربند
در ميان اين همه غوغا و شر عشق يعني كاهش رنج بشر
اي توانا ناتوان عشق باش پهلوانا، پهلوان عشق باش
پورياي عشق باش اي پهلوان تكيه كمتر كن به زور پهلوان
عشق يعني تشنهاي خود نيز اگر واگذاري آب را بر تشنهتر
عشق يعني ساقي كوثر شدن بيپرو بيپيكر و بيسرشدن
نيمه شب سرمست از جام سروش در به در انبان خرما روي دوش
عشق يعني خدمت بيمنتي عشق يعني طاعت بيجنتي
گاه بر بياحترامي احترام بخشش و مردي به جاي انتقام
عشق را ديدي خودت را خاك كن سينهات را در حضورش چاك كن
عشق آمد خويش را گم كن عزيز قوتت را قوت مردم كن عزيز
عشق يعني مشكلي آسان كني دردي از درماندهاي درمان كني
عشق يعني خويشتن را گم كني عشق يعني خويش را گندم كني
عشق يعني خويشتن را نان كني مهرباني را چنين ارزان كني
عشق يعني نان ده و از دين مپرس در مقام بخشش از آئين مپرس
هركسي او را خدايش جان دهد آدمي بايد كه او را نان دهد
در تنور عاشقي سردي مكن در مقام عشق نامردي مكن
لاف مردي ميزني مردانه باش در مسير عاشقي افسانه باش
دين نداري مردي آزاده شو هرچه بالا ميروي افتاده شو
در پناه دين دكانداري مكن چون به خلوت ميروي كاري مكن
جام انگوري و سرمستي بنوش جامه تقوي به تردستي مپوش
عشق يعني ظاهر باطننما باطني آكنده از نور خدا
عشق يعني عارف بيخرقهاي عشق يعني بنده بيفرقهاي
عشق يعني آن چنان در نيستي تا كه معشوقت نداند كيستي
عشق باباطاهر عريان شده در دوبيتيهاي خود پنهان شده
عاشقي يعني دوبيتيهاي او مختصر، ساده، ولي پرهاي و هو
عشق يعني جسم روحاني شده قلب خورشيدي نوراني شده
عشق يعني ذهن زيباآفرين آسماني كردن روي زمين
هركه با عشق آشنا شد مست شد وارد يك راه بي بنبست شد
هركجا عشق آيد و ساكن شود هرچه ناممكن بود ممكن شود
در جهان هر كار خوب و ماندني است ردپاي عشق در او ديدنيست
«سالك» آري عشق رمزي در دلست شرح و وصف عشق كاري مشكلست
عشق يعني شور هستي دركلام عشق يعني شعر، مستي والسلام
#مجتبی_کاشانی(سالك)
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_اسم_مولانا_منتشر_شده
عشق يعني مهر بياما، اگر عشق يعني رفتن با پاي سر
عشق يعني دل تپيدن بهر دوست عشق يعني جان من قربان اوست
عشق يعني مستي از چشمان او بيلب و بيجرعه، بيمي، بيسبو
عشق يعني عاشق بيزحمتي عشق يعني بوسه بيشهوتي
عشق يار مهربان زندگي بادبان و نردبان زندگي
عشق يعني دشت گلكاري شده در كويري چشمهاي جاري شده
يك شقايق در ميان دشت خار باور امكان با يك گل بهار
در خزاني بر گريز و زرد و سخت عشق، تاب آخرين برگ درخت
عشق يعني روح را آراستن بيشمار افتادن و برخاستن
عشق يعني زشتي زيبا شده عشق يعني گنگي گويا شده
عشق يعني ترش را شيرين كني عشق يعني نيش را نوشين كني
عشق يعني اينكه انگوري كني عشق يعني اينكه زنبوري كني
عشق يعني مهرباني درعمل خلق كيفيت به كندوي عسل
عشق، رنج مهرباني داشتن زخم درك آسماني داشتن
عشق يعني گل بجاي خارباش پل بجاي اين همه ديوار باش
عشق يعني يك نگاه آشنا ديدن افتادگان زيرپا
زيرلب با خود ترنم داشتن برلب غمگين تبسم كاشتن
عشق، آزادي، رهايي، ايمني عشق، زيبايي، زلالي، روشني
عشق يعني تنگ بيماهي شده عشق يعني ماهي راهي شده
عشق يعني مرغهاي خوش نفس بردن آنها به بيرون از قفس
عشق يعني برگ روي ساقهها عشق يعني گل به روي شاخهها
عشق يعني جنگل دور از تبر دوري سرسبزي از خوف و خطر
آسمان آبي دور از غبار چشمك يك اختر دنبالهدار
عشق يعني از بديها اجتناب بردن پروانه از لاي كتاب
عشق زندان بدون شهروند عشق زندانبان بدون شهربند
در ميان اين همه غوغا و شر عشق يعني كاهش رنج بشر
اي توانا ناتوان عشق باش پهلوانا، پهلوان عشق باش
پورياي عشق باش اي پهلوان تكيه كمتر كن به زور پهلوان
عشق يعني تشنهاي خود نيز اگر واگذاري آب را بر تشنهتر
عشق يعني ساقي كوثر شدن بيپرو بيپيكر و بيسرشدن
نيمه شب سرمست از جام سروش در به در انبان خرما روي دوش
عشق يعني خدمت بيمنتي عشق يعني طاعت بيجنتي
گاه بر بياحترامي احترام بخشش و مردي به جاي انتقام
عشق را ديدي خودت را خاك كن سينهات را در حضورش چاك كن
عشق آمد خويش را گم كن عزيز قوتت را قوت مردم كن عزيز
عشق يعني مشكلي آسان كني دردي از درماندهاي درمان كني
عشق يعني خويشتن را گم كني عشق يعني خويش را گندم كني
عشق يعني خويشتن را نان كني مهرباني را چنين ارزان كني
عشق يعني نان ده و از دين مپرس در مقام بخشش از آئين مپرس
هركسي او را خدايش جان دهد آدمي بايد كه او را نان دهد
در تنور عاشقي سردي مكن در مقام عشق نامردي مكن
لاف مردي ميزني مردانه باش در مسير عاشقي افسانه باش
دين نداري مردي آزاده شو هرچه بالا ميروي افتاده شو
در پناه دين دكانداري مكن چون به خلوت ميروي كاري مكن
جام انگوري و سرمستي بنوش جامه تقوي به تردستي مپوش
عشق يعني ظاهر باطننما باطني آكنده از نور خدا
عشق يعني عارف بيخرقهاي عشق يعني بنده بيفرقهاي
عشق يعني آن چنان در نيستي تا كه معشوقت نداند كيستي
عشق باباطاهر عريان شده در دوبيتيهاي خود پنهان شده
عاشقي يعني دوبيتيهاي او مختصر، ساده، ولي پرهاي و هو
عشق يعني جسم روحاني شده قلب خورشيدي نوراني شده
عشق يعني ذهن زيباآفرين آسماني كردن روي زمين
هركه با عشق آشنا شد مست شد وارد يك راه بي بنبست شد
هركجا عشق آيد و ساكن شود هرچه ناممكن بود ممكن شود
در جهان هر كار خوب و ماندني است ردپاي عشق در او ديدنيست
«سالك» آري عشق رمزي در دلست شرح و وصف عشق كاري مشكلست
عشق يعني شور هستي دركلام عشق يعني شعر، مستي والسلام
#مجتبی_کاشانی(سالك)
#از_مولانا_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_اسم_مولانا_منتشر_شده
تو مرا...
آنقدر آزردی..
که خودم کوچ کنم از شهرت..
بکنم دل ز دل چون سنگت..
تو خیالت راحت..
می روم از قلبت..
می شوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی..
و به خود می گویی:
باز می آید و می سوزد از این عشق ولی..
بر نمی گردم نه!!!
می روم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد..
عشق زیباست و حرمت دارد..
تو بمان..
دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت
سرد و بی روح شده است..
سخت بیمار شده است..
تو بمان در شهرت..
#مولود_مهدی
#تو_بمان
#دفتر_شعر_تمام_ناتمام
#از_سهراب_سپهری_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_سهراب_سپهری_منتشر_شده
آنقدر آزردی..
که خودم کوچ کنم از شهرت..
بکنم دل ز دل چون سنگت..
تو خیالت راحت..
می روم از قلبت..
می شوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی..
و به خود می گویی:
باز می آید و می سوزد از این عشق ولی..
بر نمی گردم نه!!!
می روم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد..
عشق زیباست و حرمت دارد..
تو بمان..
دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت
سرد و بی روح شده است..
سخت بیمار شده است..
تو بمان در شهرت..
#مولود_مهدی
#تو_بمان
#دفتر_شعر_تمام_ناتمام
#از_سهراب_سپهری_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_سهراب_سپهری_منتشر_شده