در زمان های پیش از طلوعِ هجاها
محشری از همه زندگانْ بود
از میانِ تمامِ حریفان
فَکّ ِمن از غرورِ تَکلُّمْ تَرَک خورد
بعد
من که تا زانو
در خُلوصِ سکوتِ نباتی فرو رفته بودم
دست و رو
در تماشای اَشکالْ شُستم
#سهراب_سپهری
#ما_هیچ_ما_نگاه
محشری از همه زندگانْ بود
از میانِ تمامِ حریفان
فَکّ ِمن از غرورِ تَکلُّمْ تَرَک خورد
بعد
من که تا زانو
در خُلوصِ سکوتِ نباتی فرو رفته بودم
دست و رو
در تماشای اَشکالْ شُستم
#سهراب_سپهری
#ما_هیچ_ما_نگاه
خواهر کوچکم از من پرسید:
پنج وارونه چه معنا دارد؟
من به تندی گفتم:
این سوال است که تو می پرسی؟
پنج وارونه دگر بی معناست
خواهر کوچک من ساکت ماند
و سوالش را خورد
#سهراب_سپهری
#جعلی
پنج وارونه چه معنا دارد؟
من به تندی گفتم:
این سوال است که تو می پرسی؟
پنج وارونه دگر بی معناست
خواهر کوچک من ساکت ماند
و سوالش را خورد
#سهراب_سپهری
#جعلی
🕊️
قاصدک!
شعر مرا از بر کن..
برو آن گوشهی باغ..
سمت آن نرگس مست...
و بخوان در گوشش...
و بگو باور کن...
یک نفر یاد تو را...
دمی از دل نبرد...
#سهراب_سپهری
قاصدک!
شعر مرا از بر کن..
برو آن گوشهی باغ..
سمت آن نرگس مست...
و بخوان در گوشش...
و بگو باور کن...
یک نفر یاد تو را...
دمی از دل نبرد...
#سهراب_سپهری
.
اونجا که #سهراب سپهری میگه:❌❌❌❌
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدم هاست
پس چرا این همه دل ها تنهاست...؟!
.
اونجا که #سهراب سپهری میگه:❌❌❌❌
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدم هاست
پس چرا این همه دل ها تنهاست...؟!
.
این نوا چیست که از پردهٔ جان میشنوم
گوش دل باز که اسرار نهان میشنوم
پس این پرده چه سوزی و چه سازیست که من
آتشین نغمهای از زخمهٔ جان میشنوم
آن سروشی که مرا بود به سر منزل شوق
دیده هوش به راهش نگران میشنوم
نشنید آن چه مرا گوش خرد در همه عمر
حالیا مست میِ ذوقم و آن میشنوم
ای نوازنده فکن زخمه، مزن راه دگر
که من از ساز پس پرده، فغان میشنوم
با می، حال کنار آمد و دل محرم شد
ای بسا راز، چو رفتم ز میان، میشنوم
#سهراب_سپهری
گوش دل باز که اسرار نهان میشنوم
پس این پرده چه سوزی و چه سازیست که من
آتشین نغمهای از زخمهٔ جان میشنوم
آن سروشی که مرا بود به سر منزل شوق
دیده هوش به راهش نگران میشنوم
نشنید آن چه مرا گوش خرد در همه عمر
حالیا مست میِ ذوقم و آن میشنوم
ای نوازنده فکن زخمه، مزن راه دگر
که من از ساز پس پرده، فغان میشنوم
با می، حال کنار آمد و دل محرم شد
ای بسا راز، چو رفتم ز میان، میشنوم
#سهراب_سپهری
متن سنگ قبر
#حافظ
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
متن سنگ قبر
#سهراب_سپهری
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
متن سنگ قبر
#کوروش
ای انسان هر که باشی و از هر جا که بیایی میدانم خواهی آمد من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر
متن سنگ قبر
#پروین_اعتصامی
آنکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
متن سنگ قبر
#علی_شریعتی
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را
متن سنگ قبر
#نیوتن
طبیعت و قوانین طبیعت در تاریکی نهان بود خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید... و همه روشن شد
متن سنگ قبر
#خسروشکیبایی
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد
متن سنگ قبر
#وینستون_چرچیل
من برای ملاقات با خالقم آماده ام اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست
متن سنگ قبر
#اسکندرمقدونی
اکنون گور او را بس است
آنکه جهان او را کافی نبود.
#حافظ
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
متن سنگ قبر
#سهراب_سپهری
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
متن سنگ قبر
#کوروش
ای انسان هر که باشی و از هر جا که بیایی میدانم خواهی آمد من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر
متن سنگ قبر
#پروین_اعتصامی
آنکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
متن سنگ قبر
#علی_شریعتی
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را
متن سنگ قبر
#نیوتن
طبیعت و قوانین طبیعت در تاریکی نهان بود خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید... و همه روشن شد
متن سنگ قبر
#خسروشکیبایی
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد
متن سنگ قبر
#وینستون_چرچیل
من برای ملاقات با خالقم آماده ام اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست
متن سنگ قبر
#اسکندرمقدونی
اکنون گور او را بس است
آنکه جهان او را کافی نبود.
#سهراب_سپهری (۱۴ مهر ۱۳۰۷ کاشان – ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹تهران) شاعر، نویسنده و نقاش اهل ایران بود. او از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبانهای بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی وایتالیایی ترجمه شدهاند..پدربزرگش میرزا نصرالله خان سپهری نخستین رئیس تلگرافخانه کاشان بود. پدرش اسدالله و مادرش ماه جبیننام داشتند که هر دو اهل هنر و شعر بودند
دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (شهید مدرّس فعلی) (۱۳۱۹) و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان گذراند و پس از فارغالتحصیلی در خرداد ۱۳۲۲ در دورهٔ دوسالهٔ دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دوره دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و همزمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه استعفا داد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغالتحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ شعر خود را با عنوان زندگی خوابها منتشر کرد. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزهها شروع به کار کرد و در هنرستانهای هنرهای زیبا نیز به تدریس میپرداخت
سهراب به فرهنگ مشرقزمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر «حکاکی روی چوب» را در آنجا فراگرفت. همچنین به شعر کهن سایر زبانها نیز علاقه داشت؛ از این رو ترجمههایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی انجام داد.
در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمناً در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نامنویسی کرد. در دورانی که به اتفاق حسین زندهرودی در پاریس بود بورس تحصیلیاش قطع شد و برای تأمین مخارج و ماندن بیشتر در فرانسه و ادامهٔ نقاشی، مجبور به کار شد و برای پاک کردن شیشهٔ آپارتمانها، گاهی از ساختمانهای بیست طبقه آویزان میشد
حضور در نمایشگاههای نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپهری مدتی در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. ازمهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزیینی تهران نمود. پدر وی که به بیماری فلج مبتلا بود، در سال ۱۳۴۱ فوت کرد. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کنارهگیری کرد.
در سالیان آغازین دههٔ ۱۳۴۰ سپهری همراهِ داریوش آشوری به ترجمهٔ پارههایی از مقالات و نمایشنامههای ژاپنی از روی نسخهٔ فرانسوی کمک کردند که در سال ۱۳۴۳ در کتابِنمایش در ژاپن بهرام بیضایی چاپ شد.
سهراب هنرمندی جستجوگر، تها، کمال طلب، فروتن و خجول بود که دیدگاه انسان مدارانهاش بسیار گسترده و فراگیر بود. از این رو آثار وی همیشه با نقد و بررسیهایی همراه بودهاند. برخی از کتابهای او چنین میباشند: «تا انتها حضور»، «سهراب مرغ مهاجر» و «هنوز در سفرم»، «بیدل، سپهری و سبک هندی»، «تفسیر حجم سبز»، «حافظ پدر، سهراب سپهری پسر، حافظان کنگره»، «نیلوفر خاموش: نظری به شعر سهراب سپهری» و «نگاهی به سهراب سپهری».
مادر سهراب، ماه جبین، که اهل شعر و ادب هم بود، در خرداد سال ۱۳۷۳ درگذشت. منوچهر سپهری، برادر ارشد سهراب و تنها برادر وی که همبازی دوران کودکی سهراب بود نیز در سال ۱۳۶۹ درگذشت. او سه خواهر به نامهای همایون دخت، پریدخت و پروانه دارد
سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به همین سبب در همان سال برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و وی ناکام از درمان به تهران بازگشت. او سرانجام در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطانعلی بن محمد باقر روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.
در ابتدا یک کاشی فیروزهای در محل دفن سهراب سپهری نصبشد، و سپس با حضور خانواده وی سنگ سفید رنگی جایگزین آن گردید که بر روی آن قسمتی از شعر «واحهای در لحظه» از کتاب حجم سبز با خطاطی رضا مافی حکاکی شدهبود:
به سراغ من اگر میآییدنرم و آهسته بیاییدمبادا که ترک برداردچینی نازک تنهایی من
این سنگ در مهر ۱۳۸۴ با بیدقتی کارگران و به علت سقوط
مصالح ساختمانی بر روی آن شکست و با سنگ سفیدرنگ دیگری که سعی شدهبود با سنگ قبلی شباهت داشتهباشد تعویض شد.در ۲۹ اسفند ۱۳۸۷، سنگ بزرگتر سیاهرنگی بر روی سنگ سفید نصب گردید.
دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (شهید مدرّس فعلی) (۱۳۱۹) و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان گذراند و پس از فارغالتحصیلی در خرداد ۱۳۲۲ در دورهٔ دوسالهٔ دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دوره دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و همزمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه استعفا داد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغالتحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ شعر خود را با عنوان زندگی خوابها منتشر کرد. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزهها شروع به کار کرد و در هنرستانهای هنرهای زیبا نیز به تدریس میپرداخت
سهراب به فرهنگ مشرقزمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر «حکاکی روی چوب» را در آنجا فراگرفت. همچنین به شعر کهن سایر زبانها نیز علاقه داشت؛ از این رو ترجمههایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی انجام داد.
در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمناً در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نامنویسی کرد. در دورانی که به اتفاق حسین زندهرودی در پاریس بود بورس تحصیلیاش قطع شد و برای تأمین مخارج و ماندن بیشتر در فرانسه و ادامهٔ نقاشی، مجبور به کار شد و برای پاک کردن شیشهٔ آپارتمانها، گاهی از ساختمانهای بیست طبقه آویزان میشد
حضور در نمایشگاههای نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپهری مدتی در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. ازمهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزیینی تهران نمود. پدر وی که به بیماری فلج مبتلا بود، در سال ۱۳۴۱ فوت کرد. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کنارهگیری کرد.
در سالیان آغازین دههٔ ۱۳۴۰ سپهری همراهِ داریوش آشوری به ترجمهٔ پارههایی از مقالات و نمایشنامههای ژاپنی از روی نسخهٔ فرانسوی کمک کردند که در سال ۱۳۴۳ در کتابِنمایش در ژاپن بهرام بیضایی چاپ شد.
سهراب هنرمندی جستجوگر، تها، کمال طلب، فروتن و خجول بود که دیدگاه انسان مدارانهاش بسیار گسترده و فراگیر بود. از این رو آثار وی همیشه با نقد و بررسیهایی همراه بودهاند. برخی از کتابهای او چنین میباشند: «تا انتها حضور»، «سهراب مرغ مهاجر» و «هنوز در سفرم»، «بیدل، سپهری و سبک هندی»، «تفسیر حجم سبز»، «حافظ پدر، سهراب سپهری پسر، حافظان کنگره»، «نیلوفر خاموش: نظری به شعر سهراب سپهری» و «نگاهی به سهراب سپهری».
مادر سهراب، ماه جبین، که اهل شعر و ادب هم بود، در خرداد سال ۱۳۷۳ درگذشت. منوچهر سپهری، برادر ارشد سهراب و تنها برادر وی که همبازی دوران کودکی سهراب بود نیز در سال ۱۳۶۹ درگذشت. او سه خواهر به نامهای همایون دخت، پریدخت و پروانه دارد
سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به همین سبب در همان سال برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و وی ناکام از درمان به تهران بازگشت. او سرانجام در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطانعلی بن محمد باقر روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.
در ابتدا یک کاشی فیروزهای در محل دفن سهراب سپهری نصبشد، و سپس با حضور خانواده وی سنگ سفید رنگی جایگزین آن گردید که بر روی آن قسمتی از شعر «واحهای در لحظه» از کتاب حجم سبز با خطاطی رضا مافی حکاکی شدهبود:
به سراغ من اگر میآییدنرم و آهسته بیاییدمبادا که ترک برداردچینی نازک تنهایی من
این سنگ در مهر ۱۳۸۴ با بیدقتی کارگران و به علت سقوط
مصالح ساختمانی بر روی آن شکست و با سنگ سفیدرنگ دیگری که سعی شدهبود با سنگ قبلی شباهت داشتهباشد تعویض شد.در ۲۹ اسفند ۱۳۸۷، سنگ بزرگتر سیاهرنگی بر روی سنگ سفید نصب گردید.
#شکپوی
بر آبی چین افتاد. سیبی به زمین افتاد.
گامی ماند. زنجره خواند.
همهمهای خندید. بزمی بود، برچیدند.
خوابی از چشمی بالا رفت.
این رهرو تنها رفت، بی ما رفت.
رشته گسست: من پیچم، من تابم. کوزه شکست: من آبم.
این سنگ، پیوندش با من کو؟ آن زنبور، پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا، آیینه کجا؟ این لبخند، لبها کو؟ موج آمد، دریا کو؟
میبویم، بو آمد. از هرسو، های آمد، هو آمد. من رفتم، "او" آمد، "او" آمد.
#سهراب_سپهری
📖 #شرق_اندوه
#هشت_کتاب
سهراب سپهری (۱۴ مهر ۱۳۰۷ – ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹) شاعر، نویسنده و نقاش اهل ایران بود. او از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبانهای بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شدهاست.
بر آبی چین افتاد. سیبی به زمین افتاد.
گامی ماند. زنجره خواند.
همهمهای خندید. بزمی بود، برچیدند.
خوابی از چشمی بالا رفت.
این رهرو تنها رفت، بی ما رفت.
رشته گسست: من پیچم، من تابم. کوزه شکست: من آبم.
این سنگ، پیوندش با من کو؟ آن زنبور، پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا، آیینه کجا؟ این لبخند، لبها کو؟ موج آمد، دریا کو؟
میبویم، بو آمد. از هرسو، های آمد، هو آمد. من رفتم، "او" آمد، "او" آمد.
#سهراب_سپهری
📖 #شرق_اندوه
#هشت_کتاب
سهراب سپهری (۱۴ مهر ۱۳۰۷ – ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹) شاعر، نویسنده و نقاش اهل ایران بود. او از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبانهای بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شدهاست.
Wikipedia
شاعر
کسی که با استفاده از هنر ادبیات شعر میگوید
مرا سفر به کجا میبرد؟
کجا نشان قدم، ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای نرمِ فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بیخیال نشستن...
#سهراب_سپهری
کجا نشان قدم، ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای نرمِ فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بیخیال نشستن...
#سهراب_سپهری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی، سایهاش را بفروشد به زمین
رایگان میبخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست، شور من میشکفد
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سَیَلان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
مثل یک گلدان میدهم گوش به موسیقی روییدن…
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کششهای بلند ابدی
تا بخواهی خورشید،
تا بخواهی پیوند،
تا بخواهی تکثیر...
#سهراب_سپهری
.
من ندیدم بیدی، سایهاش را بفروشد به زمین
رایگان میبخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست، شور من میشکفد
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سَیَلان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
مثل یک گلدان میدهم گوش به موسیقی روییدن…
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کششهای بلند ابدی
تا بخواهی خورشید،
تا بخواهی پیوند،
تا بخواهی تکثیر...
#سهراب_سپهری
.
در جوی زمان،
در خواب تماشای تو میرویم
سیمای روان،با شبنم افشان تو میشویم
پرهایم؟ پرپر شدهام
چشم نویدم، به نگاهی تر شدهام
این سو نه ، آن سویم
و در آن سوی نگاه چیزی را میبینم
چیزی را میجویم
سنگی میشکنم رازی با نقش تو میگویم
برگ افتاد ؛ نوشم باد
من زنده به اندوهم
ابری رفت، من کوهم؛ میپایم
من بادم؛ میپویم
در دشت دگر، گل افسوسی چو بروید
می آیم میبویم...
#سهراب_سپهری
در خواب تماشای تو میرویم
سیمای روان،با شبنم افشان تو میشویم
پرهایم؟ پرپر شدهام
چشم نویدم، به نگاهی تر شدهام
این سو نه ، آن سویم
و در آن سوی نگاه چیزی را میبینم
چیزی را میجویم
سنگی میشکنم رازی با نقش تو میگویم
برگ افتاد ؛ نوشم باد
من زنده به اندوهم
ابری رفت، من کوهم؛ میپایم
من بادم؛ میپویم
در دشت دگر، گل افسوسی چو بروید
می آیم میبویم...
#سهراب_سپهری
از رنگ بریدیم و ز دیدار گذشتیم
با چشم فرو بسته ز گلزار گذشتیم
در باغ جهان پا نگرفتیم چنان سرو
چون سایه سبک از سر دیوار گذشتیم
#سهراب_سپهری
با چشم فرو بسته ز گلزار گذشتیم
در باغ جهان پا نگرفتیم چنان سرو
چون سایه سبک از سر دیوار گذشتیم
#سهراب_سپهری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از کفم رها
#سیما_مافیها
ستارهها در سردیِ رگهایم لرزیدند
خاک تپید
هوا موجی زد
علفها ریزش رویا را در چشمانم شنیدند
میان دو دست تمنایم روییدی
در من تراویدی
آهنگ تاریک اندامت را شنیدم.......
#سهراب_سپهری
به سراغ من اگر میآیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگهای هوا پر قاصدهایی است
که خبر میآرند از گل واشدهٔ دورترین بوتهٔ خاک
روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپّهٔ معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بُنِ برگی بدود
زنگ باران به صدا میآید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایهٔ نارونی تا ابدیّت جاری است
به سراغ من اگرمیآیید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
#سهراب_سپهری
#هیچ
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگهای هوا پر قاصدهایی است
که خبر میآرند از گل واشدهٔ دورترین بوتهٔ خاک
روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپّهٔ معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بُنِ برگی بدود
زنگ باران به صدا میآید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایهٔ نارونی تا ابدیّت جاری است
به سراغ من اگرمیآیید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
#سهراب_سپهری
#هیچ
زنده یاد #سهراب_سپهری
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است ...
#سهراب_سپهری
🌺
🍂🌺🍂
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است ...
#سهراب_سپهری
🌺
🍂🌺🍂
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود که صدایم میزد
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزد؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرت
ظهر تابستان است.
سایهها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بی لک،
گوشهی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.
#سهراب_سپهری
┄
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود که صدایم میزد
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزد؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرت
ظهر تابستان است.
سایهها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بی لک،
گوشهی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.
#سهراب_سپهری
┄
کوه ؛
سنگین
سرگردان
خونسرد
باد میآمد
ولی خاموش
ابر پر میزد
ولی آرام
لیک آن لحظه که ناخنهای دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد
سنگی را که حک شد روی آن در لحظهای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان میماند ...
#سهراب_سپهری
سنگین
سرگردان
خونسرد
باد میآمد
ولی خاموش
ابر پر میزد
ولی آرام
لیک آن لحظه که ناخنهای دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد
سنگی را که حک شد روی آن در لحظهای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان میماند ...
#سهراب_سپهری