از لحظهیِ زاییده شدن، گرمِ نَبَردیم
بیهوده نپرسید چرا ساکت و سردیم...!
موجیم که سیلابِ حوادث هنرِ ماست!
بازندهیِ هموارهیِ این بازی نَردیم...
هر روز غمِ تازهتری آمد و نگذاشت
دنبالِ غمِ کهنهیِ دیروز بگردیم...!
ما حنجرهدر حنجرهدر حنجره بُغضیم
ما آینه در آینه در آینه دردیم...
گفتند برو زندگیت را بکن ایمرد!
این زندگیِ ماست؛که یکروز نکردیم...!
#امید_صباغنو
بیهوده نپرسید چرا ساکت و سردیم...!
موجیم که سیلابِ حوادث هنرِ ماست!
بازندهیِ هموارهیِ این بازی نَردیم...
هر روز غمِ تازهتری آمد و نگذاشت
دنبالِ غمِ کهنهیِ دیروز بگردیم...!
ما حنجرهدر حنجرهدر حنجره بُغضیم
ما آینه در آینه در آینه دردیم...
گفتند برو زندگیت را بکن ایمرد!
این زندگیِ ماست؛که یکروز نکردیم...!
#امید_صباغنو
ز من مپرس کیاَم ، یا کجا دیارِ من است ،
ز شهرِ عشقم و ،،، دیوانگی ، شعارِ من است ،
منم ، ستارهٔ شام و ،،، تویی ، سپیدهٔ صبح ،
همیشه ، سویِ رهت ، چشم انتظارِ من است ،
مرا به صحبتِ بیگانگان ، مده نسبت ،
که من عقابم و ،،، مردار ، کِی شکارِ من است؟ ،
#سیمین_بهبهانی
ز شهرِ عشقم و ،،، دیوانگی ، شعارِ من است ،
منم ، ستارهٔ شام و ،،، تویی ، سپیدهٔ صبح ،
همیشه ، سویِ رهت ، چشم انتظارِ من است ،
مرا به صحبتِ بیگانگان ، مده نسبت ،
که من عقابم و ،،، مردار ، کِی شکارِ من است؟ ،
#سیمین_بهبهانی
چون ، بد آید ،،، هرچه آید ، بد شود ،
یک بلا ، ده گردد و ،،، ده ، صد شود ،
آتش ، از گرمی فِتَد ،،، مِهر ، از فروغ ،
فلسفه ، باطل شود ،،، منطق ، دروغ ،
پهلـوانی را ، بغلطانَد خسی ،
پشهای ، غالب شود ،،، بر کرکسی ،
کور گردد چشمِ عقلِ کنجکاو ،
بشکند گردونهای را ،،، شاخِ گاو ،
نیکبختان راست ، ابرِ فرودین ،
زیببخشِ ملک و ، مشاطه زمین ،
#راست = را است - را میباشد
تیرهبختان راست ، بارانِ بهار ،
سیلِ خرمنکوب و ، برقِ شعلهبار ،
آن یکی ، چون مرغ پرّد بر اثیر ،
درنَوَردَد ششجهت را ، روی و زیر ،
نی ، بلا ، دامی به راهش افکنَد ،
نی ، کمندِ حادثه ، بر وی تَنَد ،
این یکی ، آهسته پیمایَد رهی ،
لغزدش پائی و ،،، افتد در چهی ،
این یکی را ،،، آب ، سیلِ خانهکوب ،
آن یکی را ،،، مَرکَبِ سهلالرکوب ،
خاک ،،، آن را ، نیشکر بارآوَرَد ،
این یکی را ،،، حنظل و خار ، آوَرَد ،
این یکی را ،،، آتش ، افروزد چراغ ،
بر دلِ آن یک ،،، نهد چون لاله ، داغ ،
این یکی را ،،، باد ، پیکِ مژدهبَر ،
این یکی را ،،، حامل رنج و خطر ،
#وثوقالدوله
یک بلا ، ده گردد و ،،، ده ، صد شود ،
آتش ، از گرمی فِتَد ،،، مِهر ، از فروغ ،
فلسفه ، باطل شود ،،، منطق ، دروغ ،
پهلـوانی را ، بغلطانَد خسی ،
پشهای ، غالب شود ،،، بر کرکسی ،
کور گردد چشمِ عقلِ کنجکاو ،
بشکند گردونهای را ،،، شاخِ گاو ،
نیکبختان راست ، ابرِ فرودین ،
زیببخشِ ملک و ، مشاطه زمین ،
#راست = را است - را میباشد
تیرهبختان راست ، بارانِ بهار ،
سیلِ خرمنکوب و ، برقِ شعلهبار ،
آن یکی ، چون مرغ پرّد بر اثیر ،
درنَوَردَد ششجهت را ، روی و زیر ،
نی ، بلا ، دامی به راهش افکنَد ،
نی ، کمندِ حادثه ، بر وی تَنَد ،
این یکی ، آهسته پیمایَد رهی ،
لغزدش پائی و ،،، افتد در چهی ،
این یکی را ،،، آب ، سیلِ خانهکوب ،
آن یکی را ،،، مَرکَبِ سهلالرکوب ،
خاک ،،، آن را ، نیشکر بارآوَرَد ،
این یکی را ،،، حنظل و خار ، آوَرَد ،
این یکی را ،،، آتش ، افروزد چراغ ،
بر دلِ آن یک ،،، نهد چون لاله ، داغ ،
این یکی را ،،، باد ، پیکِ مژدهبَر ،
این یکی را ،،، حامل رنج و خطر ،
#وثوقالدوله
از خَلقْ زِ راهِ تیزگوشی نَرَهی
وَزْ خود زِ سَرِ سُخن فروشی نَرَهی
زین هردو اگر سخت بکوشی نرهی
از خَلقْ و زِ خود جُز به خموشی نرهی
#رباعی_مولانا
مولانا در این رباعی به دنبال نشان دادن یکی از راههای رهایی به ما است. رهایی از چه چیزی؟ اول از خود و افکار مزاحم خویش و بعد هم از حرفهای دیگران.
راه حل آن چیست؟
خیلی ساده:
خاموشی. که بر دو نوع است:
1- سخن نگفتن با دیگران
2- سخن نگفتن با خود
مولانا می فرمایند:
از خَلقْ زِ راهِ تیزگوشی نَرَهی
یعنی اینکه تو گوش خودت را تیز بکنی، ببینی فلانی چی گفت تا جوابش را بدی، راه رهایی نیست. واقعا خیلی مواقع انسان اگر خودش را به نشنیدن بزند و اصلا به دنبال این نباشد که ببیند فلانی چی گفت و چرا گفت و به کی گفت و کی گفت و ... خیلی از مسائل حل می شود.
بعد می فرمایند:
وَزْ خود زِ سَرِ سُخن فروشی نَرَهی
یعنی تو با حرف زدن (چه با خود و چه با دیگران)، از دست خودت خلاص نمیشی. یعنی در واقع خود همین حرف زدن صورت مساله میشه برای تو.
سپس می فرمایند:
زین هردو اگر سخت بکوشی نرهی
یعنی از این دو حالت، هرچه قدر هم تلاش بکنی رهایی پیدا نمی کنی. چرا؟ چون خودشون ایجاد کننده صورت مساله هستند، یا اصلا خود صورت مساله هستند.
و در انتها می فرمایند:
از خَلقْ و زِ خود جُز به خموشی نرهی
یعنی راه حل این گره این است که تو خاموش باشی. هم خاموشی زبانی و هم خاموشی فکری.
یکی از کارهایی که واقعا انسان امروزی را به دردسر می اندازد، استفاده از همین شبکه های اجتماعی است برای اینکه ببینیم فلانی چی گفت، به کی گفت، بعد حالا اون طرف جوابش را چی داد... و می بینیم که امروزه یک آدم هایی تریبون های خیلی بزرگ پیدا کرده اند و ملیون ها طرفدار دارند.
من واقعا نمی دونم چه جواهری از اینها بیرون می ریزه که این همه طرفدار دارند؟ هر روز یک عکس از خودش با یک لباس جدید می گذاره و چندصد هزار لایک می خوره. واقعا دنبال چی هستیم ما؟
اینها واقعا برای ذهن انسان شلوغی میاره و از خودمون غافل میشیم.
بعد چشم باز می کنیم می بینیم عمر ما تلف شده.
کی می خواهد عمر تلف شده را به تو باز گرداند؟ اون بازیگر؟ اون هنرپیشه یا ورزشکار و ...
واقعا وقتش نیست به خودمون بیاییم؟ وقتش نیست وقتمون را برای خودمون بگذاریم؟ فکر نمی کنید مثل عروسک هایی شدیم که هر عضوی از بدن ما توسط طنابی به این ها وصل شده و هر کدام به سمتی کشیده می شود؟
کانال های خبری که در هر ساعت انواع و اقسام پیام ها را که هرکدام مثل تیری هستند، به سوی ما پرتاب می کنند و واقعا هیج ثمره ای برای ما ندارند. این تجربه کسی است که بیش از یک دهه است 90% برنامه های تلویزیونی را ندیده و هیچ چیزی را به خاطر آن از دست نداده.
خیلی ساده است، امشب قبل از خواب یک مروری خودتان را بکنید و ببینید از این مطالبی که صبح تا شب در این رسانه ها خوانده اید، چه چیزی به شما اضافه شده به غیر از دردسر و شلوغی ذهن؟
مغز انسان بی شباهت به معده اش نیست. نمی شه هزار نوع غذا را در آن بریزی و انتظار داشته باشی همه را هضم و جذب کند.
#شمس_تبریزی در این رابطه سخن خیلی جالبی دارند که می فرمایند:
نفع دیگر در این است که:
لقمه ای خوردی چندانی صبر کن
که آن لقمه نفع خود بکند
آنگه لقمۀ دیگر بخوری
حکمت اینست.
یعنی همانطور که وقتی غذایی می خوری، صبر می کنی تا هضم شود و سپس بعدی، حکمت و دانش و اطلاعات هم اینگونه است.
باید صبر کنی تا آن دانش در تو نفع خود را بگذارد و سپس مطلب دیگر را دنبال کنی. تازه اگر چیز به درد بخوری باشد. آیا من هر چیزی را که روی زمین پیدا کردم باید بگذارم توی دهنم و بخورمش؟ در مورد رسانه ها همینطور است.
آیا من باید هرچیزی که اینا می گویند به خورد مغزم بدهم؟ و بدتر از آن بعد که خوردم، بدون اینکه بدانم چی خوردم، دهن بقیه هم بگذارم (برای بقیه هم ارسال کنم).
باور کنید میشه خود را نجات داد از این وضعیت. کافیه بخواهیم.
وَزْ خود زِ سَرِ سُخن فروشی نَرَهی
زین هردو اگر سخت بکوشی نرهی
از خَلقْ و زِ خود جُز به خموشی نرهی
#رباعی_مولانا
مولانا در این رباعی به دنبال نشان دادن یکی از راههای رهایی به ما است. رهایی از چه چیزی؟ اول از خود و افکار مزاحم خویش و بعد هم از حرفهای دیگران.
راه حل آن چیست؟
خیلی ساده:
خاموشی. که بر دو نوع است:
1- سخن نگفتن با دیگران
2- سخن نگفتن با خود
مولانا می فرمایند:
از خَلقْ زِ راهِ تیزگوشی نَرَهی
یعنی اینکه تو گوش خودت را تیز بکنی، ببینی فلانی چی گفت تا جوابش را بدی، راه رهایی نیست. واقعا خیلی مواقع انسان اگر خودش را به نشنیدن بزند و اصلا به دنبال این نباشد که ببیند فلانی چی گفت و چرا گفت و به کی گفت و کی گفت و ... خیلی از مسائل حل می شود.
بعد می فرمایند:
وَزْ خود زِ سَرِ سُخن فروشی نَرَهی
یعنی تو با حرف زدن (چه با خود و چه با دیگران)، از دست خودت خلاص نمیشی. یعنی در واقع خود همین حرف زدن صورت مساله میشه برای تو.
سپس می فرمایند:
زین هردو اگر سخت بکوشی نرهی
یعنی از این دو حالت، هرچه قدر هم تلاش بکنی رهایی پیدا نمی کنی. چرا؟ چون خودشون ایجاد کننده صورت مساله هستند، یا اصلا خود صورت مساله هستند.
و در انتها می فرمایند:
از خَلقْ و زِ خود جُز به خموشی نرهی
یعنی راه حل این گره این است که تو خاموش باشی. هم خاموشی زبانی و هم خاموشی فکری.
یکی از کارهایی که واقعا انسان امروزی را به دردسر می اندازد، استفاده از همین شبکه های اجتماعی است برای اینکه ببینیم فلانی چی گفت، به کی گفت، بعد حالا اون طرف جوابش را چی داد... و می بینیم که امروزه یک آدم هایی تریبون های خیلی بزرگ پیدا کرده اند و ملیون ها طرفدار دارند.
من واقعا نمی دونم چه جواهری از اینها بیرون می ریزه که این همه طرفدار دارند؟ هر روز یک عکس از خودش با یک لباس جدید می گذاره و چندصد هزار لایک می خوره. واقعا دنبال چی هستیم ما؟
اینها واقعا برای ذهن انسان شلوغی میاره و از خودمون غافل میشیم.
بعد چشم باز می کنیم می بینیم عمر ما تلف شده.
کی می خواهد عمر تلف شده را به تو باز گرداند؟ اون بازیگر؟ اون هنرپیشه یا ورزشکار و ...
واقعا وقتش نیست به خودمون بیاییم؟ وقتش نیست وقتمون را برای خودمون بگذاریم؟ فکر نمی کنید مثل عروسک هایی شدیم که هر عضوی از بدن ما توسط طنابی به این ها وصل شده و هر کدام به سمتی کشیده می شود؟
کانال های خبری که در هر ساعت انواع و اقسام پیام ها را که هرکدام مثل تیری هستند، به سوی ما پرتاب می کنند و واقعا هیج ثمره ای برای ما ندارند. این تجربه کسی است که بیش از یک دهه است 90% برنامه های تلویزیونی را ندیده و هیچ چیزی را به خاطر آن از دست نداده.
خیلی ساده است، امشب قبل از خواب یک مروری خودتان را بکنید و ببینید از این مطالبی که صبح تا شب در این رسانه ها خوانده اید، چه چیزی به شما اضافه شده به غیر از دردسر و شلوغی ذهن؟
مغز انسان بی شباهت به معده اش نیست. نمی شه هزار نوع غذا را در آن بریزی و انتظار داشته باشی همه را هضم و جذب کند.
#شمس_تبریزی در این رابطه سخن خیلی جالبی دارند که می فرمایند:
نفع دیگر در این است که:
لقمه ای خوردی چندانی صبر کن
که آن لقمه نفع خود بکند
آنگه لقمۀ دیگر بخوری
حکمت اینست.
یعنی همانطور که وقتی غذایی می خوری، صبر می کنی تا هضم شود و سپس بعدی، حکمت و دانش و اطلاعات هم اینگونه است.
باید صبر کنی تا آن دانش در تو نفع خود را بگذارد و سپس مطلب دیگر را دنبال کنی. تازه اگر چیز به درد بخوری باشد. آیا من هر چیزی را که روی زمین پیدا کردم باید بگذارم توی دهنم و بخورمش؟ در مورد رسانه ها همینطور است.
آیا من باید هرچیزی که اینا می گویند به خورد مغزم بدهم؟ و بدتر از آن بعد که خوردم، بدون اینکه بدانم چی خوردم، دهن بقیه هم بگذارم (برای بقیه هم ارسال کنم).
باور کنید میشه خود را نجات داد از این وضعیت. کافیه بخواهیم.
کانال مثنوی خوانی
عبدالکریم سروش
#دیوان_شمس_تبریزی غزل شماره ۱۲۴۵
#دکلمه_شماره_۱۵۷
آنکه بیرون از جهان بُد در جهان آوردمش
آنکه می کرد او کرانه در میان آوردمش
مولانا
#دکلمه_شماره_۱۵۷
آنکه بیرون از جهان بُد در جهان آوردمش
آنکه می کرد او کرانه در میان آوردمش
مولانا
عاشق لعل شکربار توام
فتنهٔ زلف نگونسار توام
هیچ کارم نیست جز اندوه تو
روز و شب پیوسته در کار توام
بر من بی دل جهان مفروش از آنک
کز میان جان خریدار توام
تو چو خورشیدی و من چو ذرهام
کی من مسکین سزاوار توام
گفتهای کم گیر جان در عشق من
کم گرفتم چون گرفتار توام
گر بخواهی ریخت خونم باک نیست
من درین خون ریختن یار توام
جان من دربند صد اندوه باد
گر به جان دربند آزار توام
بر دل و جانم مکن زور ای صنم
کز دل و جان عاشق زار توام
چون پدید آمد رخت از زیر زلف
تا بدیدم ناپدیدار توام
زلف مشکین برگشای و برفشان
کز سر زلف تو عطار توام
#عطار
فتنهٔ زلف نگونسار توام
هیچ کارم نیست جز اندوه تو
روز و شب پیوسته در کار توام
بر من بی دل جهان مفروش از آنک
کز میان جان خریدار توام
تو چو خورشیدی و من چو ذرهام
کی من مسکین سزاوار توام
گفتهای کم گیر جان در عشق من
کم گرفتم چون گرفتار توام
گر بخواهی ریخت خونم باک نیست
من درین خون ریختن یار توام
جان من دربند صد اندوه باد
گر به جان دربند آزار توام
بر دل و جانم مکن زور ای صنم
کز دل و جان عاشق زار توام
چون پدید آمد رخت از زیر زلف
تا بدیدم ناپدیدار توام
زلف مشکین برگشای و برفشان
کز سر زلف تو عطار توام
#عطار
معرفی عارفان
#محمدحسین_بُشرویهای شناخته شده به نام#بدیعالزمان_فروزانفر (زادهٔ ۱۴ شهریور ۱۲۷۶ دربُشرویه - درگذشتهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۹ در تهران)؛ادیب، نویسنده، مترجم، سراینده و پژوهشگر ادبیایرانی و مدرس دانشگاه برجسته در زمینه زبان و ادبیات فارسی بود. او یکی از مولویپژوهان بزرگ…
نباید گمان برود که زبان فارسی ذخیره کافی ندارد. حق این است که ما زبان فارسی را خوب نمیدانیم و در آن تحقیق نکردهایم. زبان فارسی یکی از ثروتمندترین السنه ادبی دنیاست. پس هرگاه طریق صاف و درستی مبتنی بر روش های جدید محققانه در میان محصلان پر شور و شوق ما رایج شود، امید است که زبان فارسی مقام دیرین را دوباره به دست آورد.
روزی بشر از این خواب گران بر خواهد خواست و روی به ادبیات خواهد آورد. روزی که بشر از تجاوز به حقوق هم آسوده شود، قیمت حافظ و سعدی و مولوی و شعرای دیگر فارسی زبان بر مردم روشن خواهد شد…
#بدیع_الزمان_فروزانفر
به بهانه ۱۶ اردیبهشت، سالروز درگذشت استاد بدیع الزمان فروزانفر.
روزی بشر از این خواب گران بر خواهد خواست و روی به ادبیات خواهد آورد. روزی که بشر از تجاوز به حقوق هم آسوده شود، قیمت حافظ و سعدی و مولوی و شعرای دیگر فارسی زبان بر مردم روشن خواهد شد…
#بدیع_الزمان_فروزانفر
به بهانه ۱۶ اردیبهشت، سالروز درگذشت استاد بدیع الزمان فروزانفر.
جان چه باشد با خبر از خیر و شر
شاد با احسان و گریان از ضرر
چون سر و ماهیت جان مخبرست
هر که او آگاهتر با جانترست
روح را تاثیر آگاهی بود
هر که را این بیش اللهی بود
چون خبرها هست بیرون زین نهاد
باشد این جانها در آن میدان جماد
جان اول مظهر درگاه شد
جان جان خود مظهر الله شد
آن ملایک جمله عقل و جان بدند
جان نو آمد که جسم آن بدند
از سعادت چون بر آن جان بر زدند
همچو تن آن روح را خادم شدند
آن بلیس از جان از آن سر برده بود
یک نشد با جان که عضو مرده بود
چون نبودش آن فدای آن نشد
دست بشکسته مطیع جان نشد
جان نشد ناقص گر آن عضوش شکست
کان بدست اوست تواند کرد هست
مولانا
شاد با احسان و گریان از ضرر
چون سر و ماهیت جان مخبرست
هر که او آگاهتر با جانترست
روح را تاثیر آگاهی بود
هر که را این بیش اللهی بود
چون خبرها هست بیرون زین نهاد
باشد این جانها در آن میدان جماد
جان اول مظهر درگاه شد
جان جان خود مظهر الله شد
آن ملایک جمله عقل و جان بدند
جان نو آمد که جسم آن بدند
از سعادت چون بر آن جان بر زدند
همچو تن آن روح را خادم شدند
آن بلیس از جان از آن سر برده بود
یک نشد با جان که عضو مرده بود
چون نبودش آن فدای آن نشد
دست بشکسته مطیع جان نشد
جان نشد ناقص گر آن عضوش شکست
کان بدست اوست تواند کرد هست
مولانا
#محمدرضا_رحمانی_یاراحمدی با نام هنری #مهرداد_اَوِستا (زاده ۲۰ بهمن ۱۳۰۸ بروجرد – درگذشت: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۰ تهران)، نویسنده و شاعر معاصر ایران بود. اوستا علاوه بر شاعری، در زمینه فلسفه، موسیقی و ادبیات فارسی نیز فعالیت داشت. او برگزیده اولین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر در بخش امام و انقلاب بود.
معرفی عارفان
#محمدرضا_رحمانی_یاراحمدی با نام هنری #مهرداد_اَوِستا (زاده ۲۰ بهمن ۱۳۰۸ بروجرد – درگذشت: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۰ تهران)، نویسنده و شاعر معاصر ایران بود. اوستا علاوه بر شاعری، در زمینه فلسفه، موسیقی و ادبیات فارسی نیز فعالیت داشت. او برگزیده اولین دوره جشنواره بینالمللی…
#مهرداد_اوستا
( زاده ۲۰ بهمن ۱۳۰۸ بروجرد -- درگذشته ۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۰ تهران ) شاعر و نویسنده
محمدرضا رحمانی یار احمدی، با نام هنری مهرداد اوستا، از تیره یاراحمدی ایل بیرانوند بود. اوستا علاوه بر شاعری، در زمینه فلسفه، موسیقی و ادبیات فارسی نیز فعالیت داشت. وی تحصیلات دانشگاهی خود را از سال ۱۳۲۷ با ورود به دانشکده معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران آغار کرد و ابتدا لیسانس معقول و منقول گرفت و سپس با ادامه دادن تحصیل، با مدرک فوق لیسانس در رشته فلسفه از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. از استادان وی میتوان به بدیع الزمان فروزانفر اشاره کرد. مهرداد اوستا همزمان با تحصیل در دانشگاه، به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد و به عنوان دبیر در چندین دبیرستان تهران به تدریس پرداخت. او در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد که یادگار این ازدواج فرزندان دختر با نامهای فریبا، شهرزاد و فروغ بود. در سالهای ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۹ همراه با تحصیل نزد سباستین مونه فیلسوف و شرقشناس فرانسوی، به او عرفان مشرق زمین آموخت، در سال ۱۳۴۵ به ازدواج دوم تن داد که حاصل این ازدواج پسری به نام نستوه است. در تابستان ۱۳۴۶ به کشورهای فرانسه، انگلیس، ایتالیا رفت و در انگلستان با برتراند راسل دیدار کرد. در سال ۱۳۴۹ به مدت یک ماه به فرانسه و سوئیس رفت و با ژان پل سارتر دیدار کرد. در تابستان ۱۳۵۶ نیز سفری یکماهه به فرانسه و سوئیس داشت که به دیدار محمد علی جمال زاده در ژنو شتافت. در شهریور ۱۳۵۹ به سفری یکماهه در فرانسه و ایراد چندین سخنرانی در مراکز فرهنگی و دانشگاهی پرداخت. در زمستان سال ۱۳۶۲ برای درمان بیماری قلبی و بازگرداندن چند کتاب دستنویس ارزشمند به مدت یک ماه به فرانسه رفت. در زمستان ۱۳۶۷ به پاکستان رفت و به ایراد سخنرانی دربارهٔ شعر و شخصیت حافظ پرداخت. در سال ۱۳۶۹ دوباره به پاکستان رفت و در مراسم بزرگداشت خلیلاله خلیلی شاعر افغانستان سخنرانی کرد. سال ۱۳۶۹–۱۳۷۰ سالهای آخر تدریس او در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به شمار میرفت.
اوستا كتابى به نام " شراب خانگى ترس محتسب خورده" دارد كه بنا به نوشته دكتر بقايي ماكان در كتاب تصحيف غرب زدگى آن را با خط زيباى خود به " پيشگاه منيع شاهنشاه فرهنگ گستر" تقديم کرد. وى پس از سال ٥٧ سرپرست مميزى آثار ترانه سرايان در وزارت ارشاد شد..
اوستا در در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده است
( زاده ۲۰ بهمن ۱۳۰۸ بروجرد -- درگذشته ۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۰ تهران ) شاعر و نویسنده
محمدرضا رحمانی یار احمدی، با نام هنری مهرداد اوستا، از تیره یاراحمدی ایل بیرانوند بود. اوستا علاوه بر شاعری، در زمینه فلسفه، موسیقی و ادبیات فارسی نیز فعالیت داشت. وی تحصیلات دانشگاهی خود را از سال ۱۳۲۷ با ورود به دانشکده معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران آغار کرد و ابتدا لیسانس معقول و منقول گرفت و سپس با ادامه دادن تحصیل، با مدرک فوق لیسانس در رشته فلسفه از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. از استادان وی میتوان به بدیع الزمان فروزانفر اشاره کرد. مهرداد اوستا همزمان با تحصیل در دانشگاه، به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد و به عنوان دبیر در چندین دبیرستان تهران به تدریس پرداخت. او در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد که یادگار این ازدواج فرزندان دختر با نامهای فریبا، شهرزاد و فروغ بود. در سالهای ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۹ همراه با تحصیل نزد سباستین مونه فیلسوف و شرقشناس فرانسوی، به او عرفان مشرق زمین آموخت، در سال ۱۳۴۵ به ازدواج دوم تن داد که حاصل این ازدواج پسری به نام نستوه است. در تابستان ۱۳۴۶ به کشورهای فرانسه، انگلیس، ایتالیا رفت و در انگلستان با برتراند راسل دیدار کرد. در سال ۱۳۴۹ به مدت یک ماه به فرانسه و سوئیس رفت و با ژان پل سارتر دیدار کرد. در تابستان ۱۳۵۶ نیز سفری یکماهه به فرانسه و سوئیس داشت که به دیدار محمد علی جمال زاده در ژنو شتافت. در شهریور ۱۳۵۹ به سفری یکماهه در فرانسه و ایراد چندین سخنرانی در مراکز فرهنگی و دانشگاهی پرداخت. در زمستان سال ۱۳۶۲ برای درمان بیماری قلبی و بازگرداندن چند کتاب دستنویس ارزشمند به مدت یک ماه به فرانسه رفت. در زمستان ۱۳۶۷ به پاکستان رفت و به ایراد سخنرانی دربارهٔ شعر و شخصیت حافظ پرداخت. در سال ۱۳۶۹ دوباره به پاکستان رفت و در مراسم بزرگداشت خلیلاله خلیلی شاعر افغانستان سخنرانی کرد. سال ۱۳۶۹–۱۳۷۰ سالهای آخر تدریس او در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به شمار میرفت.
اوستا كتابى به نام " شراب خانگى ترس محتسب خورده" دارد كه بنا به نوشته دكتر بقايي ماكان در كتاب تصحيف غرب زدگى آن را با خط زيباى خود به " پيشگاه منيع شاهنشاه فرهنگ گستر" تقديم کرد. وى پس از سال ٥٧ سرپرست مميزى آثار ترانه سرايان در وزارت ارشاد شد..
اوستا در در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده است
معرفی عارفان
#مهرداد_اوستا ( زاده ۲۰ بهمن ۱۳۰۸ بروجرد -- درگذشته ۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۰ تهران ) شاعر و نویسنده محمدرضا رحمانی یار احمدی، با نام هنری مهرداد اوستا، از تیره یاراحمدی ایل بیرانوند بود. اوستا علاوه بر شاعری، در زمینه فلسفه، موسیقی و ادبیات فارسی نیز فعالیت داشت. …
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو
گیرم نمیگیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام, تو هرچه میخواهی بگو
#مهرداد_اوستا
❤️👌
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو
گیرم نمیگیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام, تو هرچه میخواهی بگو
#مهرداد_اوستا
❤️👌
Telegram
attach 📎
Shekveh
Abdol Hossein Mokhtabad
شعر از مهرداد اوستا است
با صدای عبدالحسین مختاباد،
با صدای عبدالحسین مختاباد،
#الهی🙏🏼
توفیق ده تا در دین استوار شویم.
عقبی ده تا از دنیا بیزار شویم.
بر راه دار تا سرگردان نشویم.
خواجه عبدالله انصاري
توفیق ده تا در دین استوار شویم.
عقبی ده تا از دنیا بیزار شویم.
بر راه دار تا سرگردان نشویم.
خواجه عبدالله انصاري
۱۷ اردیبهشت زادروز
#حسین_قوامی
فاختهای با نغمه
تو ای پری کجایی
خوانندهی خوشنوای ایرانی باآثاری ارزشمند.
#حسین_قوامی
فاختهای با نغمه
تو ای پری کجایی
خوانندهی خوشنوای ایرانی باآثاری ارزشمند.
معرفی عارفان
۱۷ اردیبهشت زادروز #حسین_قوامی فاختهای با نغمه تو ای پری کجایی خوانندهی خوشنوای ایرانی باآثاری ارزشمند.
نام #حسین_قوامی با تصنیفی درآمیخته است که تقریبا هر ایرانی صاحبذوق و علاقهمند به موسیقی را جلب و جذب خود میکند، تصنیف «سرگشته» یا همان «تو ای پری کجایی».
این ترانهـتصنیف فقط بر ایرانیان اثر نگذاشته است.
به گفته #حسین_قوامی، در یکی از معدود مصاحبههای بهجامانده از او (۲۶ آبان ۱۳۶۸) وقتی این تصنیف نه با گروه بلکه بهتنهایی و بدون ساز در تالار ژان دومن فرانسه اجرا شد، «بسیاری از مهمانها و از جمله خود یهودی منوحیم تحت تاثیر قرار گرفته و گریه میكردند».
منوحیم صدای #قوامی را در جشن هنر شیراز شنید و شیفته این صدا شد و دعوتش کرد به اجرایی در فرانسه با #حسین_تهرانی
و #جلیل_شهناز و به گفته #قوامی
مقالهای هم درباره صدای او نوشت.
این ترانهـتصنیف فقط بر ایرانیان اثر نگذاشته است.
به گفته #حسین_قوامی، در یکی از معدود مصاحبههای بهجامانده از او (۲۶ آبان ۱۳۶۸) وقتی این تصنیف نه با گروه بلکه بهتنهایی و بدون ساز در تالار ژان دومن فرانسه اجرا شد، «بسیاری از مهمانها و از جمله خود یهودی منوحیم تحت تاثیر قرار گرفته و گریه میكردند».
منوحیم صدای #قوامی را در جشن هنر شیراز شنید و شیفته این صدا شد و دعوتش کرد به اجرایی در فرانسه با #حسین_تهرانی
و #جلیل_شهناز و به گفته #قوامی
مقالهای هم درباره صدای او نوشت.