معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_ششم ) ۷۷ تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ، چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ، ۷۸ بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ، مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ، ۷۹ که کس…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر ،
سیهزاغِ پرّان ، فُرو بُرد سر ،
۲
تهمتن ، بپوشید ببرِ بیان ،
نشست از برِ اژدهایِ دمان ،
۳
بیامد بِدان دشتِ آوردگاه ،
نهاده ز آهن ، به سر بر ، کلاه ،
۴
همه تلخی ، از بهرِ بیشی بُوَد ،
مبادا که با آز ، خویشی بُوَد ،
۵
وزآنروی ، سهراب با انجمن ،
همی ، می ، گسارید با رودزن ،
۶
به هومان چنین گفت : ، کاین شیرمرد ،
که با من ، همیگردد اندر نَبَرد ،
۷
ز بالای من ، نیست بالاش کم ،
برزم اندرون ، دل ندارد دژم ،
۸
بر و کفت و یالش ، بمانندِ من ،
تو گویی ، که داننده ،،، بر زد رسن ،
۹
ز پای و رکیبش ، همی مِهرِ من ،
بجُنبد ،، به شرم آوَرَد چهرِ من ،
۱۰
نشانهای مادر ، بیابم همی ،
بهدل نیز ، لَختی بتابم همی ،
۱۱
گمانی بَرَم من ، که او رستم است ،
که چون او نَبَرده ،،، بهگیتی کم است ،
۱۲
نباید که من ، با پدر ، جنگجوی ،
شَوَم ،،، خیره ، روی اندر آرَم بهروی ،
#خیره = بیهوده
۱۳
ز دادار ، گَردم بسی شرمناک ،
سیهرو ، رَوَم از سرِ تیرهخاک ،
۱۴
نباشد امیدم ، سرایِ دگر ،
نباید که رزم آوَرَم با پدر ،
۱۵
به شاهانِ گیتی ، شَوَم روسیاه ،
که بر مرزِ ایران و توران سپاه ،
۱۶
نگوید کسی جز بهبَد ، نامِ من ،
نباشد به هر دو سرا ، کامِ من ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر ،
سیهزاغِ پرّان ، فُرو بُرد سر ،
۲
تهمتن ، بپوشید ببرِ بیان ،
نشست از برِ اژدهایِ دمان ،
۳
بیامد بِدان دشتِ آوردگاه ،
نهاده ز آهن ، به سر بر ، کلاه ،
۴
همه تلخی ، از بهرِ بیشی بُوَد ،
مبادا که با آز ، خویشی بُوَد ،
۵
وزآنروی ، سهراب با انجمن ،
همی ، می ، گسارید با رودزن ،
۶
به هومان چنین گفت : ، کاین شیرمرد ،
که با من ، همیگردد اندر نَبَرد ،
۷
ز بالای من ، نیست بالاش کم ،
برزم اندرون ، دل ندارد دژم ،
۸
بر و کفت و یالش ، بمانندِ من ،
تو گویی ، که داننده ،،، بر زد رسن ،
۹
ز پای و رکیبش ، همی مِهرِ من ،
بجُنبد ،، به شرم آوَرَد چهرِ من ،
۱۰
نشانهای مادر ، بیابم همی ،
بهدل نیز ، لَختی بتابم همی ،
۱۱
گمانی بَرَم من ، که او رستم است ،
که چون او نَبَرده ،،، بهگیتی کم است ،
۱۲
نباید که من ، با پدر ، جنگجوی ،
شَوَم ،،، خیره ، روی اندر آرَم بهروی ،
#خیره = بیهوده
۱۳
ز دادار ، گَردم بسی شرمناک ،
سیهرو ، رَوَم از سرِ تیرهخاک ،
۱۴
نباشد امیدم ، سرایِ دگر ،
نباید که رزم آوَرَم با پدر ،
۱۵
به شاهانِ گیتی ، شَوَم روسیاه ،
که بر مرزِ ایران و توران سپاه ،
۱۶
نگوید کسی جز بهبَد ، نامِ من ،
نباشد به هر دو سرا ، کامِ من ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر ، سیهزاغِ پرّان ، فُرو بُرد سر ، ۲ تهمتن ، بپوشید ببرِ بیان ، نشست از برِ اژدهایِ دمان ، ۳ بیامد بِدان دشتِ آوردگاه…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_دوم )
۱۷
سراسیمه گردم ، از آویختن ،
بجز بَد ، نباشد ز خونریختن ،
۱۸
بِدو گفت هومان : ، که در کارزار ،
رسیدست رستم به من ، چند بار ،
۱۹
شنیدی که در جنگِ مازندران ،
چه کرد آن سپهبد ، به گُرزِ گران ،
۲۰
بدین رَخش ، مانَد همی رخشِ اوی ،
ولیکن ، ندارد پِی و پخشِ اوی ،
۲۱
چو ، یک بهره از تیرهشب ، درگذشت ،
خروشِ طلایه ، برآمد ز دشت ،
۲۲
جهانجوی سهراب ،،، دل ، پُر ز رزم ،
بهآرامگَه رفت ، از تختِ بزم ،
۲۳
به شبگیر ، چون بردمید آفتاب ،
سرِ جنگجویان ، برآمد ز خواب ،
۲۴
بپوشید سهراب ، خفتانِ رزم ،
سرش ، پُر ز رزم و ،،، دلش ، پُر ز بزم ،
۲۵
بیامد خروشان ، بِدان دشتِ جنگ ،
به چنگاندرون ، گرزهٔ گاورنگ ،
۲۶
وزآنسوی ،،، رستم ، چو شیرِ ژیان ،
بپوشید تن را ، به ببرِ بیان ،
۲۷
سری ، پُر ز کین و ،،، دلی ، کینهخواه ،
بیامد خرامان ، به آوردگاه ،
۲۸
ز رستم بپرسید ، خندان دو لب ،
تو گفتی ، که با او بههم بود ،،، شب ،
۲۹
که شب ، چون بُدی؟ ،،، روز ، چون خاستی؟ ،
ز پیکار ، دل بر چه آراستی؟ ،
۳۰
ز کف بِفکَن این گرز و شمشیرِ کین ،
بزن چنگِ بیداد را ،،، بر زمین ،
( بزن جنگ و بیداد را ،،، بر زمین )
۳۱
نشینیم هر دو ، به رامش بههم ،
به مِی ، تازه داریم ، رویِ دژم ،
۳۲
به پیشِ جهاندار ، پیمان کنیم ،
دل ، از جنگ جُستن ،،، پشیمان کنیم ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_دوم )
۱۷
سراسیمه گردم ، از آویختن ،
بجز بَد ، نباشد ز خونریختن ،
۱۸
بِدو گفت هومان : ، که در کارزار ،
رسیدست رستم به من ، چند بار ،
۱۹
شنیدی که در جنگِ مازندران ،
چه کرد آن سپهبد ، به گُرزِ گران ،
۲۰
بدین رَخش ، مانَد همی رخشِ اوی ،
ولیکن ، ندارد پِی و پخشِ اوی ،
۲۱
چو ، یک بهره از تیرهشب ، درگذشت ،
خروشِ طلایه ، برآمد ز دشت ،
۲۲
جهانجوی سهراب ،،، دل ، پُر ز رزم ،
بهآرامگَه رفت ، از تختِ بزم ،
۲۳
به شبگیر ، چون بردمید آفتاب ،
سرِ جنگجویان ، برآمد ز خواب ،
۲۴
بپوشید سهراب ، خفتانِ رزم ،
سرش ، پُر ز رزم و ،،، دلش ، پُر ز بزم ،
۲۵
بیامد خروشان ، بِدان دشتِ جنگ ،
به چنگاندرون ، گرزهٔ گاورنگ ،
۲۶
وزآنسوی ،،، رستم ، چو شیرِ ژیان ،
بپوشید تن را ، به ببرِ بیان ،
۲۷
سری ، پُر ز کین و ،،، دلی ، کینهخواه ،
بیامد خرامان ، به آوردگاه ،
۲۸
ز رستم بپرسید ، خندان دو لب ،
تو گفتی ، که با او بههم بود ،،، شب ،
۲۹
که شب ، چون بُدی؟ ،،، روز ، چون خاستی؟ ،
ز پیکار ، دل بر چه آراستی؟ ،
۳۰
ز کف بِفکَن این گرز و شمشیرِ کین ،
بزن چنگِ بیداد را ،،، بر زمین ،
( بزن جنگ و بیداد را ،،، بر زمین )
۳۱
نشینیم هر دو ، به رامش بههم ،
به مِی ، تازه داریم ، رویِ دژم ،
۳۲
به پیشِ جهاندار ، پیمان کنیم ،
دل ، از جنگ جُستن ،،، پشیمان کنیم ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_دوم ) ۱۷ سراسیمه گردم ، از آویختن ، بجز بَد ، نباشد ز خونریختن ، ۱۸ بِدو گفت هومان : ، که در کارزار ، رسیدست رستم به من ، چند بار ، ۱۹ شنیدی که در جنگِ مازندران…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_سوم )
۳۳
بمان ، تا کسی دیگر ، آید به رزم ،
تو ، با من بساز و ،،، بیارای بزم ،
۳۴
دلِ من ، همی بر تو مِهر آوَرَد ،
همی ، آبِ شرمم ،،، به چهر آوَرَد ،
۳۵
همانا ، که داری ز گُردان ، نژاد ،
کنی پیشِ من ، گوهرِ خویش ، یاد ،
۳۶
ز نامِ تو ، کردم بسی جست و جوی ،
نگفتند نامت ،،، تو با من بگوی ،
۳۷
ز من ، نام پنهان نبایدت کرد ،
چو گشتی تو با من ، کنون همنَبَرد ،
۳۸
مگر ، پورِ دستانِ سامِ یلی؟ ،
گُزینپهلوان ،، رستمِ زابلی؟ ،
۳۹
نشانی همی بینم و ،،، نام ، نه ،
ز من ، نام پیدا شد و ،،، کام ، نه ،
۴۰
بِدو گفت رستم : ، کهای نامجوی ،
نبودیم دی ، خود برین گفتوگوی ،
۴۱
ز کُشتی گرفتن ، سخن بود دوش ،
نگیرم فریبِ تو ، زین در ،، مکوش ،
۴۲
نه من کودکم ،،، گر تو هستی جوان ،
به کُشتی ، کمر بسته دارم میان ،
۴۳
بکوشیم ، فرجامِ کار آن بُوَد ،
که فرمان و رایِ جهانبان ، بُوَد ،
۴۴
و دیگر که ، در جایِ ننگ و نَبَرد ،
پژوهش نجویَند ، مردانِ مرد ،
۴۵
بسی گشتهام در فراز و نشیب ،
نیاَم مردِ گفتار و زرق و فریب ،
۴۶
بِدو گفت سهراب : ، کای مردِ پیر ،
اگر ، نیست پندِ مَنَت ، جایگیر ،
۴۷
مرا آرزو بُد ، که بر بسترت ،
برآید به هنگام ،، هوش از برت ،
۴۸
کسی کز تو مانَد ، ستودان کند ،
بپرّد روان ، تن به زندان کند ،
#ستودان = دخمه گذاشتن - دخمه - قبر
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_سوم )
۳۳
بمان ، تا کسی دیگر ، آید به رزم ،
تو ، با من بساز و ،،، بیارای بزم ،
۳۴
دلِ من ، همی بر تو مِهر آوَرَد ،
همی ، آبِ شرمم ،،، به چهر آوَرَد ،
۳۵
همانا ، که داری ز گُردان ، نژاد ،
کنی پیشِ من ، گوهرِ خویش ، یاد ،
۳۶
ز نامِ تو ، کردم بسی جست و جوی ،
نگفتند نامت ،،، تو با من بگوی ،
۳۷
ز من ، نام پنهان نبایدت کرد ،
چو گشتی تو با من ، کنون همنَبَرد ،
۳۸
مگر ، پورِ دستانِ سامِ یلی؟ ،
گُزینپهلوان ،، رستمِ زابلی؟ ،
۳۹
نشانی همی بینم و ،،، نام ، نه ،
ز من ، نام پیدا شد و ،،، کام ، نه ،
۴۰
بِدو گفت رستم : ، کهای نامجوی ،
نبودیم دی ، خود برین گفتوگوی ،
۴۱
ز کُشتی گرفتن ، سخن بود دوش ،
نگیرم فریبِ تو ، زین در ،، مکوش ،
۴۲
نه من کودکم ،،، گر تو هستی جوان ،
به کُشتی ، کمر بسته دارم میان ،
۴۳
بکوشیم ، فرجامِ کار آن بُوَد ،
که فرمان و رایِ جهانبان ، بُوَد ،
۴۴
و دیگر که ، در جایِ ننگ و نَبَرد ،
پژوهش نجویَند ، مردانِ مرد ،
۴۵
بسی گشتهام در فراز و نشیب ،
نیاَم مردِ گفتار و زرق و فریب ،
۴۶
بِدو گفت سهراب : ، کای مردِ پیر ،
اگر ، نیست پندِ مَنَت ، جایگیر ،
۴۷
مرا آرزو بُد ، که بر بسترت ،
برآید به هنگام ،، هوش از برت ،
۴۸
کسی کز تو مانَد ، ستودان کند ،
بپرّد روان ، تن به زندان کند ،
#ستودان = دخمه گذاشتن - دخمه - قبر
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ بمان ، تا کسی دیگر ، آید به رزم ، تو ، با من بساز و ،،، بیارای بزم ، ۳۴ دلِ من ، همی بر تو مِهر آوَرَد ، همی ، آبِ شرمم ،،، به چهر آوَرَد ، ۳۵ همانا…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_چهارم )
۴۹
اگر ، هوشِ تو ،،، زیرِ دستِ من است ،
به فرمان یزدان ، برآرَم ز دست ،
۵۰
ز اسبان جنگی ، فرود آمدند ،
هشیوار ، با گبر و خود ، آمدند ،
۵۱
ببستند بر سنگ ، اسبِ نَبَرد ،
برفتند هر دو ،،، روان ، پُر ز درد ،
۵۲
چو شیران ، بهکُشتی برآویختند ،
ز تنها ، خوی و خون ، همی ریختند ،
( ز تنها ، همی خوی و خون ، ریختند ، )
۵۳
ز شبگیر ، تا سایه گسترد ، هور ،
همی این بر آن ،،، آن برین ، کرد زور ،
۵۴
بزد دست سهراب ، چون پیلِ مست ،
چو شیرِ دمنده ، ز جا در بجَست ،
۵۵
کمربندِ رستم گرفت و کشید ،
ز بس زور ، گفتی زمین بردَرید ،
۵۶
به رستم درآویخت ، چون پیلِ مست ،
برآوردش از جای و ،،، بنهاد پست ،
۵۷
یکی نعره برزد ، پُر از خشم و کین ،
بزد رستمِ شیر را ، بر زمین ،
۵۸
نشست از برِ سینهٔ پیلتن ،
پُر از خاک ،،، چنگال و روی و دهن ،
۵۹
به کردارِ شیری ، که بر گورِ نر ،
زند دست و ،،، گور ، اندر آید بسر ،
۶۰
یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،
همیخواست ، از تن سرش را بُرید ،
۶۱
نگه کرد رستم ، بهآواز گفت ،
که این راز ، باید گشاد از نهفت ،
۶۲
به سهراب گفت : ، ای یلِ شیرگیر ،
کمندافکن و گُرز و شمشیرگیر ،
۶۳
دگرگونهتر باشد آئینِ ما ،
جز این باشد آرایشِ دینِ ما ،
۶۴
کسی ، کو بهکُشتی نَبَرد آوَرَد ،
سرِ مهتری ، زیرِ گَرد آوَرَد ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_چهارم )
۴۹
اگر ، هوشِ تو ،،، زیرِ دستِ من است ،
به فرمان یزدان ، برآرَم ز دست ،
۵۰
ز اسبان جنگی ، فرود آمدند ،
هشیوار ، با گبر و خود ، آمدند ،
۵۱
ببستند بر سنگ ، اسبِ نَبَرد ،
برفتند هر دو ،،، روان ، پُر ز درد ،
۵۲
چو شیران ، بهکُشتی برآویختند ،
ز تنها ، خوی و خون ، همی ریختند ،
( ز تنها ، همی خوی و خون ، ریختند ، )
۵۳
ز شبگیر ، تا سایه گسترد ، هور ،
همی این بر آن ،،، آن برین ، کرد زور ،
۵۴
بزد دست سهراب ، چون پیلِ مست ،
چو شیرِ دمنده ، ز جا در بجَست ،
۵۵
کمربندِ رستم گرفت و کشید ،
ز بس زور ، گفتی زمین بردَرید ،
۵۶
به رستم درآویخت ، چون پیلِ مست ،
برآوردش از جای و ،،، بنهاد پست ،
۵۷
یکی نعره برزد ، پُر از خشم و کین ،
بزد رستمِ شیر را ، بر زمین ،
۵۸
نشست از برِ سینهٔ پیلتن ،
پُر از خاک ،،، چنگال و روی و دهن ،
۵۹
به کردارِ شیری ، که بر گورِ نر ،
زند دست و ،،، گور ، اندر آید بسر ،
۶۰
یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،
همیخواست ، از تن سرش را بُرید ،
۶۱
نگه کرد رستم ، بهآواز گفت ،
که این راز ، باید گشاد از نهفت ،
۶۲
به سهراب گفت : ، ای یلِ شیرگیر ،
کمندافکن و گُرز و شمشیرگیر ،
۶۳
دگرگونهتر باشد آئینِ ما ،
جز این باشد آرایشِ دینِ ما ،
۶۴
کسی ، کو بهکُشتی نَبَرد آوَرَد ،
سرِ مهتری ، زیرِ گَرد آوَرَد ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ اگر ، هوشِ تو ،،، زیرِ دستِ من است ، به فرمان یزدان ، برآرَم ز دست ، ۵۰ ز اسبان جنگی ، فرود آمدند ، هشیوار ، با گبر و خود ، آمدند ، ۵۱ ببستند بر…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_پنجم )
۶۵
نخستین که پشتش نِهد بر زمین ،
نَبُرّد سرش ،،، گرچه باشد به کین ،
معنی مصرع اول = برای بار اول که پشتش را به زمین آوَرَد - برای بار اول که او را زمین بزَنَد
۶۶
اگر ، بارِ دیگرش ، زیر آوَرَد ،
به افکندنش ، نام شیر آوَرَد ،
۶۷
روا باشد ،،، ار ، سر کند زو جدا ،
بدینگونه برپا شد آئینِ ما ،
۶۸
بدین چاره ، از چنگِ نر اژدها ،
همیخواست یابد ز کُشتن ،، رها ،
۶۹
دلیرِ جوان ، سر به گفتارِ پیر ،
بداد و ،،، نبود آن سخن ، جایگیر ،
۷۰
یکی ، از دلیری ،،، دوم ، از زمان ،
سوم ،،، از جوانمردیاَش ،، بیگمان ،
۷۱
رها کردش از دست و ، آمد به دشت ،
به دشتی که ، بر پیشش آهو گذشت ،
( چو شیری که بر پیشِ آهو گذشت )
۷۲
همیکرد نخجیر و ،،، یادش نبود ،
از آن کس ،،، که با او نبرد آزمود ،
۷۳
همی دیر شد ،،، باز ، هومان ، چو گَرد ،
بیامد ، بپرسید از او ، از نَبَرد ،
۷۴
به هومان بگفت آن کجا رفته بود ،
سخن هرچه رستم بدو گفته بود ،
#آنکجارفتهبود = آنچه شده بود - آنچه انجام گرفته بود - آنچه گذشت
۷۵
بدو گفت هومان گُرد : ، ای جوان ،
به سیری رسیدی همانا ، ز جان ،
۷۶
دریغ ، این بر و برز و بالایِ تو ،
رکیبِ دراز و ، یَلی پایِ تو ،
۷۷
هژبری که آورده بودی به دام ،
رها کردی از دست و ،،، شد کار ، خام ،
۷۸
نگه کن ، که زین بیهُده کارکرد ،
چه آرَد به پیشت ، به روزِ نَبَرد ،
۷۹
یکی داستان زد بدین ، شهریار ،
که دشمن ، مَدار ارچه خُرد است ،،، خوار ،
۸۰
بگفت و ، دل از جانِ او ،،، برگرفت ،
پُر اندُه ، همی ماند اندر شگفت ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_پنجم )
۶۵
نخستین که پشتش نِهد بر زمین ،
نَبُرّد سرش ،،، گرچه باشد به کین ،
معنی مصرع اول = برای بار اول که پشتش را به زمین آوَرَد - برای بار اول که او را زمین بزَنَد
۶۶
اگر ، بارِ دیگرش ، زیر آوَرَد ،
به افکندنش ، نام شیر آوَرَد ،
۶۷
روا باشد ،،، ار ، سر کند زو جدا ،
بدینگونه برپا شد آئینِ ما ،
۶۸
بدین چاره ، از چنگِ نر اژدها ،
همیخواست یابد ز کُشتن ،، رها ،
۶۹
دلیرِ جوان ، سر به گفتارِ پیر ،
بداد و ،،، نبود آن سخن ، جایگیر ،
۷۰
یکی ، از دلیری ،،، دوم ، از زمان ،
سوم ،،، از جوانمردیاَش ،، بیگمان ،
۷۱
رها کردش از دست و ، آمد به دشت ،
به دشتی که ، بر پیشش آهو گذشت ،
( چو شیری که بر پیشِ آهو گذشت )
۷۲
همیکرد نخجیر و ،،، یادش نبود ،
از آن کس ،،، که با او نبرد آزمود ،
۷۳
همی دیر شد ،،، باز ، هومان ، چو گَرد ،
بیامد ، بپرسید از او ، از نَبَرد ،
۷۴
به هومان بگفت آن کجا رفته بود ،
سخن هرچه رستم بدو گفته بود ،
#آنکجارفتهبود = آنچه شده بود - آنچه انجام گرفته بود - آنچه گذشت
۷۵
بدو گفت هومان گُرد : ، ای جوان ،
به سیری رسیدی همانا ، ز جان ،
۷۶
دریغ ، این بر و برز و بالایِ تو ،
رکیبِ دراز و ، یَلی پایِ تو ،
۷۷
هژبری که آورده بودی به دام ،
رها کردی از دست و ،،، شد کار ، خام ،
۷۸
نگه کن ، که زین بیهُده کارکرد ،
چه آرَد به پیشت ، به روزِ نَبَرد ،
۷۹
یکی داستان زد بدین ، شهریار ،
که دشمن ، مَدار ارچه خُرد است ،،، خوار ،
۸۰
بگفت و ، دل از جانِ او ،،، برگرفت ،
پُر اندُه ، همی ماند اندر شگفت ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_پنجم ) ۶۵ نخستین که پشتش نِهد بر زمین ، نَبُرّد سرش ،،، گرچه باشد به کین ، معنی مصرع اول = برای بار اول که پشتش را به زمین آوَرَد - برای بار اول که او را زمین…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_ششم )
۸۱
به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،
که اندیشه ، از دل بباید ستُرد ،
۸۲
که فردا بیاید برِ من به جنگ ،
ببینی به گردنشبر ، پالهنگ ،
۸۳
به لشکرگهِ خویش ، بنهاد روی ،
به خشم و ، پُر از غم ، دل ،،، از کارِ اوی ،
۸۴
چو ، رستم ز چنگِ وی آزاد گشت ،
بسانِ یکی کوهِ پولاد گشت ،
۸۵
خرامان ، بشد سویِ آبِ روان ،
چو جانرفته ،،، گویا بیابد روان ،
۸۶
بخورد آب و ،،، روی و سر و تن ، بشُست ،
به پیشِ جهانآفرین ، شد نُخُست ،
۸۷
بهزمزم بنالید بر بی نیاز ،
نیایش همی کرد ، بر چارهساز ،
۸۸
همی ، خواست پیروزی و دستگاه ،
نبود آگه از بخشِ خورشید و ماه ،
۸۹
که ، چون رفت خواهد سپهر از بَرَش؟ ،
بخواهد ربودن ، کلاه از سرش ،
۹۰
شنیدم که ، رستم ز آغازِ کار ،
چنان یافت نیرو ،،، ز پروردگار ،
۹۱
که گر ، سنگ را ، او بسر برشدی ،
همی ، هر دو پایش ،،، بدو در شدی ،
معنی مصرع دوم = هر دو پایِ او ، در سنگ فرو میرفت
۹۲
از آن روز ، پیوسته رنجور بود ،
دلِ او ، از آن آرزو ، دور بود ،
۹۳
بنالید بر کردگارِ جهان ،
بهزاری ، همی آرزو کرد آن ،
۹۴
که لَختی ز زورش ستانَد ، همی ،
که رفتن به رَه ،،، بر توانَد همی ،
۹۵
بِدانسان که از پاکیزدان بخواست ،
ز نیرویِ آن کوهپیکر ، بکاست ،
۹۶
چو ، باز آنچنان کار ، پیش آمدش ،
دل از بیمِ سهراب ،،، ریش آمدش ،
۹۷
بهیزدان بنالید ، کای کردگار ،
بدین کار ،،، این بنده را ، پاس دار ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_ششم )
۸۱
به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،
که اندیشه ، از دل بباید ستُرد ،
۸۲
که فردا بیاید برِ من به جنگ ،
ببینی به گردنشبر ، پالهنگ ،
۸۳
به لشکرگهِ خویش ، بنهاد روی ،
به خشم و ، پُر از غم ، دل ،،، از کارِ اوی ،
۸۴
چو ، رستم ز چنگِ وی آزاد گشت ،
بسانِ یکی کوهِ پولاد گشت ،
۸۵
خرامان ، بشد سویِ آبِ روان ،
چو جانرفته ،،، گویا بیابد روان ،
۸۶
بخورد آب و ،،، روی و سر و تن ، بشُست ،
به پیشِ جهانآفرین ، شد نُخُست ،
۸۷
بهزمزم بنالید بر بی نیاز ،
نیایش همی کرد ، بر چارهساز ،
۸۸
همی ، خواست پیروزی و دستگاه ،
نبود آگه از بخشِ خورشید و ماه ،
۸۹
که ، چون رفت خواهد سپهر از بَرَش؟ ،
بخواهد ربودن ، کلاه از سرش ،
۹۰
شنیدم که ، رستم ز آغازِ کار ،
چنان یافت نیرو ،،، ز پروردگار ،
۹۱
که گر ، سنگ را ، او بسر برشدی ،
همی ، هر دو پایش ،،، بدو در شدی ،
معنی مصرع دوم = هر دو پایِ او ، در سنگ فرو میرفت
۹۲
از آن روز ، پیوسته رنجور بود ،
دلِ او ، از آن آرزو ، دور بود ،
۹۳
بنالید بر کردگارِ جهان ،
بهزاری ، همی آرزو کرد آن ،
۹۴
که لَختی ز زورش ستانَد ، همی ،
که رفتن به رَه ،،، بر توانَد همی ،
۹۵
بِدانسان که از پاکیزدان بخواست ،
ز نیرویِ آن کوهپیکر ، بکاست ،
۹۶
چو ، باز آنچنان کار ، پیش آمدش ،
دل از بیمِ سهراب ،،، ریش آمدش ،
۹۷
بهیزدان بنالید ، کای کردگار ،
بدین کار ،،، این بنده را ، پاس دار ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_ششم ) ۸۱ به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ، که اندیشه ، از دل بباید ستُرد ، ۸۲ که فردا بیاید برِ من به جنگ ، ببینی به گردنشبر ، پالهنگ ، ۸۳ به لشکرگهِ خویش…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_هفتم )
۹۸
همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ،
مرا دادی ،،، ای پاکپروردگار ،
۹۹
بِدو باز داد ، آنچنان کش بخواست ،
بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ،
#کش = که او
۱۰۰
وز آن آبخور ، شد به جایِ نَبَرد ،
پُراندیشه بودش دل و ،،، روی ، زرد ،
۱۰۱
همیتاخت سهراب ، چون پیلِ مست ،
کمندی ، به بازو ،،، کمانی ، به دست ،
۱۰۲
گرازان و ،،، چون شیر ، نعرهزنان ،
سمندش ، جَهان و ،،، جهان را ، کَنان ،
۱۰۳
بر آنگونه ، رستم چو او را بدید ،
عجب ماند ، در وی همی بنگرید ،
۱۰۴
ز پیکارش ، اندازهها برگرفت ،
غمین گشت و ،،، زو ، ماند اندر شگفت ،
۱۰۵
چو ، سهراب باز آمد ، او را بدید ،
ز بادِ جوانی ،،، دلش بردمید ،
۱۰۶
چو نزدیکتر شد ، بِدو بنگرید ،
مر او را ، بِدان فرّ و ، آن زور دید ،
۱۰۷
چنین گفت : ، کای رَسته از چنگِ شیر ،
چرا آمدی باز نزدم دلیر؟ ،
۱۰۸
چرا آمدی باز پیشم؟ بگوی؟ ،
سویِ راستی ، خود نداری روی ،
۱۰۹
همانا ، که از جان ،،، تو ، سیر آمدی ،
که در جنگِ شیران ،،، دلیر آمدی ،
۱۱۰
دوبارَت امان دادم از کارزار ،
به پیریت بخشیدم ، ای نامدار ،
۱۱۱
چنین داد پاسخ بِدو پیلتن : ،
که ای نامور گُردِ لشکرشِکَن ،
۱۱۲
نگویند زینگونه ، مردانِ مرد ،
همانا ، جوانی ترا غرّه کرد ،
۱۱۳
ببینی کزین پیرمردِ دلیر ،
چه آید بهرویِ تو ، ای نرّهشیر ،
۱۱۴
هرآنگه که خشم آوَرَد بختِ شوم ،
شود سنگِ خارا ، به کردارِ موم ،
#پایان_بخش ۲۰
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_هفتم )
۹۸
همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ،
مرا دادی ،،، ای پاکپروردگار ،
۹۹
بِدو باز داد ، آنچنان کش بخواست ،
بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ،
#کش = که او
۱۰۰
وز آن آبخور ، شد به جایِ نَبَرد ،
پُراندیشه بودش دل و ،،، روی ، زرد ،
۱۰۱
همیتاخت سهراب ، چون پیلِ مست ،
کمندی ، به بازو ،،، کمانی ، به دست ،
۱۰۲
گرازان و ،،، چون شیر ، نعرهزنان ،
سمندش ، جَهان و ،،، جهان را ، کَنان ،
۱۰۳
بر آنگونه ، رستم چو او را بدید ،
عجب ماند ، در وی همی بنگرید ،
۱۰۴
ز پیکارش ، اندازهها برگرفت ،
غمین گشت و ،،، زو ، ماند اندر شگفت ،
۱۰۵
چو ، سهراب باز آمد ، او را بدید ،
ز بادِ جوانی ،،، دلش بردمید ،
۱۰۶
چو نزدیکتر شد ، بِدو بنگرید ،
مر او را ، بِدان فرّ و ، آن زور دید ،
۱۰۷
چنین گفت : ، کای رَسته از چنگِ شیر ،
چرا آمدی باز نزدم دلیر؟ ،
۱۰۸
چرا آمدی باز پیشم؟ بگوی؟ ،
سویِ راستی ، خود نداری روی ،
۱۰۹
همانا ، که از جان ،،، تو ، سیر آمدی ،
که در جنگِ شیران ،،، دلیر آمدی ،
۱۱۰
دوبارَت امان دادم از کارزار ،
به پیریت بخشیدم ، ای نامدار ،
۱۱۱
چنین داد پاسخ بِدو پیلتن : ،
که ای نامور گُردِ لشکرشِکَن ،
۱۱۲
نگویند زینگونه ، مردانِ مرد ،
همانا ، جوانی ترا غرّه کرد ،
۱۱۳
ببینی کزین پیرمردِ دلیر ،
چه آید بهرویِ تو ، ای نرّهشیر ،
۱۱۴
هرآنگه که خشم آوَرَد بختِ شوم ،
شود سنگِ خارا ، به کردارِ موم ،
#پایان_بخش ۲۰
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇