معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ ( #قسمت_دوم ) ۱۵ چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ، بهبالا برآمد ، سپه بنگرید ، ۱۶ به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ، سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ، ۱۷ چو…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشید ، گشت از جهان ناپدید ،
شبِ تیره ، بر روز ، دامن کشید ،
۲
تهمتن بیامد به نزدیکِ شاه ،
میان ، بستهٔ رزم و ،، دل ، کینهخواه ،
۳
که دستور باشد مرا ، تاجور ،
کز ایدر ، شَوَم بیکلاه و کمر ،
۴
ببینم که ، این نوجهاندار ، کیست؟ ،
بزرگان کدامند و؟ ، سالار ، کیست؟ ،
۵
بِدو گفت کاووس : ، کاین کارِ تُست ،
که روشنروان بادی و ، تندرست ،
۶
همیشه ، نگهدار ، یزدانت باد ،
به کامِ دل و ، رای و پیمانت ، باد ،
۷
تهمتن ، یکی جامهٔ تُرکوار ،
بپوشید و ، آمد نهان ، تا حصار ،
۸
بیامد ، چو نزدیکیِ دژ رسید ،
خروشیدن و ، بانگِ تُرکان شنید ،
۹
بِدان دژ ، درون رفت ، مردِ دلیر ،
چنان ، چون سویِ آهوان ، نرّهشیر ،
۱۰
یکایک سرانرا نگه کرد و دید ،
ز شادی ، رُخانش ، چو گُل بشکفید ،
۱۱
چو ، سهراب را دید ، بر تختِ بزم ،
نشسته به یک دستِ او ، ژندهرزم ،
۱۲
به دیگر ، چو هومان ، سوارِ دلیر ،
دگر ،،، بارمان ، نامبُردارِ شیر ،
۱۳
تو گفتی ، همه تخت ، سهراب بود ،
بسانِ یکی سروِ شاداب ، بود ،
۱۴
دو بازو ، به کردارِ رانِ هَیون ،
بَرش ، چون بَرِ پیل و ،،، چهره ، چو خون ،
۱۵
ز تُرکان ، به گِرد اندرش ، صد دلیر ،
یلانِ سرافراز ، چون نرّهشیر ،
۱۶
پرستار ، پنجاه با دستبند ،
به پیشِ دلافروز ، تختِ بلند ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشید ، گشت از جهان ناپدید ،
شبِ تیره ، بر روز ، دامن کشید ،
۲
تهمتن بیامد به نزدیکِ شاه ،
میان ، بستهٔ رزم و ،، دل ، کینهخواه ،
۳
که دستور باشد مرا ، تاجور ،
کز ایدر ، شَوَم بیکلاه و کمر ،
۴
ببینم که ، این نوجهاندار ، کیست؟ ،
بزرگان کدامند و؟ ، سالار ، کیست؟ ،
۵
بِدو گفت کاووس : ، کاین کارِ تُست ،
که روشنروان بادی و ، تندرست ،
۶
همیشه ، نگهدار ، یزدانت باد ،
به کامِ دل و ، رای و پیمانت ، باد ،
۷
تهمتن ، یکی جامهٔ تُرکوار ،
بپوشید و ، آمد نهان ، تا حصار ،
۸
بیامد ، چو نزدیکیِ دژ رسید ،
خروشیدن و ، بانگِ تُرکان شنید ،
۹
بِدان دژ ، درون رفت ، مردِ دلیر ،
چنان ، چون سویِ آهوان ، نرّهشیر ،
۱۰
یکایک سرانرا نگه کرد و دید ،
ز شادی ، رُخانش ، چو گُل بشکفید ،
۱۱
چو ، سهراب را دید ، بر تختِ بزم ،
نشسته به یک دستِ او ، ژندهرزم ،
۱۲
به دیگر ، چو هومان ، سوارِ دلیر ،
دگر ،،، بارمان ، نامبُردارِ شیر ،
۱۳
تو گفتی ، همه تخت ، سهراب بود ،
بسانِ یکی سروِ شاداب ، بود ،
۱۴
دو بازو ، به کردارِ رانِ هَیون ،
بَرش ، چون بَرِ پیل و ،،، چهره ، چو خون ،
۱۵
ز تُرکان ، به گِرد اندرش ، صد دلیر ،
یلانِ سرافراز ، چون نرّهشیر ،
۱۶
پرستار ، پنجاه با دستبند ،
به پیشِ دلافروز ، تختِ بلند ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژندهرزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، گشت از جهان ناپدید ، شبِ تیره ، بر روز ، دامن کشید ، ۲ تهمتن بیامد به نزدیکِ شاه ، میان ، بستهٔ رزم و ،، دل ، کینهخواه ، ۳ که دستور باشد مرا…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_دوم )
۱۷
همه ، یک به یک ،،، خواندند آفرین ،
بِدان بُرز و بالا و تیغ و نگین ،
۱۸
همی بود رستم بدانجا ، ز دور ،
نشسته ،،، نگه کرد مردانِ تور ،
۱۹
به شایستهکاری ، برون رفت ، ژند ،
گَوی دید ، بَرسانِ سروِ بلند ،
۲۰
بِدان لشکر اندر ، چُنو کس نبود
بَرِ رستم آمد ، بپرسید زود ،
۲۱
چه مردی بدو گفت؟ : ، با من بگوی ،
سویِ روشنی آی و ، بِنْمای روی ،
۲۲
تهمتن ، یکی مشت بر گردنش ،
بزد سخت و ،،، برشد روان ، از تنش ،
۲۳
بِدان جایگه ، خشک شد ژندهرزم ،
سر آمد بر او ، روزِ پیکار و بزم ،
۲۴
بدانگه ، که سهراب ، آهنگِ جنگ ،
نمود و ،،، گَهِ رفتن ، آمدش تنگ ،
۲۵
همی خواند پس مادرش ، ژندهرزم ،
که او ، دیده بود پهلوان ، گاهِ بزم ،
۲۶
بُد او ، پورِ شاهِ سمنگانزمین ،
همان ،، خالِ سهرابِ باآفرین ،
#خال = برادرِ مادر - دایی
۲۷
بِدو گفت : کای گُردِ روشنروان ،
فرستمت ، همراهِ این نوجوان ،
۲۸
که چون ،،، نامور ، سویِ ایران رسد ،
به نزدیکِ شاهِ دلیران ، رسد ،
۲۹
چو ، تنگ اندر آمد سپه ، روزِ کین ،
پدر را ، نمائی به پورِ گُزین ،
۳۰
زمانی همی بود سهراب ،،، دیر ،
نیامد به نزدیکِ او ، ژندهشیر ،
۳۱
نگه کرد سهراب تا ، ژندهرزم ،
کجا شد؟ ، که جایَش تهی شد ز بزم؟ ،
۳۲
بیامد یکی ، دید او را ، نگون ،
فتاده ،،، شده جانش از تن بُرون ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_دوم )
۱۷
همه ، یک به یک ،،، خواندند آفرین ،
بِدان بُرز و بالا و تیغ و نگین ،
۱۸
همی بود رستم بدانجا ، ز دور ،
نشسته ،،، نگه کرد مردانِ تور ،
۱۹
به شایستهکاری ، برون رفت ، ژند ،
گَوی دید ، بَرسانِ سروِ بلند ،
۲۰
بِدان لشکر اندر ، چُنو کس نبود
بَرِ رستم آمد ، بپرسید زود ،
۲۱
چه مردی بدو گفت؟ : ، با من بگوی ،
سویِ روشنی آی و ، بِنْمای روی ،
۲۲
تهمتن ، یکی مشت بر گردنش ،
بزد سخت و ،،، برشد روان ، از تنش ،
۲۳
بِدان جایگه ، خشک شد ژندهرزم ،
سر آمد بر او ، روزِ پیکار و بزم ،
۲۴
بدانگه ، که سهراب ، آهنگِ جنگ ،
نمود و ،،، گَهِ رفتن ، آمدش تنگ ،
۲۵
همی خواند پس مادرش ، ژندهرزم ،
که او ، دیده بود پهلوان ، گاهِ بزم ،
۲۶
بُد او ، پورِ شاهِ سمنگانزمین ،
همان ،، خالِ سهرابِ باآفرین ،
#خال = برادرِ مادر - دایی
۲۷
بِدو گفت : کای گُردِ روشنروان ،
فرستمت ، همراهِ این نوجوان ،
۲۸
که چون ،،، نامور ، سویِ ایران رسد ،
به نزدیکِ شاهِ دلیران ، رسد ،
۲۹
چو ، تنگ اندر آمد سپه ، روزِ کین ،
پدر را ، نمائی به پورِ گُزین ،
۳۰
زمانی همی بود سهراب ،،، دیر ،
نیامد به نزدیکِ او ، ژندهشیر ،
۳۱
نگه کرد سهراب تا ، ژندهرزم ،
کجا شد؟ ، که جایَش تهی شد ز بزم؟ ،
۳۲
بیامد یکی ، دید او را ، نگون ،
فتاده ،،، شده جانش از تن بُرون ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژندهرزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_دوم ) ۱۷ همه ، یک به یک ،،، خواندند آفرین ، بِدان بُرز و بالا و تیغ و نگین ، ۱۸ همی بود رستم بدانجا ، ز دور ، نشسته ،،، نگه کرد مردانِ تور ، ۱۹ به شایستهکاری ،…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_سوم )
۳۳
برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ،
برآسوده از بزم و ، از کارزار ،
۳۴
خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ،
ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ،
۳۵
ز کارش ، بگفتند سهراب را ،
بهخود تلخ کردش ، خور و خواب را ،
۳۶
به سهراب گفتند : شد ژندهرزم ،
سرآمد بَر او ، روزِ پیکار و بزم ،
۳۷
چو بشنید سهراب ، برجَست زود ،
بیامد بَرِ ژنده ، بر سانِ دود ،
۳۸
اباچاکر و ، شمع و ، خنیاگران ،
بیامد ، ورا دید مُرده ، چنان ،
۳۹
شگفت آمدش سخت و ، خیره بماند ،
دلیران و گردنکشان را ، بخواند ،
۴۰
چنین گفت : کامشب نباید غُنود ،
همهشب ، همی نیزه باید بسود ،
۴۱
که ، گرگ اندر آمد میانِ رَمِه ،
سگ و مرد را ، آزمودش همه ( دید ، در دمدمه ) ،
۴۲
ربود از دلیران ، یکی گوسفند ،
بهزاری و خواریش ، چونین فکند ،
۴۳
اگر یار باشد ، جهانآفرین ،
چو ، نعلِ سمندم ، بسایَد زمین ،
۴۴
ز فِتراکِ زین ، برگشایم کمند ،
بخواهم ز ایرانیان ، کینِ ژند ،
۴۵
بیامد ، نشست از برِ گاهِ خویش ،
گرانمایگان را ، همه خوانْد پیش ،
۴۶
بدیشان چنین گفت سهرابِ شیر : ،
که ای بِخرَدان و ، یلانِ دلیر ،
۴۷
اگر گُم ( کَم ) شد از بزمِ من ، ژندهرزم ،
نیاید ( نیامد ) همی سیر ، جانم ز بزم ،
۴۸
به هومان بفرمود : تا می ، خوریم ،
همه لشکرِ غم ،، ز می ، بشکریم ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_سوم )
۳۳
برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ،
برآسوده از بزم و ، از کارزار ،
۳۴
خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ،
ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ،
۳۵
ز کارش ، بگفتند سهراب را ،
بهخود تلخ کردش ، خور و خواب را ،
۳۶
به سهراب گفتند : شد ژندهرزم ،
سرآمد بَر او ، روزِ پیکار و بزم ،
۳۷
چو بشنید سهراب ، برجَست زود ،
بیامد بَرِ ژنده ، بر سانِ دود ،
۳۸
اباچاکر و ، شمع و ، خنیاگران ،
بیامد ، ورا دید مُرده ، چنان ،
۳۹
شگفت آمدش سخت و ، خیره بماند ،
دلیران و گردنکشان را ، بخواند ،
۴۰
چنین گفت : کامشب نباید غُنود ،
همهشب ، همی نیزه باید بسود ،
۴۱
که ، گرگ اندر آمد میانِ رَمِه ،
سگ و مرد را ، آزمودش همه ( دید ، در دمدمه ) ،
۴۲
ربود از دلیران ، یکی گوسفند ،
بهزاری و خواریش ، چونین فکند ،
۴۳
اگر یار باشد ، جهانآفرین ،
چو ، نعلِ سمندم ، بسایَد زمین ،
۴۴
ز فِتراکِ زین ، برگشایم کمند ،
بخواهم ز ایرانیان ، کینِ ژند ،
۴۵
بیامد ، نشست از برِ گاهِ خویش ،
گرانمایگان را ، همه خوانْد پیش ،
۴۶
بدیشان چنین گفت سهرابِ شیر : ،
که ای بِخرَدان و ، یلانِ دلیر ،
۴۷
اگر گُم ( کَم ) شد از بزمِ من ، ژندهرزم ،
نیاید ( نیامد ) همی سیر ، جانم ز بزم ،
۴۸
به هومان بفرمود : تا می ، خوریم ،
همه لشکرِ غم ،، ز می ، بشکریم ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژندهرزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ، برآسوده از بزم و ، از کارزار ، ۳۴ خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ، ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ، ۳۵ ز کارش ، بگفتند سهراب…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_چهارم )
۴۹
چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ،
از ایرانسپه ، گیو بُد پاسدار ،
۵۰
به رَهبَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ،
بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ،
۵۱
یکی بر خروشید ، چون پیلِ مست ،
سِپَر بر سر آورد و ، بگشاد دست ،
۵۲
بدانست رستم ، کز ایرانسپاه ،
به شب ، گیو باشد طلایه ، به راه ،
۵۳
بخندید و ، آنگه فغان برکشید ،
طلایه ، چو آوازِ رستم شنید ،
#طلایه = در این دو بیت اخیر به معنی نگهبان میباشد
۵۴
پیاده بیامد ( #بیامد پیاده ) ، به نزدیکِ اوی ،
بِدو گفت : کای مِهترِ نیکخوی ( جنگجوی ) ،
۵۵
پیاده ،،، کجا بودهای تیرهشب؟ ،
تهمتن ، به گفتار بگشاد لب ،
۵۶
بگفتش به گیو : آن کجا کرده بود ،
چنان شیرمردی ، که آزرده بود ،
#آن کجا کرده بود = آنچه کرده بود
۵۷
بر او آفرین کرد ، گیوِ گُزین ،
که ، بی تو ،،، مباد اسب و کوپال و زین ،
۵۸
وز آنجایگه ، رفت نزدیکِ شاه ،
ز تُرکان ، سخن گفت و ، از بزمگاه ،
۵۹
ز سهراب و ، از بُرز و بالایِ اوی ،
ز بازوی و ، کتف و ، بَر و ، پای اوی ،
۶۰
که هرگز ، ز تُرکان ،،، چُنو کس نخاست ،
بهکردارِ سرویست ،،، بالاش ، راست ،
۶۱
از ایران و توران ( به توران و ایران ) ، نمانَد به کس ،
تو گویی ، که سامِ سوارست و بس ،
۶۲
وزان مُشت ، بر گردنِ ژندهرزم ،
کزان پس ، نیاید ( نیامد ) به رزم و ، به بزم ،
۶۳
بگفتند و ، پس ، رود و می ، خواستند ،
همه شب ، همی لشکر آراستند ،
#پایان_بخش ۱۵
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_چهارم )
۴۹
چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ،
از ایرانسپه ، گیو بُد پاسدار ،
۵۰
به رَهبَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ،
بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ،
۵۱
یکی بر خروشید ، چون پیلِ مست ،
سِپَر بر سر آورد و ، بگشاد دست ،
۵۲
بدانست رستم ، کز ایرانسپاه ،
به شب ، گیو باشد طلایه ، به راه ،
۵۳
بخندید و ، آنگه فغان برکشید ،
طلایه ، چو آوازِ رستم شنید ،
#طلایه = در این دو بیت اخیر به معنی نگهبان میباشد
۵۴
پیاده بیامد ( #بیامد پیاده ) ، به نزدیکِ اوی ،
بِدو گفت : کای مِهترِ نیکخوی ( جنگجوی ) ،
۵۵
پیاده ،،، کجا بودهای تیرهشب؟ ،
تهمتن ، به گفتار بگشاد لب ،
۵۶
بگفتش به گیو : آن کجا کرده بود ،
چنان شیرمردی ، که آزرده بود ،
#آن کجا کرده بود = آنچه کرده بود
۵۷
بر او آفرین کرد ، گیوِ گُزین ،
که ، بی تو ،،، مباد اسب و کوپال و زین ،
۵۸
وز آنجایگه ، رفت نزدیکِ شاه ،
ز تُرکان ، سخن گفت و ، از بزمگاه ،
۵۹
ز سهراب و ، از بُرز و بالایِ اوی ،
ز بازوی و ، کتف و ، بَر و ، پای اوی ،
۶۰
که هرگز ، ز تُرکان ،،، چُنو کس نخاست ،
بهکردارِ سرویست ،،، بالاش ، راست ،
۶۱
از ایران و توران ( به توران و ایران ) ، نمانَد به کس ،
تو گویی ، که سامِ سوارست و بس ،
۶۲
وزان مُشت ، بر گردنِ ژندهرزم ،
کزان پس ، نیاید ( نیامد ) به رزم و ، به بزم ،
۶۳
بگفتند و ، پس ، رود و می ، خواستند ،
همه شب ، همی لشکر آراستند ،
#پایان_بخش ۱۵
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇