معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
تا چند گرد #کعبه بگردم به بوی دل؟
تا کی به سینه #سنگ زنم ز آرزوی دل؟

ساحل ز #جوش سینهٔ دریاست بی خبر
با زاهدان #خشک مکن گفتگوی دل



#صائب_تبریزی
جایم به روز واقعه پهلوی او کنید
او قبلهء منست رخم سوی او کنید

نخلی برآورید بلند و به سایه اش
خاکم بیاد قامت دلجوی او کنید

محراب وار بر سر سنگ مزار من
نقشی بصورت خم ابروی او کنید

در بیستون برید مرا پیش کوهکن
جای شهید عشق به پهلوی او کنید

بوی وفا اگر نشنیدید از کسی
بویی به خاک تربتم از بوی او کنید

زنار بت پرستی خود میبرم به خاک
یعنی که رشتهء کفنم موی او کنید

در شیشه ای کنید گلاب سرشک من
وآنرا که یار کشت کفن شوی او کنید

تلقین من که هندوی زنار بسته ام
حرفی ز سحر نرگس جادوی او کنید

تعویذ دوستیست که اهلی نوشته است
این را بیادگار به بازوی او کنید

#اهلی_شیرازی
#سنگ
⛗ خشونت کلامی مخرب‌تر از خشونت فیزیکی است.⁣

حرف، باد هوا نیست!⁣

#فروید می‌گوید: تمدن از آنجا آغاز شد که انسان به جای #سنگ، #کلمه پرتاب کرد. انگار #انسان_متمدن فهمیده بود سنگ‌ها به‌اندازه کافی دردناک نیستند و دیگر پاسخگوی پرخاشگری او نخواهند بود.

کلمات متنوع‌تر از سنگ‌ها بودند، می‌شد قبل از پرت کردن، انتخاب کرد که چقدر دردآور یا ویرانگر باشند.
از سنگ‌ها می‌شد گریخت اما از #کلمات نه.

درد سنگ‌ها و کبودی‌شان فقط تا چند روز باقی می‌ماندند اما کلمات می‌توانستند تا آخر عمر همراه روز و شب و خواب و بیداری باشند و چنان چسبنده و پنهان در گوشه‌ای از روانمان زندگی کنند که دست هیچ #روان‌درمانگری در هیچ جلسه درمانی به آن‌ها نرسد. کدام سنگ چنین قدرتمند بود؟ ⁣

ما سنگ‌هایمان را پشت درهای تمدن جا گذاشتیم،
اما آموختیم که چگونه آن حجم از خشونت و #بیزاری و #نفرت را در ابزار دقیق‌ترمان که کلمات بودند، بگنجانیم.
یاد گرفتیم که چطور گوشه‌هایشان را تیز کنیم، لحن را به آن اضافه کنیم و طوری پرتابشان کنیم که حتی به نظر پیام دوستی بیایند!⁣
انسان #متمدن امروز در برابر کلمات بی‌دفاع‌تر است چون دیگر سپری در کار نیست.

هیچ انسانی رویین‌روان نیست و دوری‌گزینی راهی می‌گردد برای تاب‌آوری و حفظ شان و شخصیت ذاتی.

حرف آسیب می‌زند ، می‌شکند، نیستی و‌ زندگی می‌بخشد. برای دوست داشتن و دوست داشته شدن و زندگی اجتماعی با قوام نیازمند مراقبت از لحن و کلمات هستیم.
#لاادری
جایم به روز واقعه پهلوی او کنید
او قبلهء منست رخم سوی او کنید

نخلی برآورید بلند و به سایه اش
خاکم بیاد قامت دلجوی او کنید

محراب وار بر سر سنگ مزار من
نقشی بصورت خم ابروی او کنید

در بیستون برید مرا پیش کوهکن
جای شهید عشق به پهلوی او کنید

بوی وفا اگر نشنیدید از کسی
بویی به خاک تربتم از بوی او کنید

زنار بت پرستی خود میبرم به خاک
یعنی که رشتهء کفنم موی او کنید

در شیشه ای کنید گلاب سرشک من
وآنرا که یار کشت کفن شوی او کنید

تلقین من که هندوی زنار بسته ام
حرفی ز سحر نرگس جادوی او کنید

تعویذ دوستیست که اهلی نوشته است
این را بیادگار به بازوی او کنید

#اهلی_شیرازی
#سنگ
جایم به روز واقعه پهلوی او کنید
او قبلهء منست رخم سوی او کنید

نخلی برآورید بلند و به سایه اش
خاکم بیاد قامت دلجوی او کنید

محراب وار بر سر سنگ مزار من
نقشی بصورت خم ابروی او کنید

در بیستون برید مرا پیش کوهکن
جای شهید عشق به پهلوی او کنید

بوی وفا اگر نشنیدید از کسی
بویی به خاک تربتم از بوی او کنید

زنار بت پرستی خود میبرم به خاک
یعنی که رشتهء کفنم موی او کنید

در شیشه ای کنید گلاب سرشک من
وآنرا که یار کشت کفن شوی او کنید

تلقین من که هندوی زنار بسته ام
حرفی ز سحر نرگس جادوی او کنید

تعویذ دوستیست که اهلی نوشته است
این را بیادگار به بازوی او کنید

#اهلی_شیرازی
#سنگ
Sange Saboor
Mohsen Chavoshi
#سنگ_صبور
#محسن_چاووشی



ای کاش عشق سر به سر ِما نمی‌گذاشت ...

#فاضل_نظری
.
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_ششم ) ۸۱ بِدو گفت سهراب : ، کاین درخور است ، که فرزندِ شاه است و ، با افسر است ، ۸۲ بپرسید : از آن زرد پرده‌سرای ، درفشی درخشان ، به پیشش به پای…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_هفتم )



۹۷

کسی ، کو بُوَد پهلوانِ جهان ،

میانِ سپه‌در ، نمانَد نهان ،

۹۸

تو گفتی که : ، در لشکر ، او مهتر است ،

نگهبانِ هر مرز و ، هر کشور است ،

۹۹

به رزمی که ، کاوس ، لشکر کشد ،

به پیلِ دَمان ، تخت و افسر کشد ،

۱۰۰

جهان‌پهلوان ، بایدش پیش‌رو ،

چو برخیزد از دشت ، آوایِ غو ،

۱۰۱

چنین داد پاسخ مر او را ، هجیر : ،

که شاید بُدن ، کآن گَوِ شیرگیر ،

۱۰۲

کنون ، رفته باشد به زابلستان ،

که هنگامِ بزم است در گلستان ،

۱۰۳

بِدو گفت سهراب : ، کاین خود مگوی ،

که دارد سپهبد ، سویِ جنگ ، روی ،

۱۰۴

ز هر سو ، ز بهرِ جهاندار شاه ،

بیایند نزدش ، مِهان با کلاه ،

۱۰۵

به رامش نشیند ، جهان‌پهلوان ،

برین بر بخندند ، پیر و جوان ،

۱۰۶

مرا با تو ، امروز ، پیمان یکیست ،

بگوییم و ، گفتارِ ما ، اندکیست ،

۱۰۷

اگر پهلوان را نمائی به من ،

سرافراز باشی به هر انجمن ،

۱۰۸

ترا بی‌نیازی دِهَم در جهان ،

گشاده کنم گنجهای نهان ،

۱۰۹

ور ایدون که ، این ،،، راز داری ز من ،

گشاده ،،، بپوشی به من ، بر ،،، سخن ،

۱۱۰

سرت را ، نخواهد همی تن ، به جای ،

میانجی کن اکنون ، بِدین هر دو رای ،

۱۱۱

نبینی که موبد ، به خسرو چه گفت؟ ،

بدانگه ، که بگشاد راز ، از نهفت ،

۱۱۲

سخن ، گفت : ،،، ناگفته ، چون گوهر است ،

کجا ، نابسوده ، به بند ( #سنگ ) اندر است ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇