معرفی عارفان
1.11K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.69K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر

در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر

ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر

چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر

در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر

صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر

دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر

میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر

رفته گیر از برم و زآتش و آب دل و چشم
گونه‌ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر

حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر

#حضرت_حافظ
یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است

برگرد به میخانه از این توبه ناقص
تا پیر خرابات به راهت نگرفته است

#صائب_تبریزی

عقل مست لعل جان افزای توست
دل غلام نرگس رعنای توست

نیکویی را در همه روی زمین
گر قبایی هست بر بالای توست

چون کسی را نیست حسن روی تو
سیر مهر و مه به حسن رای توست

نور ذره ذره بخش هر دو کون
آفتاب طلعت زیبای توست

در جهان هرجا که هست آرایشی
پرتو از روی جهان‌آرای توست

تا رخت شد ملک‌بخش هر دو کون
مالک الملک جهان مولای توست

خون اگر در آهوی چین مشک شد
هم ز چین زلف عنبرسای توست

گرچه آب خضر جام جم بشد
تشنهٔ جام جهان افزای توست

خلق عالم در رهت سر باختند
ور کسی را هست سر همپای توست

آسمان سر بر زمین هر جای تو
در طواف عشق یک یک جای توست

آفتاب بی سر و بن ذره‌وار
این چنین سرگشته در سودای توست

این جهان و آن جهان و هرچه هست
شبنمی لب تشنه از دریای توست

چون به جز تو در دو عالم نیست کس
در دو عالم کیست کوهمتای توست

هر که را هر ذره‌ای چشمی شود
هم گر انصاف است نابینای توست

گر فرید امروز چون شوریده‌ای است
عاقل خلق است چون شیدای توست


عطارنیشابوری
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_چهارم ) ۴۳ همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ، ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ، ۴۴ چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ، وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ، ۴۵ چه سازم…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_اول )




۱

غریو آمد از شهرِ توران‌زمین ،

که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ،

۲

خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ،

همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،

۳

به مادر خبر شد ، که سهرابِ گُرد ،

به تیغِ پدر ،،، خسته گشت و بمُرد ،
#خسته = زخمی

۴

خروشید و ، جوشید و ، جامه درید ،

به زاری ،،، بر آن کودکِ نارسید ،

۵

بزد چنگ و ، بدرید پیراهنش ،

درخشان شد آن لعلِ زیبا تنش ،

۶

برآورد بانگ و ، غریو و ، خروش ،

زمان تا زمان ،،، زو ، همی رفت هوش ،

۷

فرو بُرد ناخن ، دو دیده بِکَند ،

برآورد بالا ، در آتش فکند ،

۸

مر آن زلفِ تاب‌داده کمند ،

به انگشت پیچید و ، از بُن بِکَند ،

۹

روان گشته از رویِ او ، جویِ خون ،

زمان تا زمان ،،، اندرآمد نگون ،

۱۰

همه ، خاکِ تیره ،،، بسر برفکند ،

به‌دندان ، ز بازوی خود ، گوشت کَند ،

۱۱

بسر برفکند آتش و ، برفروخت ،

همه مویِ مشکین ، به‌آتش بسوخت ،

۱۲

همی گفت : ، کای جانِ مادر ،،، کنون ،

کجائی سِرِشته به خاک و به خون؟ ،





« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »



ادامه دارد 👇👇👇
۱۶ اردیبهشت سالروز درگذشت حسین منزوی

(زاده ۱ مهر ۱۳۲۵ زنجان -- درگذشته ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳ تهران) شاعرغزلسرا و ترانه‌سرا

او که بیشتر به‌عنوان شاعری غز‌لسرا شناخته شده است، شعر نیمایی و شعر سپید هم می‌سرود و نیز به آذری هم شعر می‌‌گفت. در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد؛ اما این رشته را رها کرد و به‌ جامعه‌شناسی روی آورد و این رشته را نیز ناتمام گذاشت و بعدها در سال ۱۳۵۸ با گذراندن واحدهای باقیمانده توانست مدرک کارشناسی بگیرد.
نخستین دفتر شعرش "حنجره زخمی" در سال ۱۳۵۰ با همکاری انتشارات بامداد به‌چاپ رسید و با این مجموعه به‌ عنوان بهترین شاعر جوان دوره شعر فروغ برگزیده شد. سپس وارد رادیوتلویزیون شد و در گروه ادب امروز در کنار نادر نادرپور شروع به‌ فعالیت کرد. در زمان فعالیتش در رادیو، مسئولیت نویسندگی و اجرای برنامه‌های کتاب روز، یک شعر و یک شاعر، شعر ما و شاعران ما، آیینه و ترازو، کمربند سبز و آیینه آدینه را به‌عهده داشت. وی چندی نیز مسئول صفحه شعر مجله ادبی رودکی بود.
او ترانه‌سرا هم بود و در ترانه‌هایش نیز به‌ مانند اشعارش عاشقانه می‌سرود و به‌‌قول خودش "عشق هویت اصلی آثارش است".
وی پس از انقلاب در سال نخست انتشار مجله سروش، به‌ عنوان مسئول صفحه شعر همکاری داشت.
مهم‌ترین منبع موجود درباره زندگی او کتاب از عشق تا عشق است که شامل گفت‌وگوی بلند ابراهیم اسماعیلی اراضی "یکی از نزدیک‌ترین شاگردانش در سال‌های پایان عمر" با اوست. او در این کتاب، به‌ تفصیل درباره خانواده، سال‌های کودکی و زندگی در روستا، سال‌های مدرسه، دوران دانشگاه، انجمن‌های ادبی تهران و... سخن گفته‌است.
در کتابی با نام "از ترانه و تندر" به اهتمام مهدی فیروزیان "انتشارات سخن ۱۳۹۰" نیز مقالاتی درباره این شاعر منتشر شده است.
محمدعلی بهمنی درباره منزوی گفته است: «اگر بخواهیم غزل بعد از نیما را بررسی کنیم باید بگوییم که هوشنگ ابتهاج در غزل پلی می‌زند و منوچهر نیستانی از این پل عبور می‌کند و ادامه‌دهنده این راه منزوی است که طیف وسیعی را به‌ دنبال خود می‌کشد.»

۱۶ اردیبهشت سالروز درگذشت احمد گلچین‌معانی

(زاده ۱۷ دی ۱۲۹۵ تهران — درگذشته ۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۹ مشهد) شاعر، نویسنده و پژوهشگر

او در ۱۳۱۳ به استخدام وزارت دادگستری درآمد و تا ۱۳۳۸ در آنجا مشغول به‌کار بود. از ۱۳۳۰ در کتابخانه ملی نیز خدمت می‌کرد و بعد از ۱۳۳۸ به‌طور تمام‌ وقت در کتابخانه مجلس مشغول شد. در ۱۳۴۲ به دعوت آستان قدس رضوی، برای تنظیم فهرست کتب خطی آنجا به‌مشهد رفت و در حین خدمت به‌تحصیل ادامه داد.
او در ۱۳۵۶ برای تدریس در دوره فوق لیسانس و دکتری زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه مشهد دعوت شد. وی از سیزده‌سالگی شروع به‌سرودن شعر کرد و بعدها آثارش در روزنامه‌های نسیم شمال و توفیق انتشار می‌یافت. او با امیری فیروزکوهی و رهی معیری معاشرت داشت و در ۱۳۱۴ به انجمن ادبی حکیم نظامی پیوست و با وحید دستگردی همکاری کرد. در آن انجمن، علاوه بر شعرخوانی، خمسه نظامی مقابله و تصحیح می‌شد. وی مقالات ادبی، تاریخی و کتاب‌شناسی زیادی در مجلات مختلف از جمله "ارمغان"  "مهر"  "دانش"  "یغما"  "سپاهان"  "راهنمای کتاب" و غیره نوشته است.
آرامگاه وی در مزار شعرای آرامگاه فردوسی است.

آثار:
دیوان اشعار.
گلزار معانی.
تاریخ تذکره‌های فارسی "دوجلد"
رساله تحقیقی گلشن راز.
مکتب وقوع در شعر فارسی.
شهر آشوب در شعر فارسی.
رساله در احوال آل بنجیر.
تذکره پیمانه.
ذیلی بر تذکره میخانه.
تصحیح و تکمیل تذکره میخانه عبدالنبی فخرالزمانی قزوینی.
کاروان هند.
شرح دیباچه انیس‌الارواح در موسیقی با شواهد منظوم.
راهنمای گنجینه قرآن.
تصحیح لطایف‌الطوایف تالیف فخرالدین صفی‌بیهقی.
فرهنگ اشعار صائب.
تصحیح تذکره منظوم رشحه سروده محمدباقر رشحه اصفهانی.
تصحیح تذکره میخانه تالیف ملا عبدالنبی فخرالزمانی‌قزوینی.
تصحیح کنوزالاسرار و رموز الاحرار.
شرح منظوم سوانح فی‌العشق شیخ احمد غزالی.
چند مجلد ار فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی.
رساله در بیان کاغذ و مرکب و رنگ‌های الوان.
اهتمام در انتشار کتاب‌های:
تاریخ ملازاده احمدبن محمود‌بخاری، در ذکر مزارات بخارا.
کنوز الاسرار رموز الاسرار، شرح منظوم السوانح فی‌العشق احمد غزالی.
فهرست مجموعه‌های خطی کتابخانه مجلس.
فهرست قسمتی از کتب خطی کتابخانه عبدالحسین بیات.

مجموعه اشعار گلچین معانی بالغ بر ۱۰ هزاربیت است. دیوان گلچین شامل غزلیات، قصاید، ترکیبات، مقطعات، مثنویات، رباعیات، مراثی و تواریخ، اخوانیات، مطایبات، فکاهیات و متفرقات است.

گفتم : ، چه چاره سازم با عشقِ چاره‌سوزت؟ ،

گفتا که : ، چاره آورد ، این کارها به‌روزت ،





گفتم که : ، سوخت جانم ، در آتشِ فراقت ،

گفتا که : ، کار ، خامست ،،، باید جفا هنوزت ،

#فیض_کاشانی
به قید زلف تو آن دل که پایبند شود
غمش مباد که فارغ ز هر گزند شود

بلند نام تو در حُسن شد ، خوشا روزی
که در جهان به وفا نام تو بلند شود !

#هاتف_اصفهانی
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را

#فروغى_بسطامی

دو کس رنج
بیهوده بردند و سعی بی‌فایده کردند؛
یکی آن که اندوخت و نخورد
و دیگر آن که آموخت و (عمل) نکرد
...

سعدی‌علیه‌الرحمه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

از هر تعلقی که گذشتم،
تواناتر شدم...

هر روز چیزی را ترک کردم
و هر روز چیزی مرا ترک کرد...

با هر ترکی،
خاک تنم تَرَکی برداشت
و چیزی از آن رویید،
بالی شاید کوچک و شفاف و نامرئی...

عرفان‌نظرآهاری

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎
همان زیردستی که فرمانِ شاه
به رنج و به کوشش ندارد نگاه

بوَد زندگانی‌ش با درد و رنج
نگردد کهن در سَرای سِپنج

اگر مهتری یابد و بهتری
نیابد به زُفتی و گُندآوری

دلِ زیردستانِ ما شاد باد
هم از دادِ ما گیتی آباد باد
#فردوسی

امیدم که:
همه نیکوی باد کردار ما
من گدا و تمنای وصل او؟ هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست

دل صنوبری‌ام هم‌چو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

حافظ

رنگ عاشق چو زعفران باشد
هـر که عاشق بود چنان باشد

روی فــارغ‌دلان بـه رنگ بـود
رنگ غافل چو ارغوان باشد

انوری
ای کوچهٔ قدیمی دیدار ما سلام
دیوارهای خشت به خشت آشنا سلام

ای بوی دوست در تو وزان تا همیشگان
دالان گل‌فشان نسیم صبا سلام

ای ثبت بر جریدهٔ دیوارهای تو
از او و من، بریدهٔ تصویرها سلام

ای شیشه‌های پنجره، ای قاب عکس‌ها
آیینه‌های کوچک معجزنما سلام

#حسین_منزوی

براي اثبات ثروتمندی‌تان همه چيزهايی
كه نمی‌توانيد با پول بخريد را
در يك ليست بنويسيد:

فرهنگ
ادب
شعور
اصالت

درك
پدر مادر
شادی

آرامش
عشق
لبخند
محبت

حال جلوی دارايی‌هايتان علامت بزنيد.
اگر همه اينها را با يك وضع مالی متوسط داريد ثروتمند هستيد.

و اگر هيچ يك را نداريد
ولی در بهترين نقطه شهر خانه داريد
و يك ماشين آخرين مدل را و معتبرترين حساب بانكی داريد
متاسفم
شما فقيرترين انسان كره‌ی زمين هستيد
تو آواز زرین مرغ طلوعی
که بر تاج نخل افق پرفشاند
تو پرواز خونین مرغ غروبی
که بر صخره ساحل آزرده خواند
تو قوی سفیدی
تو مهتاب
که
از بیشه بر آب راند
تو رویای آن قوچ بشکوه
در خوان جادو
که در نیمروز عطش تهمتن را به دنبال
به آبشخور ناز آهو کشاند
تو رگبار آن ابر دیراب دوری
سرود طرب را
که با ساقه خشک من خواندی ای دوست
تو از مشت خاکستر من شکفتی
تو از بیشه خواب بر آب من راندی
ای دوست

#منوچهر_آتشی
#سرود
#دیدار_در_فلق
برو خود را ز راه خویش برگیر
به هر لحظه درآ ایمان ز سر گیر
به باطن نفس ما چون هست کافر
مشو راضی به دین اسلام ظاهر
ز نو هر لحظه ایمان تازه گردان
مسلمان شو مسلمان شو مسلمان
بسا ایمان بود کز کفر زاید
نه کفر است آن کز او ایمان فزاید
ریا و سمعه و ناموس بگذار
بیفکن خرقه و بربند زنار
چو پیر ما شو اندر کفر فردی
اگر مردی بده دل را به مردی
به ترسازاده ده دل را به یک بار
مجرد شود ز هر اقرار و انکار
بت ترسا بچه نوری است باهر
که از روی بتان دارد مظاهر
کند او جمله دلها را وشاقی
گهی گردد مغنی گاه ساقی
زهی مطرب که از یک نغمهٔ خوش
زند در خرمن صد زاهد آتش
زهی ساقی که او از یک پیاله
کند بیخود دو صد هفتاد ساله
رود در خانقه مست شبانه
کند افسون صوفی را فسانه
وگر در مسجد آید در سحرگاه
بنگذارد در او یک مرد آگاه
رود در مدرسه چون مست مستور
فقیه از وی شود بیچاره مخمور
ز عشقش زاهدان بیچاره گشته
ز خان و مان خود آواره گشته
یکی مؤمن دگر را کافر او کرد
همه عالم پر از شور و شر او کرد
خرابات از لبش معمور گشته
مساجد از رخش پر نور گشته
همه کار من از وی شد میسر
بدو دیدم خلاص از نفس کافر
دلم از دانش خود صد حجب داشت
ز عجب و نخوت و تلبیس و پنداشت
درآمد از درم آن مه سحرگاه
مرا از خواب غفلت کرد آگاه
ز رویش خلوت جان گشت روشن
بدو دیدم که تا خود چیستم من
چو کردم در رخ خوبش نگاهی
برآمد از میان جانم آهی
مرا گفتا که ای شیاد سالوس
به سر شد عمرت اندر نام و ناموس
ببین تا علم و زهد و کبر و پنداشت
تو را ای نارسیده از که واداشت
نظر کردن به رویم نیم ساعت
همی‌ارزد هزاران ساله طاعت
علی‌الجمله رخ آن عالم آرای
مرا با من نمود آن دم سراپای
سیه شد روی جانم از خجالت
ز فوت عمر و ایام بطالت
برو خود را ز راه خویش برگیر
به هر لحظه درآ ایمان ز سر گیر
به باطن نفس ما چون هست کافر
مشو راضی به دین اسلام ظاهر
ز نو هر لحظه ایمان تازه گردان
مسلمان شو مسلمان شو مسلمان
بسا ایمان بود کز کفر زاید
نه کفر است آن کز او ایمان فزاید
ریا و سمعه و ناموس بگذار
بیفکن خرقه و بربند زنار
چو پیر ما شو اندر کفر فردی
اگر مردی بده دل را به مردی
به ترسازاده ده دل را به یک بار
مجرد شود ز هر اقرار و انکار
بت ترسا بچه نوری است باهر
که از روی بتان دارد مظاهر
کند او جمله دلها را وشاقی
گهی گردد مغنی گاه ساقی
زهی مطرب که از یک نغمهٔ خوش
زند در خرمن صد زاهد آتش

زهی ساقی که او از یک پیاله
کند بیخود دو صد هفتاد ساله
رود در خانقه مست شبانه
کند افسون صوفی را فسانه
وگر در مسجد آید در سحرگاه
بنگذارد در او یک مرد آگاه
رود در مدرسه چون مست مستور
فقیه از وی شود بیچاره مخمور
ز عشقش زاهدان بیچاره گشته
ز خان و مان خود آواره گشته
یکی مؤمن دگر را کافر او کرد
همه عالم پر از شور و شر او کرد
خرابات از لبش معمور گشته
مساجد از رخش پر نور گشته
همه کار من از وی شد میسر
بدو دیدم خلاص از نفس کافر
دلم از دانش خود صد حجب داشت
ز عجب و نخوت و تلبیس و پنداشت

درآمد از درم آن مه سحرگاه
مرا از خواب غفلت کرد آگاه
ز رویش خلوت جان گشت روشن
بدو دیدم که تا خود چیستم من
چو کردم در رخ خوبش نگاهی
برآمد از میان جانم آهی
مرا گفتا که ای شیاد سالوس
به سر شد عمرت اندر نام و ناموس
ببین تا علم و زهد و کبر و پنداشت
تو را ای نارسیده از که واداشت
نظر کردن به رویم نیم ساعت
همی‌ارزد هزاران ساله طاعت
علی‌الجمله رخ آن عالم آرای
مرا با من نمود آن دم سراپای
سیه شد روی جانم از خجالت
ز فوت عمر و ایام بطالت

گلشن راز