معرفی عارفان
1.11K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.69K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
از انفجار قطره زمانی گذشته بود
از انفجار قطره که دریا
از انبساط سبز روح بهار که صحرا
گلهای سرخ دامنه را دیدیم
مست بلوغ سرخ طراوت
که اشتران قافله ی قاچاق را
آن گونه سهمناک
با رقصشان گرفت که دشمن فرا رسید
ما تا انفجار نبض
تا احتراق داغ شقیقه ها
تا اضطراب لحظه ی موعود
رفتیم
تا جنگل طلایی ارژن
تا جنگل بلوط
که دیدیم
دود
و ز ماورا دود و درخت و
زغال
سالار عاشقان
چنگ بلند بارانش در دست می سرود
ای عاشقان خسته
ای قوچ های تشنه تنها سرگردان
که نامهایتان
و عکس تیر خورده ی قلب شهیدتان را
بر کنده های تناور حک کرده اند
افسوس ! در ولایت دنیا
هیزم شکن سواد ندارد
اینست
که عاشق
باید که یادگاری ها را
زین بعد بر رواق باد نگارد

#منوچهر_آتشی
#یاد_و_باد
#دیدار_در_فلق
شهر
دیوانه ای تمام عیار است
و سوسک های فربه ما بعد انفجار
قطار قطار
برای بلعیدن یک دیگر
دنبال می کنند هم را
من اما ماسه زارانی
دیده ام که هنوز
رؤیای بر باد رفته ی جنگل ها
و دلک خرد زنبق ها را
در هاضمه ی ذهن خوش ورز می دهند
شهر
دیوانه ای سرسام گرفته است
خیابان ها زیر چرخ های هراسان
پس می کشند و به ابتدای خود بر می گردند
و ماشین ها
یک دیگر را چنان دنبال می کنند که
انگار
هر یکی نشمه ی آن دیگری را قر زده است
اما من کویرهایی می شناسم
که شترهای تیر خورده ، زیر بار تریاک
به خون درغلتیده اند
و مردی در هندوکش و دختری در میامی
از غصه آه می کشند
شهر
دیوانه ای به زنجیر افتاده است
بزرگ راه ها
چونان
کمندهای بی شمار گاوبازان ماهر
بر اندام ساختمان ها و فروشگاه ها پیچیده اند
من اما در همین شهر
از بوستانی گذشتم و عشق را دیدم
که ناگهانی از پس نارونی در آمد
با دامن گلی رنگ و بی عینک آفتابی
و لبخندی به سمت قلب شاعر هفتاد ساله ای
شلیک کرد
و هوا
ناگهان بارانی شد

#منوچهر_آتشی
#اتفاق_آخر
#اتفاق_آخر
آیا تو باز گشته ای ؟
آبی که پای کوه خارا می شست
و شکل فاخته را
به ذهن تیر کمان کودک می آموخت ؟
آیا تو بازگشته ای
طاووس سبز
ابری که آسمان را
در گوشه های سمت تو آبی می کرد
و عصر را به منفی تصویر جفتی شیدا می آراست
زیر پرنده ها و صدا ؟
به راستی
آیا تو بازگشته ای ؟
کسی نمی داند ، اما
این کوه پیر باز
زیر نهیب واقعه
خواب زمرد و فیروزه می بیند

#منوچهر_آتشی
#خواب_کوه
#اتفاق_آخر
آنکه قرار است این شعر ها را بخواند
فردا متولد شده و تا پیری من فرود آمده
او کسی است
که تمام غزل های جهان
خار دامن چرخانش اند
و
غبار دامنش رنگین کمان های شگفت
در آفاق من نشانده تا پیشانی من
شرمنده ی چروک های خود نباشد
و آینده ، پایی آشیلی برای دور شدن بیابد
آینده ای که اکنون
لوحه ی گوری است نزدیک
فرسنگ نمای ابدیتی بسیار دور

#منوچهر_آتشی
#دیدار_اول
#اتفاق_آخر
نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اند
سکوت چه قدر جای صدا را
هنوز نگفته ام دوستت دارم
نگاهم اما به عربده گفت
عربده ای که نرگس حافظ
راپژمرده کرد
هنوز نگفته ای دوستت دارم
سکوتت اما بارانی شد
و دل صنوبری خشکم را خرم کرد
در این تابوت آرواره ، سروی به شکل دل آدمی بود
سروی مرده در خشکسال مهر
از مژگان میترایی تو آفتابی جاری شد
مرده بیدارشد و تابوت را شکست
و شلنگ انداز خیابان ها را
باغ سرو کرد
سکوت چه قدر جای صداها را می گیرد هنوز
نگاه چه ظالمانه جای کلمه ها را
این تقدیر دیدار بی گاه ما نیست
از تمامی تاریخ بپرس

#منوچهر_آتشی
#دیدار_دوم
#اتفاق_آخر
من اگرچه دیو سنگ فرسوده ام
در گذر گردبادهای ماسه
تو اما
آن شعبده باز بی رنگ و حجمی
که از هفت لایه ی دیوار چین عبور می کنی
تا پرتو گرمی
از حس
بر تاریکی های من بتابانی
و برزبان سوخته ام شعرهای شبنمی فراخوانی
من اگرچه دیو سنگی فرسوده ام
در سینه چیزی دارم که از حرارت حضور تو یاقوت شده است
این است که
از پشت هفت کوه سیاه
می بینمت که به سمت من می آیی
و همچنان عقیق می سایی در کوره
ی نگاه
ازجان من و آن تکه ی پنهانم

#منوچهر_آتشی
#دیدار_چهارم
#اتفاق_آخر
نامت چه باشد بهتر است ؟
برف های قطب را
از روی گل های احتمال پس بزنم
خواب پرندگان را واکاوم
آوازهای عتیق را
از سنگ حنجره های حجاری
ها به نت بکشم
یا در غارهای ابتدا بخوابم
و رؤیای نخستین عاشق وحشت زده را
به گیتار بنوازم ؟
گیاه جوانی که نصیب گیلگمش نشد چه نام داشت
که ما را جاودانی کرد و پهلوان را نومید ؟
گیلگمش با چه هوسی به جهان زیرین رفت
برای بیرون کشیدن جسد انکیدو از تهاجم
کرمان
یا برای ماندگاری پهلوانی خودش ؟
اگر بگویم یافتم نمی خندی ؟
من نامت را زمرد می گذارم
چون کمر به کشتن مارها بسته ام
مارها
که جوانی عاشقان را به یغما برده اند

#منوچهر_آتشی
#زمرد
#اتفاق_آخر
و شمایل آن درخت که افتاد
چه قدر شبیه افتادن کسی بود
که آمده بود کویر را جنگل کند
اما
تکلیف تو ای اسب همین بود
که بی سوار از تنگه
برگردی و عشیره را به شیون فراخوانی ؟
و اسب بی سوار چه قدر شبیه سوار بی اسبی است
تنها میان حلقه ی قاتلانش
تا آن گاه که به تابوت گلپوش زخم های خود خوابیده
ناگاه شیهه کشان
اسبی سیاه فرابرسد
سم بکوبد بالای سر سالار زخم ها و به جوش آوردن خون طایفه را
با این همه
چه قدر این تبر افتاده
یادآور آن سوار برخاسته است آن سرو

#منوچهر_آتشی
#سالار_زخمها
#اتفاق_آخر
به رسم قوم اش
شال گشاده بر گردن رهانده سیروس
بخاطر مویه ی من به خاطر تو که رفته ای
شال گشاده بر گردن رهانده اند
شاعران خوزستان من
حالا بگو
شالی که ندارم من
پس چه گشایم و رهانم بر گردن ؟
ای کاش تو نیز
گاگریو ی می خواندی ، هرمز
واگویه ای
که خم کند پازنان کوهی را به حیرت
بر تنگ تی که قافله از آن
بی زنگ می گذرد
و می برد تاقه های کفن به کهکشان
برای برادران باستانی ام
تا شالی از خیال بیاورد
برای گردن من


#منوچهر_آتشی
#شال_برای_گردن_من
#اتفاق_آخر
ساعت شش غروب دیروز است
و من
با جیب های پر از گریه
از کارخانه به خانه برمی گردم
تا دستمزد ناچیزم را
ترضیع نورسیده ی دیگر
در شیشه ی کبود پستانکش بچکانم
سخت است روزگار
و کودکان بد قلق ما هم
نا آمده
از شیر خشک نیدو و هر مارک دیگری
عشقشان می گیرد
و غیر شیره ی جان ما ،‌ چیزی
در کام های کوچکشان
شیرین نمی نشیند
این کودکان بد قلق
ساعت شش غروب امروز است
و من
با جیب های خالی از گریه به خانه بر می گردم
با دستمال گمشده و جیبهای سوراخ
کدام سکه ایمن خواهد ماند
و این ، به خشت کاغذی افتاده
این چندمین گرسنه ی یک قطره شیر
بگذار احتضار را
از خون ناف خویش بنوشد
ساعت شش غروب فرداست
و
من
با جیبهای پر از گریه ، از گورستان
به خانه باز میگردم
و کارخانه ها همه
در اعتصاب اندوهند

#منوچهر_آتشی
#شش_غروب_فردا
#اتفاق_آخر