معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ، به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ، ۴۷ به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ، که اندیشهٔ دل ، بدانگونه بود ، ۴۸ میانِ سپه ، دید سهراب را…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_اول )
۱
برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ،
ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ،
۲
تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ،
نیاساید از تاختن ، یک زمان ،
۳
دگر ،،، باره زیر اندرش ، آهن است ،
شگفتی روان است و ، رویینتن است ،
۴
شبِ تیره ،،، آمد سویِ لشکرش ،
میان ، سوده از جنگ و ،،، آهن برش ،
۵
به هومان چنین گفت : ، کامروز هور ،
برآمد ، جهان کرد پُر جنگ و شور ،
۶
شما را بسر ، زان سوارِ دلیر ،
که یالِ یلان داشت ، چنگالِ شیر ،
۷
چه آمد شما را؟ ، چه گفت و چه کرد؟ ،
که او ، بود همزورِ من در نَبَرد ،
۸
چه کرد او؟ ، ابا لشکرم سربسر؟ ،
که چون او ، ندانم به گیتی دگر ،
۹
یکی پیرمرد است بر سانِ شیر ،
نگردد ز پیکار و از جنگ ،، سیر ،
۱۰
اگر گویم از کارِ آن نامدار ،
نه چندان بُوَد ، کآید اندر شمار ،
۱۱
دو بازوش ، مانندهٔ رانِ پیل ،
بجوشد ز آوازِ او ، رودِ نیل ،
۱۲
ندانم به گِردِ جهان سربسر ،
که بندد گَهِ کینه ، چون او کمر ،
۱۳
بدو گفت هومان : ، که فرمانِ شاه ،
چنان بُد ، کز ایدر نجنبد سپاه ،
۱۴
همه کارِ ما ، سخت باساز بود ،
به آوردگه گشتن ، آغاز بود ،
۱۵
بیامد یکی مردِ پرخاشجوی ،
بدین لشکرِ گشن ، بنهاد روی ،
#گشن = انبوه - بسیار
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_اول )
۱
برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ،
ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ،
۲
تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ،
نیاساید از تاختن ، یک زمان ،
۳
دگر ،،، باره زیر اندرش ، آهن است ،
شگفتی روان است و ، رویینتن است ،
۴
شبِ تیره ،،، آمد سویِ لشکرش ،
میان ، سوده از جنگ و ،،، آهن برش ،
۵
به هومان چنین گفت : ، کامروز هور ،
برآمد ، جهان کرد پُر جنگ و شور ،
۶
شما را بسر ، زان سوارِ دلیر ،
که یالِ یلان داشت ، چنگالِ شیر ،
۷
چه آمد شما را؟ ، چه گفت و چه کرد؟ ،
که او ، بود همزورِ من در نَبَرد ،
۸
چه کرد او؟ ، ابا لشکرم سربسر؟ ،
که چون او ، ندانم به گیتی دگر ،
۹
یکی پیرمرد است بر سانِ شیر ،
نگردد ز پیکار و از جنگ ،، سیر ،
۱۰
اگر گویم از کارِ آن نامدار ،
نه چندان بُوَد ، کآید اندر شمار ،
۱۱
دو بازوش ، مانندهٔ رانِ پیل ،
بجوشد ز آوازِ او ، رودِ نیل ،
۱۲
ندانم به گِردِ جهان سربسر ،
که بندد گَهِ کینه ، چون او کمر ،
۱۳
بدو گفت هومان : ، که فرمانِ شاه ،
چنان بُد ، کز ایدر نجنبد سپاه ،
۱۴
همه کارِ ما ، سخت باساز بود ،
به آوردگه گشتن ، آغاز بود ،
۱۵
بیامد یکی مردِ پرخاشجوی ،
بدین لشکرِ گشن ، بنهاد روی ،
#گشن = انبوه - بسیار
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇