معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
اصلاحیه

شعر ارسالی از مولوی نمیباشد


باطن و ظاهرم تویی، من نه منم، نه من منم
غایب و حاضرم تویی، من نه منم، نه من منم
خلق  نمود و  بود  تو،   من  عدم و  وجود  تو
عین مظاهرم تویی، من نه منم،  نه  من  منم
سایه و روشنم تویی، گل تو و گلشنم   تویی
منظر و ناظرم تویی، من نه منم، نه  من  منم
#نیستی #از تو #هست شد،#عالمی #از تو #مست #شد
#باده و #ساغرم #تویی، #من نه #منم، نه  #من  #منم
قهر   منی   و   الفتم،   نو ر   منی   و   ظلمتم
مومن و کافرم تویی، من نه منم، نه من منم
در   سر  من هوای تو،  خلوت  دل سرای تو
شاهد و ساغرم تویی، من نه منم، نه من منم
ای تو سروربخش من، مهری و #نوربخش من
 آیت   با هرم تویی،   من   نه منم، نه من  منم


جعلی
این شعر از مولانا نیست

شاعر دکتر جواد نوربخش
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۲ ( #قسمت_دوم ) ۱۵ همان نیز ، سهرابِ برگشته‌بخت ، که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ، ۱۶ بِدین نیزه‌ات ، گفت : ، بیجان کنم ، سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_اول )



۱

بفرمود رستم ، که تا پیشکار ،

یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ،

۲

جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ،

بخواباند و آمد بَرِ شهریار ،

۳

گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ، کرد ،

کس آمد پی‌اَش زود و ، آگاه کرد ،

۴

که سهراب ،،، شد زین جهانِ فراخ ،

همی ، از تو تابوت خواهد ، نه کاخ ،


#شد = رفت

۵

چو بشنید رستم ، خراشید روی ،

همی زد به سینه ، همی کَند موی ،

۶

پدر جُست و ، برزد یکی سردباد ،

بنالید و ، مژگان ،،، به‌هم بر نهاد ،

۷

پیاده شد از اسب ، رستم چو باد ،

بجای کُلَه ، خاک بر سر نهاد ،

۸

بزرگانِ لشکر ، همه همچنان ،

غریوان و گریان و زاری‌کنان ،

۹

همی گفت زار ،،، ای نَبَرده‌جوان ،

سرافراز و ،،، از تخمهٔ پهلوان ،

۱۰

نبیند چو تو نیز ،،، خورشید و ماه ،

نه جوشن ، نه تخت و ،،، نه تاج و کلاه ،

۱۱

کِرا آمد این پیش؟ ،،، کآمد مرا؟ ،

بکُشتم جوانی ،،، به پیران‌سَرا ،

۱۲

نبیره ،،، جهاندار ، سامِ سوار ،

سویِ مادر ،،، از تخمهٔ نامدار ،

۱۳

بُریدن دو دستم ، سزاوار هست ،

جز از خاکِ تیره ،،، مَبادم نشست ،

۱۴

که فرزند ، سهراب ،،، دادم به‌باد ،

که چون او ،،، گَوی ، نامداری ، نزاد ،

۱۵

ز سامِ نریمان و گرشاسبِ گیو ،

به مردی ،،، فزون بود و ، گُردانِ نیو ،

۱۶

چو من ، نیست در گِردِ کیهان ، یکی ،

به مردی ،،، بُدَم پیشِ او ، کودکی ،

۱۷

کدامین پدر ، هرگز این کار کرد؟ ،

سزاوارم اکنون ، به گفتارِ سرد ،





بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »

بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »





ادامه دارد 👇👇👇