معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_هفتم ) ۹۸ همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ، مرا دادی ،،، ای پاکپروردگار ، ۹۹ بِدو باز داد ، آنچنان کش بخواست ، بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ، #کش = که او ۱۰۰…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_اول )
۱
دگر باره ، اسبان ببستند سخت ،
به سر بر ، همی گشت بدخواهبخت ،
۲
به کُشتی گرفتن ، نهادند سر ،
گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،
۳
سپهدار سهراب و ، آن زورِ دست ،
تو گفتی ، که چرخِ بلندش ، ببست ،
۴
غمین گشت ،،، رستم ، بیازید چنگ ،
گرفت ، آن سر و یالِ جنگیپلنگ ،
۵
خَم آوَرد پشتِ دلاور جوان ،
زمانه سر آمد ، نبودش توان ،
۶
زدش بر زمینبر ، به کردارِ شیر ،
بدانست ،،، کاو ، هم ، نمانَد به زیر ،
۷
سبک ، تیغِ تیز ، از میان برکشید ،
برِ پورِ بیداردل ، بردَرید ،
۸
هرآنگه ، که تو تشنه گشتی به خون ،
بیالودی این خنجرِ آبگون ،
۹
زمانه ، به خونِ تو ، تشنه شود ،
بر اندامِ تو ،، موی ، دشنه شود ،
۱۰
بپیچید سهراب و ،،، پس ، آه کرد ،
ز نیک و بد ، اندیشه کوتاه کرد ،
۱۱
بدو گفت : ، که این ، بر من ، از من رسید ،
زمانه ، به دستِ تو ، دادم کلید ،
۱۲
تو ، زین بیگناهی ،،، که این گوژپشت ،
مرا برکشید و ، بهزودی ، بکُشت ،
۱۳
به بازی بگویند ( بهکویاَند ) همسالِ من ،
به خاک اندر آمد ، چنین ،،، یالِ من ،
۱۴
نشان داد مادر ،،، مرا ، از پدر ،
ز مِهر ، اندر آمد روانم بسر ،
۱۵
همی جُستمش ، تا ببینمش روی ،
چنین ،،، جان بدادم ، بِدین آرزوی ،
۱۶
دریغا ، که رنجم نیامد بسر ،
ندیدم درین ، هیچ رویِ پدر ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_اول )
۱
دگر باره ، اسبان ببستند سخت ،
به سر بر ، همی گشت بدخواهبخت ،
۲
به کُشتی گرفتن ، نهادند سر ،
گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،
۳
سپهدار سهراب و ، آن زورِ دست ،
تو گفتی ، که چرخِ بلندش ، ببست ،
۴
غمین گشت ،،، رستم ، بیازید چنگ ،
گرفت ، آن سر و یالِ جنگیپلنگ ،
۵
خَم آوَرد پشتِ دلاور جوان ،
زمانه سر آمد ، نبودش توان ،
۶
زدش بر زمینبر ، به کردارِ شیر ،
بدانست ،،، کاو ، هم ، نمانَد به زیر ،
۷
سبک ، تیغِ تیز ، از میان برکشید ،
برِ پورِ بیداردل ، بردَرید ،
۸
هرآنگه ، که تو تشنه گشتی به خون ،
بیالودی این خنجرِ آبگون ،
۹
زمانه ، به خونِ تو ، تشنه شود ،
بر اندامِ تو ،، موی ، دشنه شود ،
۱۰
بپیچید سهراب و ،،، پس ، آه کرد ،
ز نیک و بد ، اندیشه کوتاه کرد ،
۱۱
بدو گفت : ، که این ، بر من ، از من رسید ،
زمانه ، به دستِ تو ، دادم کلید ،
۱۲
تو ، زین بیگناهی ،،، که این گوژپشت ،
مرا برکشید و ، بهزودی ، بکُشت ،
۱۳
به بازی بگویند ( بهکویاَند ) همسالِ من ،
به خاک اندر آمد ، چنین ،،، یالِ من ،
۱۴
نشان داد مادر ،،، مرا ، از پدر ،
ز مِهر ، اندر آمد روانم بسر ،
۱۵
همی جُستمش ، تا ببینمش روی ،
چنین ،،، جان بدادم ، بِدین آرزوی ،
۱۶
دریغا ، که رنجم نیامد بسر ،
ندیدم درین ، هیچ رویِ پدر ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_اول ) ۱ دگر باره ، اسبان ببستند سخت ، به سر بر ، همی گشت بدخواهبخت ، ۲ به کُشتی گرفتن ، نهادند سر ، گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ، ۳ سپهدار سهراب و ، آن زورِ…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_دوم )
۱۷
کنون ، گر ، تو در آب ،،، ماهی شَوی ،
وگر ، چون شب ،،، اندر سیاهی شَوی ،
۱۸
وگر ، چون ستاره ،،، شَوی بر سپهر ،
بِبُرّی ز رویِ زمین ،،، پاک ، مهر ،
۱۹
بخواهد هم از تو ،،، پدر ، کینِ من ،
چو بیند ، که خشت است بالینِ من ،
۲۰
از آن ( ازین ) نامدارانِ گردنکشان ،
کسی ، هم ، بَرَد سویِ رستم ، نشان؟ ،
۲۱
که ، سهراب کُشتهست و ،،، افکنده ، خوار ،
همی خواست کردن ، ترا خواستار ،
۲۲
چو بشنید رستم ،،، سرش ، خیره گشت ،
جهان ،،، پیشِ چشماندرش ، تیره گشت ،
۲۳
بیفتاد از پای و ،،، بیهوش گشت ،
همی ، بی تن و ، تاب و ،،، بی توش ، گشت ،
۲۴
بپرسید ، از آنپس که آمد به هوش ،
بدو گفت با ناله و ، با خروش : ،
۲۵
بگو : ، تا چه داری ز رستم ، نشان؟ ،
که گُم باد ( کم باد ) نامش ،،، ز گردنکشان ،
۲۶
که ،،، رستم منم ،،، کِم مماناد نام ،
نشیناد بر ماتمم ،،، پورِ سام ،
* کِم = که مرا
۲۷
بزد نعره و ،،، خونش آمد بجوش ،
همی کَند موی ،،، همی زد خروش ،
۲۸
چو ، سهراب ،،، رستم بِدانسان بدید ،
بیفتاد و ، هوش از سرش ، برپرید ،
۲۹
بِدو گفت : ، گر زانکه رستم تویی ،
بِکُشتی مرا ، خیره ،،، از بدخویی ،
۳۰
ز هر گونه ، بودم ترا رهنمای ،
نجُنبید یکذرّه ،،، مِهرت ، ز جای ،
۳۱
کنون ، بند بگشای از جوشنم ،
برهنه ببین ، این تنِ روشنم ،
۳۲
به بازومبَر ، مُهرهٔ خود ،،، نگر ،
ببین ،،، تا چه دید این پسر ، از پدر ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_دوم )
۱۷
کنون ، گر ، تو در آب ،،، ماهی شَوی ،
وگر ، چون شب ،،، اندر سیاهی شَوی ،
۱۸
وگر ، چون ستاره ،،، شَوی بر سپهر ،
بِبُرّی ز رویِ زمین ،،، پاک ، مهر ،
۱۹
بخواهد هم از تو ،،، پدر ، کینِ من ،
چو بیند ، که خشت است بالینِ من ،
۲۰
از آن ( ازین ) نامدارانِ گردنکشان ،
کسی ، هم ، بَرَد سویِ رستم ، نشان؟ ،
۲۱
که ، سهراب کُشتهست و ،،، افکنده ، خوار ،
همی خواست کردن ، ترا خواستار ،
۲۲
چو بشنید رستم ،،، سرش ، خیره گشت ،
جهان ،،، پیشِ چشماندرش ، تیره گشت ،
۲۳
بیفتاد از پای و ،،، بیهوش گشت ،
همی ، بی تن و ، تاب و ،،، بی توش ، گشت ،
۲۴
بپرسید ، از آنپس که آمد به هوش ،
بدو گفت با ناله و ، با خروش : ،
۲۵
بگو : ، تا چه داری ز رستم ، نشان؟ ،
که گُم باد ( کم باد ) نامش ،،، ز گردنکشان ،
۲۶
که ،،، رستم منم ،،، کِم مماناد نام ،
نشیناد بر ماتمم ،،، پورِ سام ،
* کِم = که مرا
۲۷
بزد نعره و ،،، خونش آمد بجوش ،
همی کَند موی ،،، همی زد خروش ،
۲۸
چو ، سهراب ،،، رستم بِدانسان بدید ،
بیفتاد و ، هوش از سرش ، برپرید ،
۲۹
بِدو گفت : ، گر زانکه رستم تویی ،
بِکُشتی مرا ، خیره ،،، از بدخویی ،
۳۰
ز هر گونه ، بودم ترا رهنمای ،
نجُنبید یکذرّه ،،، مِهرت ، ز جای ،
۳۱
کنون ، بند بگشای از جوشنم ،
برهنه ببین ، این تنِ روشنم ،
۳۲
به بازومبَر ، مُهرهٔ خود ،،، نگر ،
ببین ،،، تا چه دید این پسر ، از پدر ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_دوم ) ۱۷ کنون ، گر ، تو در آب ،،، ماهی شَوی ، وگر ، چون شب ،،، اندر سیاهی شَوی ، ۱۸ وگر ، چون ستاره ،،، شَوی بر سپهر ، بِبُرّی ز رویِ زمین ،،، پاک ، مهر ،…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_سوم )
۳۳
چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ،
بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ،
۳۴
همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ،
یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ،
۳۵
مرا گفت : ، که این از پدر ، یادگار ،
بِدار و ،،، ببین ، تا کی آید به کار ،
۳۶
کنون ، کارگر شد ،،، که بیکار گشت ،
پسر ، پیشِ چشمِ پدر ،،، خوار گشت ،
۳۷
چو ، بگشاد خفتان و ،،، آن مُهره دید ،
همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،
۳۸
همی گفت : ، که ای کُشته بر دستِ من ،
دلیر و ستوده ،،، به هر انجمن ،
۳۹
همی ، ریخت خون و ،،، همی ، کَند موی ،
سرش ، پُر ز خاک و ،،، پُر از آب ، روی ،
۴۰
بِدو گفت سهراب : ، کاین ( که این ) بدتریست ،
به آبِ دو دیده ، نباید گریست ،
۴۱
ازین خویشتنکُشتن ،،، اکنون چه سود؟ ،
چنین رفت و ،،، این ، بودنی کار ، بود ،
۴۲
چو ، خورشیدِ تابان ، ز گنبد بگشت ،
تهمتن ، نیامد به لشکر ،،، ز دشت ،
۴۳
ز لشکر ، بیامد هشیوار ، بیست ،
که تا ، اندر آوردگَه ، کار چیست ،
۴۴
دو اسب اندر آن دشت ، برپای بود ،
پُر از گَرد ،،، رستم ، دگر جای بود ،
۴۵
گَوِ پیلتن را ، چو بر پشتِ زین ،
ندیدند گردان ،،، برآن دشتِ کین ،
۴۶
چنان بُد گمانشان ،،، که او ، کشته شد ،
سرِ نامداران همه ،،، گشته شد ،
۴۷
به کاوس کی ، تاختند آگهی ،
که تختِ مِهی ، شد ز رستم تُهی ،
۴۸
ز لشکر ، برآمد سراسر ، خروش ،
بر آمد زمانه ، یکایک به جوش ،
۴۹
بفرمود کاوس : ، تا ، بوق و کوس ،
دمیدند و ،،، آمد ، سپهدار طوس ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_سوم )
۳۳
چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ،
بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ،
۳۴
همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ،
یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ،
۳۵
مرا گفت : ، که این از پدر ، یادگار ،
بِدار و ،،، ببین ، تا کی آید به کار ،
۳۶
کنون ، کارگر شد ،،، که بیکار گشت ،
پسر ، پیشِ چشمِ پدر ،،، خوار گشت ،
۳۷
چو ، بگشاد خفتان و ،،، آن مُهره دید ،
همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،
۳۸
همی گفت : ، که ای کُشته بر دستِ من ،
دلیر و ستوده ،،، به هر انجمن ،
۳۹
همی ، ریخت خون و ،،، همی ، کَند موی ،
سرش ، پُر ز خاک و ،،، پُر از آب ، روی ،
۴۰
بِدو گفت سهراب : ، کاین ( که این ) بدتریست ،
به آبِ دو دیده ، نباید گریست ،
۴۱
ازین خویشتنکُشتن ،،، اکنون چه سود؟ ،
چنین رفت و ،،، این ، بودنی کار ، بود ،
۴۲
چو ، خورشیدِ تابان ، ز گنبد بگشت ،
تهمتن ، نیامد به لشکر ،،، ز دشت ،
۴۳
ز لشکر ، بیامد هشیوار ، بیست ،
که تا ، اندر آوردگَه ، کار چیست ،
۴۴
دو اسب اندر آن دشت ، برپای بود ،
پُر از گَرد ،،، رستم ، دگر جای بود ،
۴۵
گَوِ پیلتن را ، چو بر پشتِ زین ،
ندیدند گردان ،،، برآن دشتِ کین ،
۴۶
چنان بُد گمانشان ،،، که او ، کشته شد ،
سرِ نامداران همه ،،، گشته شد ،
۴۷
به کاوس کی ، تاختند آگهی ،
که تختِ مِهی ، شد ز رستم تُهی ،
۴۸
ز لشکر ، برآمد سراسر ، خروش ،
بر آمد زمانه ، یکایک به جوش ،
۴۹
بفرمود کاوس : ، تا ، بوق و کوس ،
دمیدند و ،،، آمد ، سپهدار طوس ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ، بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ، ۳۴ همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ، یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ، ۳۵…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )
۵۰
ازآنپس بدو گفت کاووس شاه ،
کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،
۵۱
بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،
که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،
۵۲
اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،
از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،
۵۳
بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،
که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،
۵۴
بهانبوه ، زخمی بباید زدن ،
برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،
#بهانبوه = دستهجمعی - تمام لشکریان
۵۵
چو ، آشوب برخاست از انجمن ،
چنین گفت سهراب با پیلتن : ،
۵۶
که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،
همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،
۵۷
همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،
سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،
۵۸
که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،
سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،
۵۹
نباید که بینند رنجی ، به راه ،
مکن جز بهنیکی ، در ایشان نگاه ،
۶۰
بَسی روز را ، داده بودم نوید ،
بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،
۶۱
بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،
بهگیتی ، نمانَم یکی تاجور ،
#نمانم = باقی نگذارم
۶۲
چه دانستم ای پهلوِ نامور ،
که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،
۶۳
درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،
گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،
۶۴
بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیدهام ،
همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیدهام ،
۶۵
جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،
ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،
۶۶
چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،
شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،
#شدم = شد مرا - مرا شد
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )
۵۰
ازآنپس بدو گفت کاووس شاه ،
کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،
۵۱
بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،
که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،
۵۲
اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،
از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،
۵۳
بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،
که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،
۵۴
بهانبوه ، زخمی بباید زدن ،
برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،
#بهانبوه = دستهجمعی - تمام لشکریان
۵۵
چو ، آشوب برخاست از انجمن ،
چنین گفت سهراب با پیلتن : ،
۵۶
که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،
همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،
۵۷
همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،
سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،
۵۸
که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،
سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،
۵۹
نباید که بینند رنجی ، به راه ،
مکن جز بهنیکی ، در ایشان نگاه ،
۶۰
بَسی روز را ، داده بودم نوید ،
بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،
۶۱
بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،
بهگیتی ، نمانَم یکی تاجور ،
#نمانم = باقی نگذارم
۶۲
چه دانستم ای پهلوِ نامور ،
که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،
۶۳
درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،
گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،
۶۴
بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیدهام ،
همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیدهام ،
۶۵
جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،
ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،
۶۶
چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،
شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،
#شدم = شد مرا - مرا شد
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_چهارم ) ۵۰ ازآنپس بدو گفت کاووس شاه ، کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ، ۵۱ بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ، که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ، ۵۲ اگر ، کشته…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_پنجم )
۶۷
ببین ، تا کدامست از ایرانیان ،
نباید که آیدش ، بهجانش زیان ،
۶۸
نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ،
بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ،
۶۹
چنینم نبشته بُد اختر ، بسر ،
که من ، کُشته گردم ، بهدستِ پدر ،
۷۰
چو برق آمدم ، رفتم اکنون چو باد ،
بهمینو ، مگر بینمت باز ، شاد ،
۷۱
ز سختی ،،، به رستم فرو بست دَم ،
پُر آتش ، دل و ،،، دیدگان ، پُر ز نَم ،
ز سختی = بخاطرِ روی دردِ زیاد
۷۲
نشست از برِ رَخش ،،، رستم ، چو گَرد ،
پُر از خون ، دل و ( رخ و ) ،،، لب ، پُر از بادِ سرد ،
۷۳
بیامد به پیشِ سپه ، با خروش ،
دل ، از کردهٔ خویش ،،، پُر درد و جوش ،
۷۴
چو دیدند ایرانیان ، رویِ او ،
همه برنهادند بر خاک ، رو ،
۷۵
ستایش گرفتند بر کردگار ،
که او ، زنده باز آمد از کارزار ،
۷۶
چو زان گونه دیدند بر خاک ، سر ،
دریده همه جامه و ،،، خسته ، بر ،
۷۷
ستایش ( به پرسش ) گرفتند ، کاین کار چیست؟ ،
ترا ، دل بدینگونه ( برین گونه ) ، از بهرِ کیست؟ ،
۷۸
بگفت آن شگفتی ، که خود کرده بود ،
گرامیپسر را ، که آزرده بود ،
۷۹
همه برگرفتند با او ، خروش ،
زمین ، پُر خروش و ،،، هوا ، پُر ز جوش ،
۸۰
چنین گفت با سرفرازان : ، که من ،
نه ، دل دارم امروز گوئی ،،، نه ، تَن ،
۸۱
شما ،،، جنگِ تُرکان ، مجوئید کس ،
که ، این بَد که من کردم امروز ،،، بس ،
۸۲
زواره بیامد برِ پهلوان ؛
دریده ، بَر و ، جامه و ،،، خسته ، تن ،
#خسته = زخمی
۸۳
چو رستم ، برادر بدانگونه دید ،
بگفت آنچه از پورِ کُشته ، شنید ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_پنجم )
۶۷
ببین ، تا کدامست از ایرانیان ،
نباید که آیدش ، بهجانش زیان ،
۶۸
نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ،
بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ،
۶۹
چنینم نبشته بُد اختر ، بسر ،
که من ، کُشته گردم ، بهدستِ پدر ،
۷۰
چو برق آمدم ، رفتم اکنون چو باد ،
بهمینو ، مگر بینمت باز ، شاد ،
۷۱
ز سختی ،،، به رستم فرو بست دَم ،
پُر آتش ، دل و ،،، دیدگان ، پُر ز نَم ،
ز سختی = بخاطرِ روی دردِ زیاد
۷۲
نشست از برِ رَخش ،،، رستم ، چو گَرد ،
پُر از خون ، دل و ( رخ و ) ،،، لب ، پُر از بادِ سرد ،
۷۳
بیامد به پیشِ سپه ، با خروش ،
دل ، از کردهٔ خویش ،،، پُر درد و جوش ،
۷۴
چو دیدند ایرانیان ، رویِ او ،
همه برنهادند بر خاک ، رو ،
۷۵
ستایش گرفتند بر کردگار ،
که او ، زنده باز آمد از کارزار ،
۷۶
چو زان گونه دیدند بر خاک ، سر ،
دریده همه جامه و ،،، خسته ، بر ،
۷۷
ستایش ( به پرسش ) گرفتند ، کاین کار چیست؟ ،
ترا ، دل بدینگونه ( برین گونه ) ، از بهرِ کیست؟ ،
۷۸
بگفت آن شگفتی ، که خود کرده بود ،
گرامیپسر را ، که آزرده بود ،
۷۹
همه برگرفتند با او ، خروش ،
زمین ، پُر خروش و ،،، هوا ، پُر ز جوش ،
۸۰
چنین گفت با سرفرازان : ، که من ،
نه ، دل دارم امروز گوئی ،،، نه ، تَن ،
۸۱
شما ،،، جنگِ تُرکان ، مجوئید کس ،
که ، این بَد که من کردم امروز ،،، بس ،
۸۲
زواره بیامد برِ پهلوان ؛
دریده ، بَر و ، جامه و ،،، خسته ، تن ،
#خسته = زخمی
۸۳
چو رستم ، برادر بدانگونه دید ،
بگفت آنچه از پورِ کُشته ، شنید ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_پنجم ) ۶۷ ببین ، تا کدامست از ایرانیان ، نباید که آیدش ، بهجانش زیان ، ۶۸ نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ، بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ، ۶۹ چنینم نبشته…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_ششم )
۸۴
پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ،
ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ،
۸۵
دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ،
بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ،
۸۶
پسر را بکُشتم به پیرانهسر ،
بُریدم پِی و بیخِ آن نامور ،
۸۷
فرستاد نزدیکِ هومان ، پیام ،
که شمشیرِ کین مانَد اندر نیام ،
۸۸
نگهدارِ آن لشکر ، اکنون توئی ،
نگه کن بدیشان ، مگر نغنوی ،
۸۹
که با تو ، مرا روزِ پیکار ، نیست ،
همان ، بیش ازین ، جایِ گفتار ، نیست ،
۹۰
تو ، از زشتخوئی ،،، نگفتی وِرا ،
بر آتش زدی ، جان و دیده ، مرا ،
۹۱
برادرش را گفت پس ، پهلوان ،
که برگَرد ای گُردِ روشنروان ،
۹۲
تو با او ، بُرو تا لبِ رودِ آب ،
مکن بر کسی ، هیچگونه شتاب ،
۹۳
زواره ، بیامد هم اندرزمان ،
به هومان ، سخن گفت از پهلوان ،
۹۴
بهپاسخ چنین گفت هومانِ گُرد ،
که بنمود سهراب را ، دستبرد ،
۹۵
هجیرِ ستیزندهٔ بَدگمان ،
که میداشت رازِ سپهبد ، نهان ،
۹۶
نشانِ پدر جُست ، با او نگفت ،
روانش ، به بیدانشی ، بود جفت ،
۹۷
به ما ، این بَد ، از شومیِ او رسید ،
بباید ، مر او را ،،، سر از تَن بُرید ،
۹۸
زواره بیامد برِ پیلتن ،
ز هومان سخن راند و ، از انجمن ،
۹۹
ز کارِ هجیرِ بَدِ بَدگمان ،
که سهراب را ،،، زو ، سر آمد زمان ،
۱۰۰
تهمتن ز گفتارِ او ، خیره گشت ،
جهان ، پیشِ چشماندرش ، تیره گشت ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_ششم )
۸۴
پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ،
ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ،
۸۵
دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ،
بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ،
۸۶
پسر را بکُشتم به پیرانهسر ،
بُریدم پِی و بیخِ آن نامور ،
۸۷
فرستاد نزدیکِ هومان ، پیام ،
که شمشیرِ کین مانَد اندر نیام ،
۸۸
نگهدارِ آن لشکر ، اکنون توئی ،
نگه کن بدیشان ، مگر نغنوی ،
۸۹
که با تو ، مرا روزِ پیکار ، نیست ،
همان ، بیش ازین ، جایِ گفتار ، نیست ،
۹۰
تو ، از زشتخوئی ،،، نگفتی وِرا ،
بر آتش زدی ، جان و دیده ، مرا ،
۹۱
برادرش را گفت پس ، پهلوان ،
که برگَرد ای گُردِ روشنروان ،
۹۲
تو با او ، بُرو تا لبِ رودِ آب ،
مکن بر کسی ، هیچگونه شتاب ،
۹۳
زواره ، بیامد هم اندرزمان ،
به هومان ، سخن گفت از پهلوان ،
۹۴
بهپاسخ چنین گفت هومانِ گُرد ،
که بنمود سهراب را ، دستبرد ،
۹۵
هجیرِ ستیزندهٔ بَدگمان ،
که میداشت رازِ سپهبد ، نهان ،
۹۶
نشانِ پدر جُست ، با او نگفت ،
روانش ، به بیدانشی ، بود جفت ،
۹۷
به ما ، این بَد ، از شومیِ او رسید ،
بباید ، مر او را ،،، سر از تَن بُرید ،
۹۸
زواره بیامد برِ پیلتن ،
ز هومان سخن راند و ، از انجمن ،
۹۹
ز کارِ هجیرِ بَدِ بَدگمان ،
که سهراب را ،،، زو ، سر آمد زمان ،
۱۰۰
تهمتن ز گفتارِ او ، خیره گشت ،
جهان ، پیشِ چشماندرش ، تیره گشت ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_ششم ) ۸۴ پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ، ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ، ۸۵ دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ، بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ، ۸۶ پسر را بکُشتم به…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_هفتم )
۱۰۱
بهنزدِ هجیر آمد از دشتِ کین ،
گریبانش بگرفت و ، زد بر زمین ،
۱۰۲
یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،
سرش را ، همی خواست از تن بُرید ،
۱۰۳
بزرگان ، به پوزش ، فراز آمدند ،
هجیر ، از سرِ مرگ ، باز اِستَدند ،
۱۰۴
چو برگشت ازآن جایگه ، پهلوان ،
بیامد بَرِ خستهپور ، آن جوان ،
( بیامد بَرِ پورِ خستهروان ، )
۱۰۵
بزرگان برفتند با او ، بههم ،
چو طوس و ، چو گودرز و ، چون گستهم ،
۱۰۶
همه لشکر ، از بهرِ آن ارجمند ،
زبان برگشادند یکسر ، ز بند ،
۱۰۷
که درمانِ این کار ، یزدان کند ،
مگر کاین غمان ، بر تو آسان کند ،
( مگر کاین سخن ، بر تو آسان کند ، )
۱۰۸
یکی دشنه ، بگرفت رستم بهدست ،
که از تن ، بِبُرّد سرِ خویش ، پست ،
۱۰۹
بزرگان ، بِدو اندر آویختند ،
ز مژگان ، همی خونِ دل ریختند ،
( ز مژگان ، همی خون فرو ریختند ، )
۱۱۰
بِدو گفت گودرز : ، کاکنون چه سود؟ ،
گر ، از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ،
( که از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ، )
۱۱۱
تو ، بر خویشتن ، گر کنی صد گزند ،
چه آسانی آید بِدان ارجمند؟ ،
۱۱۲
اگر مانده باشد مر او را زمان ،
( اگر مانَد او را به گیتی زمان ، )
بمانَد به گیتی ، تو با او بمان ،
( بمانَد ، تو بیرنج ، با او بمان ، )
۱۱۳
وگر ، زین جهان ، این جوان رفتنیست ،
نگه کن به گیتی ، که جاوید کیست؟ ،
( به گیتی نگه کن ، که جاوید کیست؟ ، )
۱۱۴
شکاریم یکسر همه ، پیشِ مرگ ،
سرِ زیرِ تاج و ، سرِ زیرِ تَرگ ،
( سری زیرِ تاج و ، سری زیرِ تَرگ ، )
۱۱۵
چو آیدش هنگام ، بیرون کنند ،
وزان پس ، ندانیم تا چون کنند؟ ،
۱۱۶
دراز است راهش ، و گر ، کوته است ،
پراکندگانیم ، اگر همره است ،
۱۱۷
ز مرگ ، ای سپهبد ، بی اندوه ، کیست؟
همی ، خویشتن را ، بباید گریست ،
#پایان_بخش ۲۱
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_هفتم )
۱۰۱
بهنزدِ هجیر آمد از دشتِ کین ،
گریبانش بگرفت و ، زد بر زمین ،
۱۰۲
یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،
سرش را ، همی خواست از تن بُرید ،
۱۰۳
بزرگان ، به پوزش ، فراز آمدند ،
هجیر ، از سرِ مرگ ، باز اِستَدند ،
۱۰۴
چو برگشت ازآن جایگه ، پهلوان ،
بیامد بَرِ خستهپور ، آن جوان ،
( بیامد بَرِ پورِ خستهروان ، )
۱۰۵
بزرگان برفتند با او ، بههم ،
چو طوس و ، چو گودرز و ، چون گستهم ،
۱۰۶
همه لشکر ، از بهرِ آن ارجمند ،
زبان برگشادند یکسر ، ز بند ،
۱۰۷
که درمانِ این کار ، یزدان کند ،
مگر کاین غمان ، بر تو آسان کند ،
( مگر کاین سخن ، بر تو آسان کند ، )
۱۰۸
یکی دشنه ، بگرفت رستم بهدست ،
که از تن ، بِبُرّد سرِ خویش ، پست ،
۱۰۹
بزرگان ، بِدو اندر آویختند ،
ز مژگان ، همی خونِ دل ریختند ،
( ز مژگان ، همی خون فرو ریختند ، )
۱۱۰
بِدو گفت گودرز : ، کاکنون چه سود؟ ،
گر ، از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ،
( که از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ، )
۱۱۱
تو ، بر خویشتن ، گر کنی صد گزند ،
چه آسانی آید بِدان ارجمند؟ ،
۱۱۲
اگر مانده باشد مر او را زمان ،
( اگر مانَد او را به گیتی زمان ، )
بمانَد به گیتی ، تو با او بمان ،
( بمانَد ، تو بیرنج ، با او بمان ، )
۱۱۳
وگر ، زین جهان ، این جوان رفتنیست ،
نگه کن به گیتی ، که جاوید کیست؟ ،
( به گیتی نگه کن ، که جاوید کیست؟ ، )
۱۱۴
شکاریم یکسر همه ، پیشِ مرگ ،
سرِ زیرِ تاج و ، سرِ زیرِ تَرگ ،
( سری زیرِ تاج و ، سری زیرِ تَرگ ، )
۱۱۵
چو آیدش هنگام ، بیرون کنند ،
وزان پس ، ندانیم تا چون کنند؟ ،
۱۱۶
دراز است راهش ، و گر ، کوته است ،
پراکندگانیم ، اگر همره است ،
۱۱۷
ز مرگ ، ای سپهبد ، بی اندوه ، کیست؟
همی ، خویشتن را ، بباید گریست ،
#پایان_بخش ۲۱
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇