معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_هفتم ) ۹۸ همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ، مرا دادی ،،، ای پاک‌پروردگار ، ۹۹ بِدو باز داد ، آن‌چنان کش بخواست ، بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ، #کش = که او ۱۰۰…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_اول )




۱

دگر باره ، اسبان ببستند سخت ،

به سر بر ، همی گشت بدخواه‌بخت ،

۲

به کُشتی گرفتن ، نهادند سر ،

گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،

۳

سپهدار سهراب و ، آن زورِ دست ،

تو گفتی ، که چرخِ بلندش ، ببست ،

۴

غمین گشت ،،، رستم ، بیازید چنگ ،

گرفت ، آن سر و یالِ جنگی‌پلنگ ،

۵

خَم آوَرد پشتِ دلاور جوان ،

زمانه سر آمد ، نبودش توان ،

۶

زدش بر زمین‌بر ، به کردارِ شیر ،

بدانست ،،، کاو ، هم ، نمانَد به زیر ،

۷

سبک ، تیغِ تیز ، از میان برکشید ،

برِ پورِ بیداردل ، بردَرید ،

۸

هرآنگه ، که تو تشنه گشتی به خون ،

بیالودی این خنجرِ آبگون ،

۹

زمانه ، به خونِ تو ، تشنه شود ،

بر اندامِ تو ،، موی ، دشنه شود ،

۱۰

بپیچید سهراب و ،،، پس ، آه کرد ،

ز نیک و بد ، اندیشه کوتاه کرد ،

۱۱

بدو گفت : ، که این ، بر من ، از من رسید ،

زمانه ، به دستِ تو ، دادم کلید ،

۱۲

تو ، زین بیگناهی ،،، که این گوژپشت ،

مرا برکشید و ، به‌زودی ، بکُشت ،

۱۳

به بازی بگویند ( به‌کوی‌اَند ) همسالِ من ،

به خاک اندر آمد ، چنین ،،، یالِ من ،

۱۴

نشان داد مادر ،،، مرا ، از پدر ،

ز مِهر ، اندر آمد روانم بسر ،

۱۵

همی جُستمش ، تا ببینمش روی ،

چنین ،،، جان بدادم ، بِدین آرزوی ،

۱۶

دریغا ، که رنجم نیامد بسر ،

ندیدم درین ، هیچ رویِ پدر ،





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_اول ) ۱ دگر باره ، اسبان ببستند سخت ، به سر بر ، همی گشت بدخواه‌بخت ، ۲ به کُشتی گرفتن ، نهادند سر ، گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ، ۳ سپهدار سهراب و ، آن زورِ…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_دوم )




۱۷

کنون ، گر ، تو در آب ،،، ماهی شَوی ،

وگر ، چون شب ،،، اندر سیاهی شَوی ،

۱۸

وگر ، چون ستاره ،،، شَوی بر سپهر ،

بِبُرّی ز رویِ زمین ،،، پاک ، مهر ،

۱۹

بخواهد هم از تو ،،، پدر ، کینِ من ،

چو بیند ، که خشت است بالینِ من ،

۲۰

از آن ( ازین ) نامدارانِ گردنکشان ،

کسی ، هم ، بَرَد سویِ رستم ، نشان؟ ،

۲۱

که ، سهراب کُشته‌ست و ،،، افکنده ، خوار ،

همی خواست کردن ، ترا خواستار ،

۲۲

چو بشنید رستم ،،، سرش ، خیره گشت ،

جهان ،،، پیشِ چشم‌اندرش ، تیره گشت ،

۲۳

بیفتاد از پای و ،،، بیهوش گشت ،

همی ، بی تن و ، تاب و ،،، بی توش ، گشت ،

۲۴

بپرسید ، از آن‌پس که آمد به هوش ،

بدو گفت با ناله و ، با خروش : ،

۲۵

بگو : ، تا چه داری ز رستم ، نشان؟ ،

که گُم باد ( کم باد ) نامش ،،، ز گردنکشان ،

۲۶

که ،،، رستم منم ،،، کِم مماناد نام ،

نشیناد بر ماتمم ،،، پورِ سام ،

* کِم = که مرا

۲۷

بزد نعره و ،،، خونش آمد بجوش ،

همی کَند موی ،،، همی زد خروش ،

۲۸

چو ، سهراب ،،، رستم بِدانسان بدید ،

بیفتاد و ، هوش از سرش ، برپرید ،

۲۹

بِدو گفت : ، گر زانکه رستم تویی ،

بِکُشتی مرا ، خیره ،،، از بدخویی ،

۳۰

ز هر گونه ، بودم ترا رهنمای ،

نجُنبید یک‌ذرّه ،،، مِهرت ، ز جای ،

۳۱

کنون ، بند بگشای از جوشنم ،

برهنه ببین ، این تنِ روشنم ،

۳۲

به بازوم‌بَر ، مُهرهٔ خود ،،، نگر ،

ببین ،،، تا چه دید این پسر ، از پدر ،





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_دوم ) ۱۷ کنون ، گر ، تو در آب ،،، ماهی شَوی ، وگر ، چون شب ،،، اندر سیاهی شَوی ، ۱۸ وگر ، چون ستاره ،،، شَوی بر سپهر ، بِبُرّی ز رویِ زمین ،،، پاک ، مهر ،…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_سوم )



۳۳

چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ،

بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ،

۳۴

همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ،

یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ،

۳۵

مرا گفت : ، که این از پدر ، یادگار ،

بِدار و ،،، ببین ، تا کی آید به کار ،

۳۶

کنون ، کارگر شد ،،، که بیکار گشت ،

پسر ، پیشِ چشمِ پدر ،،، خوار گشت ،

۳۷

چو ، بگشاد خفتان و ،،، آن مُهره دید ،

همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،

۳۸

همی گفت : ، که ای کُشته بر دستِ من ،

دلیر و ستوده ،،، به هر انجمن ،

۳۹

همی ، ریخت خون و ،،، همی ، کَند موی ،

سرش ، پُر ز خاک و ،،، پُر از آب ، روی ،

۴۰

بِدو گفت سهراب : ، کاین ( که این ) بدتریست ،

به آبِ دو دیده ، نباید گریست ،

۴۱

ازین خویشتن‌کُشتن ،،، اکنون چه سود؟ ،

چنین رفت و ،،، این ، بودنی کار ، بود ،

۴۲

چو ، خورشیدِ تابان ، ز گنبد بگشت ،

تهمتن ، نیامد به لشکر ،،، ز دشت ،

۴۳

ز لشکر ، بیامد هشیوار ، بیست ،

که تا ، اندر آوردگَه ، کار چیست ،

۴۴

دو اسب اندر آن دشت ، برپای بود ،

پُر از گَرد ،،، رستم ، دگر جای بود ،

۴۵

گَوِ پیلتن را ، چو بر پشتِ زین ،

ندیدند گردان ،،، برآن دشتِ کین ،

۴۶

چنان بُد گمان‌شان ،،، که او ، کشته شد ،

سرِ نامداران همه ،،، گشته شد ،

۴۷

به کاوس کی ، تاختند آگهی ،

که تختِ مِهی ، شد ز رستم تُهی ،

۴۸

ز لشکر ، برآمد سراسر ، خروش ،

بر آمد زمانه ، یکایک به جوش ،

۴۹

بفرمود کاوس : ، تا ، بوق و کوس ،

دمیدند و ،،، آمد ، سپهدار طوس ،




بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ، بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ، ۳۴ همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ، یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ، ۳۵…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )



۵۰

ازآن‌پس بدو گفت کاووس شاه ،

کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،

۵۱

بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،

که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،

۵۲

اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،

از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،

۵۳

بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،

که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،

۵۴

به‌انبوه ، زخمی بباید زدن ،

برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،

#به‌انبوه = دسته‌جمعی - تمام لشکریان

۵۵

چو ، آشوب برخاست از انجمن ،

چنین گفت سهراب با پیلتن : ،

۵۶

که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،

همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،

۵۷

همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،

سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،

۵۸

که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،

سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،

۵۹

نباید که بینند رنجی ، به راه ،

مکن جز به‌نیکی ، در ایشان نگاه ،

۶۰

بَسی روز را ، داده بودم نوید ،

بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،

۶۱

بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،

به‌گیتی ، نمانَم یکی تاجور ،

#نمانم = باقی نگذارم

۶۲

چه دانستم ای پهلوِ نامور ،

که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،

۶۳

درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،

گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،

۶۴

بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیده‌ام ،

همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیده‌ام ،

۶۵

جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،

ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،

۶۶

چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،

شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،

#شدم = شد مرا - مرا شد





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_چهارم ) ۵۰ ازآن‌پس بدو گفت کاووس شاه ، کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ، ۵۱ بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ، که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ، ۵۲ اگر ، کشته…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_پنجم )





۶۷

ببین ، تا کدامست از ایرانیان ،

نباید که آیدش ، به‌جانش زیان ،

۶۸

نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ،

بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ،

۶۹

چنینم نبشته بُد اختر ، بسر ،

که من ، کُشته گردم ، بهدستِ پدر ،

۷۰

چو برق آمدم ، رفتم اکنون چو باد ،

به‌مینو ، مگر بینمت باز ، شاد ،

۷۱

ز سختی ،،، به رستم فرو بست دَم ،

پُر آتش ، دل و ،،، دیدگان ، پُر ز نَم ،

ز سختی = بخاطرِ روی دردِ زیاد

۷۲

نشست از برِ رَخش ،،، رستم ، چو گَرد ،

پُر از خون ، دل و ( رخ و ) ،،، لب ، پُر از بادِ سرد ،

۷۳

بیامد به پیشِ سپه ، با خروش ،

دل ، از کردهٔ خویش ،،، پُر درد و جوش ،

۷۴

چو دیدند ایرانیان ، رویِ او ،

همه برنهادند بر خاک ، رو ،

۷۵

ستایش گرفتند بر کردگار ،

که او ، زنده باز آمد از کارزار ،

۷۶

چو زان گونه دیدند بر خاک ، سر ،

دریده همه جامه و ،،، خسته ، بر ،

۷۷

ستایش ( به پرسش ) گرفتند ، کاین کار چیست؟ ،

ترا ، دل بدینگونه ( برین گونه ) ، از بهرِ کیست؟ ،

۷۸

بگفت آن شگفتی ، که خود کرده بود ،

گرامی‌‌پسر را ، که آزرده بود ،

۷۹

همه برگرفتند با او ، خروش ،

زمین ، پُر خروش و ،،، هوا ، پُر ز جوش ،

۸۰

چنین گفت با سرفرازان : ، که من ،

نه ، دل دارم امروز گوئی ،،، نه ، تَن ،

۸۱

شما ،،، جنگِ تُرکان ، مجوئید کس ،

که ، این بَد که من کردم امروز ،،، بس ،

۸۲

زواره بیامد برِ پهلوان ؛

دریده ، بَر و ، جامه و ،،، خسته ، تن ،



#خسته = زخمی

۸۳

چو رستم ، برادر بدانگونه دید ،

بگفت آنچه از پورِ کُشته ، شنید ،





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_پنجم ) ۶۷ ببین ، تا کدامست از ایرانیان ، نباید که آیدش ، به‌جانش زیان ، ۶۸ نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ، بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ، ۶۹ چنینم نبشته…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_ششم )




۸۴

پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ،

ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ،

۸۵

دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ،

بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ،

۸۶

پسر را بکُشتم به پیرانه‌سر ،

بُریدم پِی و بیخِ آن نامور ،

۸۷

فرستاد نزدیکِ هومان ، پیام ،

که شمشیرِ کین مانَد اندر نیام ،

۸۸

نگهدارِ آن لشکر ، اکنون توئی ،

نگه کن بدیشان ، مگر نغنوی ،

۸۹

که با تو ، مرا روزِ پیکار ، نیست ،

همان ، بیش ازین ، جایِ گفتار ، نیست ،

۹۰

تو ، از زشت‌خوئی ،،، نگفتی وِرا ،

بر آتش زدی ، جان و دیده ، مرا ،

۹۱

برادرش را گفت پس ، پهلوان ،

که برگَرد ای گُردِ روشن‌روان ،

۹۲

تو با او ، بُرو تا لبِ رودِ آب ،

مکن بر کسی ، هیچگونه شتاب ،

۹۳

زواره ، بیامد هم اندرزمان ،

به هومان ، سخن گفت از پهلوان ،

۹۴

به‌پاسخ چنین گفت هومانِ گُرد ،

که بنمود سهراب را ، دستبرد ،

۹۵

هجیرِ ستیزندهٔ بَدگمان ،

که می‌داشت رازِ سپهبد ، نهان ،

۹۶

نشانِ پدر جُست ، با او نگفت ،

روانش ، به بی‌دانشی ، بود جفت ،

۹۷

به ما ، این بَد ، از شومیِ او رسید ،

بباید ، مر او را ،،، سر از تَن بُرید ،

۹۸

زواره بیامد برِ پیلتن ،

ز هومان سخن راند و ، از انجمن ،

۹۹

ز کارِ هجیرِ بَدِ بَدگمان ،

که سهراب را ،،، زو ، سر آمد زمان ،

۱۰۰

تهمتن ز گفتارِ او ، خیره گشت ،

جهان ، پیشِ چشم‌اندرش ، تیره گشت ،





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_ششم ) ۸۴ پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ، ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ، ۸۵ دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ، بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ، ۸۶ پسر را بکُشتم به…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_هفتم )




۱۰۱

به‌نزدِ هجیر آمد از دشتِ کین ،

گریبانش بگرفت و ، زد بر زمین ،

۱۰۲

یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،

سرش را ، همی خواست از تن بُرید ،

۱۰۳

بزرگان ، به پوزش ، فراز آمدند ،

هجیر ، از سرِ مرگ ، باز اِستَدند ،

۱۰۴

چو برگشت ازآن جایگه ، پهلوان ،

بیامد بَرِ خسته‌پور ، آن جوان ،
( بیامد بَرِ پورِ خسته‌روان ، )

۱۰۵

بزرگان برفتند با او ، به‌هم ،

چو طوس و ، چو گودرز و ، چون گستهم ،

۱۰۶

‌همه لشکر ، از بهرِ آن ارجمند ،

زبان برگشادند یکسر ، ز بند ،

۱۰۷

که درمانِ این کار ، یزدان کند ،

مگر کاین غمان ، بر تو آسان کند ،
( مگر کاین سخن ، بر تو آسان کند ، )

۱۰۸

یکی دشنه ، بگرفت رستم بهدست ،

که از تن ، بِبُرّد سرِ خویش ، پست ،

۱۰۹

بزرگان ، بِدو اندر آویختند ،

ز مژگان ، همی خونِ دل ریختند ،
( ز مژگان ، همی خون فرو ریختند ، )

۱۱۰

بِدو گفت گودرز : ، کاکنون چه سود؟ ،

گر ، از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ،
( که از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ، )

۱۱۱

تو ، بر خویشتن ، گر کنی صد گزند ،

چه آسانی آید بِدان ارجمند؟ ،

۱۱۲

اگر مانده باشد مر او را زمان ،
( اگر مانَد او را به گیتی زمان ، )

بمانَد به گیتی ، تو با او بمان ،
( بمانَد ، تو بی‌رنج ، با او بمان ، )

۱۱۳

وگر ، زین جهان ، این جوان رفتنیست ،

نگه کن به گیتی ، که جاوید کیست؟ ،
( به گیتی نگه کن ، که جاوید کیست؟ ، )

۱۱۴

شکاریم یکسر همه ، پیشِ مرگ ،

سرِ زیرِ تاج و ، سرِ زیرِ تَرگ ،
( سری زیرِ تاج و ، سری زیرِ تَرگ ، )

۱۱۵

چو آیدش هنگام ، بیرون کنند ،

وزان پس ، ندانیم تا چون کنند؟ ،

۱۱۶

دراز است راهش ، و گر ، کوته است ،

پراکندگانیم ، اگر همره است ،

۱۱۷

ز مرگ ، ای سپهبد ، بی اندوه ، کیست؟

همی ، خویشتن را ، بباید گریست ،




#پایان_بخش ۲۱



بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇