معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_چهارم ) ۵۵ به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ، ستم یافتستی ، به بسیار سال ، معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سالهای زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی ۵۶ نگه کرد…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_اول )
۱
به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ،
همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ،
۲
یکی تنگمیدان ، فرو ساختند ،
به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ،
۳
نماند ایچ ، بر نیزه ، بند و سنان ،
به چپ باز بُردند ، هر دو ،،، عنان ،
۴
به شمشیرِ هندی ، برآویختند ،
همی ، زآهن ،،، آتش فرو ریختند ،
۵
به زخماندرون ،،، تیغ ، شد ریز ریز ،
چه زخمی ، که پیدا کند رستخیز ،
۶
گرفتند از آن پس ، عمودِ گران ،
همی کوفتند آن بر این ، این بر آن ،
۷
ز نیرو ، عمود ،،، اندر آوَرد خَم ،
چمان باد پایان و ،،، گُردان ، دژم ،
۸
ز اسبان ، فرو ریخت ، بر گستوان ،
زره ،،، پاره شد ، بر میانِ گَوان ،
۹
فرو ماند اسب و دلاور ،،، ز کار ،
یکی را ، نَبُد دست و بازوش ،،، یار ،
۱۰
تن ، از خوی ، پر آب و ،،، دهان ، پُر ز خاک ،
زبان ،،، گشته از تشنگی ،، چاکچاک ،
۱۱
یک از دیگر ،،، اِستاد آنگاه ، دور ،
پُر از درد ، باب و ،،، پُر از رنج ، پور ،
۱۲
جهانا ،،، شگفتی ز کردارِ تُست ،
شکسته ، هم از تو ،،، هم از تو ، دُرُست ،
۱۳
ازین دو ، یکی را نجُنبید مِهر ،
خِرَد ، دور بُد ،،، مِهر ، ننمود چهر ،
۱۴
همی ، بچه را ،،، باز دانَد ستور ،
چه ماهی به ، دریا ،،، چه در دشت ، گور ،
۱۵
ندانَد همی مردم ،،، از رنج و آز ،
یکی دشمنی را ،،، ز فرزند ، باز ،
بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
🖤🖤سالروز شهادت مولای متقیان🖤🖤
🖤🖤امیرمومنان علی علیهالسلام تسلیت🖤🖤
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_اول )
۱
به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ،
همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ،
۲
یکی تنگمیدان ، فرو ساختند ،
به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ،
۳
نماند ایچ ، بر نیزه ، بند و سنان ،
به چپ باز بُردند ، هر دو ،،، عنان ،
۴
به شمشیرِ هندی ، برآویختند ،
همی ، زآهن ،،، آتش فرو ریختند ،
۵
به زخماندرون ،،، تیغ ، شد ریز ریز ،
چه زخمی ، که پیدا کند رستخیز ،
۶
گرفتند از آن پس ، عمودِ گران ،
همی کوفتند آن بر این ، این بر آن ،
۷
ز نیرو ، عمود ،،، اندر آوَرد خَم ،
چمان باد پایان و ،،، گُردان ، دژم ،
۸
ز اسبان ، فرو ریخت ، بر گستوان ،
زره ،،، پاره شد ، بر میانِ گَوان ،
۹
فرو ماند اسب و دلاور ،،، ز کار ،
یکی را ، نَبُد دست و بازوش ،،، یار ،
۱۰
تن ، از خوی ، پر آب و ،،، دهان ، پُر ز خاک ،
زبان ،،، گشته از تشنگی ،، چاکچاک ،
۱۱
یک از دیگر ،،، اِستاد آنگاه ، دور ،
پُر از درد ، باب و ،،، پُر از رنج ، پور ،
۱۲
جهانا ،،، شگفتی ز کردارِ تُست ،
شکسته ، هم از تو ،،، هم از تو ، دُرُست ،
۱۳
ازین دو ، یکی را نجُنبید مِهر ،
خِرَد ، دور بُد ،،، مِهر ، ننمود چهر ،
۱۴
همی ، بچه را ،،، باز دانَد ستور ،
چه ماهی به ، دریا ،،، چه در دشت ، گور ،
۱۵
ندانَد همی مردم ،،، از رنج و آز ،
یکی دشمنی را ،،، ز فرزند ، باز ،
بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
🖤🖤سالروز شهادت مولای متقیان🖤🖤
🖤🖤امیرمومنان علی علیهالسلام تسلیت🖤🖤
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_اول ) ۱ به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ، همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ، ۲ یکی تنگمیدان ، فرو ساختند ، به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ، ۳ نماند ایچ ، بر نیزه ،…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_دوم )
۱۶
بهدل گفت رستم : ، که هرگز نهنگ ،
ندیدم ، که آید بدینسان ، به جنگ ،
۱۷
مرا ، خوار شد ، جنگِ دیوِ سپید ،
ز مردی ،، شد امروز ، دل ناامید ،
۱۸
ز دستِ یکی ناسپرده جهان ،
نه گُردی ، نه نامآوَری از مِهان ،
۱۹
به سیری رسانیدم از روزگار ،
دو لشکر ، نظاره برین کارزار ،
۲۰
چو ، آسوده شد بارهٔ هر دو مرد ،
ز آزارِ جنگ و ، ز ننگ و نَبَرد ،
۲۱
به زه بر نهادند ، هر دو ،، کمان ،
یکی ، سالخورده ،،، دگر ، نوجوان ،
۲۲
زره بود و ،،، خفتان ، ببرِ بیان ،
ز کلک و ز پیکان ، نیامد زیان ،
۲۳
بههم ، تیرباران نهادند سخت ،
تو گوئی ، فُرو ریخت ، برگ از درخت ،
۲۴
غمین شد دلِ هر دو ، از یکدگر ،
گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،
۲۵
تهمتن ، اگر دست بُردی به سنگ ،
بِکَندی سیهسنگ را ،،، روزِ جنگ ،
۲۶
به زور ، از زمین ، کوه برداشتی ،
گرانسنگ را ،، موم پنداشتی ،
۲۷
کمربندِ سهراب را ، چاره کرد ،
که از زین بجنبانَد اندر نَبَرد ،
۲۸
میانِ جوان را ، نبُد آگهی ،
بماند از هنر ،،، دستِ رستم ، تُهی ،
۲۹
فُرو داشت دست ، از کمربندِ اوی ،
شگفتی فُرو ماند ، از بندِ اوی ،
۳۰
دو شیراوژن ، از جنگ ، سیر آمدند ،
تبه گشته و خسته ، دیر آمدند ،
بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_دوم )
۱۶
بهدل گفت رستم : ، که هرگز نهنگ ،
ندیدم ، که آید بدینسان ، به جنگ ،
۱۷
مرا ، خوار شد ، جنگِ دیوِ سپید ،
ز مردی ،، شد امروز ، دل ناامید ،
۱۸
ز دستِ یکی ناسپرده جهان ،
نه گُردی ، نه نامآوَری از مِهان ،
۱۹
به سیری رسانیدم از روزگار ،
دو لشکر ، نظاره برین کارزار ،
۲۰
چو ، آسوده شد بارهٔ هر دو مرد ،
ز آزارِ جنگ و ، ز ننگ و نَبَرد ،
۲۱
به زه بر نهادند ، هر دو ،، کمان ،
یکی ، سالخورده ،،، دگر ، نوجوان ،
۲۲
زره بود و ،،، خفتان ، ببرِ بیان ،
ز کلک و ز پیکان ، نیامد زیان ،
۲۳
بههم ، تیرباران نهادند سخت ،
تو گوئی ، فُرو ریخت ، برگ از درخت ،
۲۴
غمین شد دلِ هر دو ، از یکدگر ،
گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،
۲۵
تهمتن ، اگر دست بُردی به سنگ ،
بِکَندی سیهسنگ را ،،، روزِ جنگ ،
۲۶
به زور ، از زمین ، کوه برداشتی ،
گرانسنگ را ،، موم پنداشتی ،
۲۷
کمربندِ سهراب را ، چاره کرد ،
که از زین بجنبانَد اندر نَبَرد ،
۲۸
میانِ جوان را ، نبُد آگهی ،
بماند از هنر ،،، دستِ رستم ، تُهی ،
۲۹
فُرو داشت دست ، از کمربندِ اوی ،
شگفتی فُرو ماند ، از بندِ اوی ،
۳۰
دو شیراوژن ، از جنگ ، سیر آمدند ،
تبه گشته و خسته ، دیر آمدند ،
بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_دوم ) ۱۶ بهدل گفت رستم : ، که هرگز نهنگ ، ندیدم ، که آید بدینسان ، به جنگ ، ۱۷ مرا ، خوار شد ، جنگِ دیوِ سپید ، ز مردی ،، شد امروز ، دل ناامید ، ۱۸ ز دستِ یکی ناسپرده…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_سوم )
۳۱
دگرباره ، سهراب ، گرزِ گران ،
ز زین برکشید و ، بیفشرد ران ،
۳۲
بزد گرز و ،،، آوَرد کتفش بهدرد ،
بپیچید و ،،، دَرد ، از دلیری بخورد ،
۳۳
بخندید سهراب و ، گفت : ، ای سوار ،
به زخمِ دلیران ، نِهای پایدار ،
۳۴
به زیر اندرت ،، رَخش ، گوئی خر است ،
دو دستِ سوار ، از همه بدتر است ،
۳۵
مرا رحمت آید به تو بر ، ز دل ،
که از خونت ، آغشته گشتهست گِل
۳۶
اگرچه گَوی سرو بالا ، بُوَد ،
جوانی کند پیر ،،، کانا بُوَد ،
#کانا = نادان - ابله - احمق - بی عقل
۳۷
تهمتن ، نداد ایچ او را جواب ،
شگفتی فُرو ماند ، در پیچ و تاب ،
۳۸
به پستی رسید این از آن ، آن ازین ،
چنان تنگ شد بر دلیران ، زمین ،
۳۹
که از یکدگر ، روی برکاشتند ،
دل و جان ، به اندیشه بگذاشتند ،
۴۰
تهمتن ، به تورانسپه شد به جنگ ،
بِدانسان ، که نخجیر بیند پلنگ ،
۴۱
به ایرانسپه رفت ، سهرابِ گُرد ،
عنان ، بارهٔ تیزتَگ را ، سپرد ،
۴۲
بزد خویشتن را ، به ایرانسپاه ،
به دستش ، بسی نامور ، شد تباه ،
۴۳
میانِ سپه اندر آمد ، چو گرگ ،
پراکنده گشتند ، خُرد و بزرگ ،
۴۴
چو ، رستم به نزدیکِ توران رسید ،
پشیمان شد ،،، آه از جگر برکشید ،
۴۵
دلِ رستم ، اندیشهای کرد بَد ،
که کاوس را ، بیگمان بَد رسد ،
بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_سوم )
۳۱
دگرباره ، سهراب ، گرزِ گران ،
ز زین برکشید و ، بیفشرد ران ،
۳۲
بزد گرز و ،،، آوَرد کتفش بهدرد ،
بپیچید و ،،، دَرد ، از دلیری بخورد ،
۳۳
بخندید سهراب و ، گفت : ، ای سوار ،
به زخمِ دلیران ، نِهای پایدار ،
۳۴
به زیر اندرت ،، رَخش ، گوئی خر است ،
دو دستِ سوار ، از همه بدتر است ،
۳۵
مرا رحمت آید به تو بر ، ز دل ،
که از خونت ، آغشته گشتهست گِل
۳۶
اگرچه گَوی سرو بالا ، بُوَد ،
جوانی کند پیر ،،، کانا بُوَد ،
#کانا = نادان - ابله - احمق - بی عقل
۳۷
تهمتن ، نداد ایچ او را جواب ،
شگفتی فُرو ماند ، در پیچ و تاب ،
۳۸
به پستی رسید این از آن ، آن ازین ،
چنان تنگ شد بر دلیران ، زمین ،
۳۹
که از یکدگر ، روی برکاشتند ،
دل و جان ، به اندیشه بگذاشتند ،
۴۰
تهمتن ، به تورانسپه شد به جنگ ،
بِدانسان ، که نخجیر بیند پلنگ ،
۴۱
به ایرانسپه رفت ، سهرابِ گُرد ،
عنان ، بارهٔ تیزتَگ را ، سپرد ،
۴۲
بزد خویشتن را ، به ایرانسپاه ،
به دستش ، بسی نامور ، شد تباه ،
۴۳
میانِ سپه اندر آمد ، چو گرگ ،
پراکنده گشتند ، خُرد و بزرگ ،
۴۴
چو ، رستم به نزدیکِ توران رسید ،
پشیمان شد ،،، آه از جگر برکشید ،
۴۵
دلِ رستم ، اندیشهای کرد بَد ،
که کاوس را ، بیگمان بَد رسد ،
بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ دگرباره ، سهراب ، گرزِ گران ، ز زین برکشید و ، بیفشرد ران ، ۳۲ بزد گرز و ،،، آوَرد کتفش بهدرد ، بپیچید و ،،، دَرد ، از دلیری بخورد ، ۳۳ بخندید سهراب و ، گفت…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_چهارم )
۴۶
ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ،
به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ،
۴۷
به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ،
که اندیشهٔ دل ، بدانگونه بود ،
۴۸
میانِ سپه ، دید سهراب را ،
زمین لعل کرده ، به خوناب را ،
۴۹
سرِ نیزه ، پُر خون و ،،، خفتان و دست ،
چو شیری ، که گردد ز نخجیر ، مست ،
۵۰
دژم گشت رستم ، چو او را بدید ،
خروشی ، چو شیرِ ژیان برکشید ،
۵۱
بدو گفت : ، کای تُرکِ خونخوارهمرد ،
ز ایرانسپه ،، جنگ با تو که کرد؟ ،
۵۲
( چرا دست یازی به سوی همه؟ )
چرا دست با من نسودی همه؟ ،
چو گرگ ، آمدی در میانِ رمه؟ ،
۵۳
بدو گفت سهراب : ، تورانسپاه ،
ازین رزم دورند و ، هم بیگناه ،
۵۴
تو ، آهنگ کردی بدیشان ، نُخُست ،
کسی ، با تو پیکار و کینه ، نَجُست ،
۵۵
بدو گفت رستم : ، که شد تیره ،،، روز ،
چو پیدا کند تیغ ،،، گیتیفروز ،
۵۶
به کُشتی بگَردیم فردا پگاه ،
ببینیم تا ، بر که گریَد سپاه؟ ،
۵۷
بدین دشت ، هم ، دار و ،،، هم ، منبر است ،
که روشن جهان ، زیرِ تیغاندر است ،
۵۸
گر ایدون که ، بازو ، به شمشیر و تیر ،
چنین آشنا شد ،، تو هرگز ممیر ،
۵۹
بگردیم شبگیر ، با تیغِ کین ،
تو ، رو ، تا چه خواهد جهانآفرین ،
#پایان_بخش ۱۸
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_چهارم )
۴۶
ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ،
به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ،
۴۷
به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ،
که اندیشهٔ دل ، بدانگونه بود ،
۴۸
میانِ سپه ، دید سهراب را ،
زمین لعل کرده ، به خوناب را ،
۴۹
سرِ نیزه ، پُر خون و ،،، خفتان و دست ،
چو شیری ، که گردد ز نخجیر ، مست ،
۵۰
دژم گشت رستم ، چو او را بدید ،
خروشی ، چو شیرِ ژیان برکشید ،
۵۱
بدو گفت : ، کای تُرکِ خونخوارهمرد ،
ز ایرانسپه ،، جنگ با تو که کرد؟ ،
۵۲
( چرا دست یازی به سوی همه؟ )
چرا دست با من نسودی همه؟ ،
چو گرگ ، آمدی در میانِ رمه؟ ،
۵۳
بدو گفت سهراب : ، تورانسپاه ،
ازین رزم دورند و ، هم بیگناه ،
۵۴
تو ، آهنگ کردی بدیشان ، نُخُست ،
کسی ، با تو پیکار و کینه ، نَجُست ،
۵۵
بدو گفت رستم : ، که شد تیره ،،، روز ،
چو پیدا کند تیغ ،،، گیتیفروز ،
۵۶
به کُشتی بگَردیم فردا پگاه ،
ببینیم تا ، بر که گریَد سپاه؟ ،
۵۷
بدین دشت ، هم ، دار و ،،، هم ، منبر است ،
که روشن جهان ، زیرِ تیغاندر است ،
۵۸
گر ایدون که ، بازو ، به شمشیر و تیر ،
چنین آشنا شد ،، تو هرگز ممیر ،
۵۹
بگردیم شبگیر ، با تیغِ کین ،
تو ، رو ، تا چه خواهد جهانآفرین ،
#پایان_بخش ۱۸
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇