معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_چهارم ) ۵۵ به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ، ستم یافتستی ، به بسیار سال ، معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سال‌های زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی ۵۶ نگه کرد…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_اول )



۱

به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ،

همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ،

۲

یکی تنگ‌میدان ، فرو ساختند ،

به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ،

۳

نماند ایچ ، بر نیزه ، بند و سنان ،

به چپ باز بُردند ، هر دو ،،، عنان ،

۴

به شمشیرِ هندی ، برآویختند ،

همی ، زآهن ،،، آتش فرو ریختند ،

۵

به زخم‌اندرون ،،، تیغ ، شد ریز ریز ،

چه زخمی ، که پیدا کند رستخیز ،

۶

گرفتند از آن پس ، عمودِ گران ،

همی کوفتند آن بر این ، این بر آن ،

۷

ز نیرو ، عمود ،،، اندر آوَرد خَم ،

چمان باد پایان و ،،، گُردان ، دژم ،

۸

ز اسبان ، فرو ریخت ، بر گستوان ،

زره ،،، پاره شد ، بر میانِ گَوان ،

۹

فرو ماند اسب و دلاور ،،، ز کار ،

یکی را ، نَبُد دست و بازوش ،،، یار ،

۱۰

تن ، از خوی ، پر آب و ،،، دهان ، پُر ز خاک ،

زبان ،،، گشته از تشنگی ،، چاک‌چاک ،

۱۱

یک از دیگر ،،، اِستاد آنگاه ، دور ،

پُر از درد ، باب و ،،، پُر از رنج ، پور ،

۱۲

جهانا ،،، شگفتی ز کردارِ تُست ،

شکسته ، هم از تو ،،، هم از تو ، دُرُست ،

۱۳

ازین دو ، یکی را نجُنبید مِهر ،

خِرَد ، دور بُد ،،، مِهر ، ننمود چهر ،

۱۴

همی ، بچه را ،،، باز دانَد ستور ،

چه ماهی به ، دریا ،،، چه در دشت ، گور ،

۱۵

ندانَد همی مردم ،،، از رنج و آز ،

یکی دشمنی را ،،، ز فرزند ، باز ،



بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »

بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »


🖤🖤سالروز شهادت مولای متقیان🖤🖤
🖤🖤امیرمومنان علی علیه‌السلام تسلیت🖤🖤



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_اول ) ۱ به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ، همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ، ۲ یکی تنگ‌میدان ، فرو ساختند ، به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ، ۳ نماند ایچ ، بر نیزه ،…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_دوم )



۱۶

به‌دل گفت رستم : ، که هرگز نهنگ ،

ندیدم ، که آید بدین‌سان ، به جنگ ،

۱۷

مرا ، خوار شد ، جنگِ دیوِ سپید ،

ز مردی ،، شد امروز ، دل ناامید ،

۱۸

ز دستِ یکی ناسپرده جهان ،

نه گُردی ، نه نام‌آوَری از مِهان ،

۱۹

به سیری رسانیدم از روزگار ،

دو لشکر ، نظاره برین کارزار ،

۲۰

چو ، آسوده شد بارهٔ هر دو مرد ،

ز آزارِ جنگ و ، ز ننگ و نَبَرد ،

۲۱

به زه بر نهادند ، هر دو ،، کمان ،

یکی ، سالخورده ،،، دگر ، نوجوان ،

۲۲

زره بود و ،،، خفتان ، ببرِ بیان ،

ز کلک و ز پیکان ، نیامد زیان ،

۲۳

به‌هم ، تیرباران نهادند سخت ،

تو گوئی ، فُرو ریخت ، برگ از درخت ،

۲۴

غمین شد دلِ هر دو ، از یکدگر ،

گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،

۲۵

تهمتن ، اگر دست بُردی به سنگ ،

بِکَندی سیه‌سنگ را ،،، روزِ جنگ ،

۲۶

به زور ، از زمین ، کوه برداشتی ،

گران‌سنگ را ،، موم پنداشتی ،

۲۷

کمربندِ سهراب را ، چاره کرد ،

که از زین بجنبانَد اندر نَبَرد ،

۲۸

میانِ جوان را ، نبُد آگهی ،

بماند از هنر ،،، دستِ رستم ، تُهی ،

۲۹

فُرو داشت دست ، از کمربندِ اوی ،

شگفتی فُرو ماند ، از بندِ اوی ،

۳۰

دو شیراوژن ، از جنگ ، سیر آمدند ،

تبه گشته و خسته ، دیر آمدند ،



بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »

بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_دوم ) ۱۶ به‌دل گفت رستم : ، که هرگز نهنگ ، ندیدم ، که آید بدین‌سان ، به جنگ ، ۱۷ مرا ، خوار شد ، جنگِ دیوِ سپید ، ز مردی ،، شد امروز ، دل ناامید ، ۱۸ ز دستِ یکی ناسپرده…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_سوم )



۳۱

دگرباره ، سهراب ، گرزِ گران ،

ز زین برکشید و ، بیفشرد ران ،

۳۲

بزد گرز و ،،، آوَرد کتفش به‌درد ،

بپیچید و ،،، دَرد ، از دلیری بخورد ،

۳۳

بخندید سهراب و ، گفت : ، ای سوار ،

به زخمِ دلیران ، نِه‌ای پایدار ،

۳۴

به زیر اندرت ،، رَخش ، گوئی خر است ،

دو دستِ سوار ، از همه بدتر است ،

۳۵

مرا رحمت آید به تو بر ، ز دل ،

که از خونت ، آغشته گشته‌ست گِل 

۳۶

اگرچه گَوی سرو بالا ، بُوَد ،

جوانی کند پیر ،،، کانا بُوَد ،


#کانا = نادان - ابله - احمق - بی عقل

۳۷

تهمتن ، نداد ایچ او را جواب ،

شگفتی فُرو ماند ، در پیچ و تاب ،

۳۸

به پستی رسید این از آن ، آن ازین ،

چنان تنگ شد بر دلیران ، زمین ،

۳۹

که از یکدگر ، روی برکاشتند ،

دل و جان ، به اندیشه بگذاشتند ،

۴۰

تهمتن ، به توران‌سپه شد به جنگ ،

بِدانسان ، که نخجیر بیند پلنگ ،

۴۱

به ایران‌سپه رفت ، سهرابِ گُرد ،

عنان ، بارهٔ تیزتَگ را ، سپرد ،

۴۲

بزد خویشتن را ، به ایران‌سپاه ،

به دستش ، بسی نامور ، شد تباه ،

۴۳

میانِ سپه اندر آمد ، چو گرگ ،

پراکنده گشتند ، خُرد و بزرگ ،

۴۴

چو ، رستم به نزدیکِ توران رسید ،

پشیمان شد ،،، آه از جگر برکشید ،

۴۵

دلِ رستم ، اندیشه‌ای کرد بَد ،

که کاوس را ، بی‌گمان بَد رسد ،



بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »

بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ دگرباره ، سهراب ، گرزِ گران ، ز زین برکشید و ، بیفشرد ران ، ۳۲ بزد گرز و ،،، آوَرد کتفش به‌درد ، بپیچید و ،،، دَرد ، از دلیری بخورد ، ۳۳ بخندید سهراب و ، گفت…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_چهارم )



۴۶

ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ،

به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ،

۴۷

به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ،

که اندیشهٔ دل ، بدان‌گونه بود ،

۴۸

میانِ سپه ، دید سهراب را ،

زمین لعل کرده ، به خوناب را ،

۴۹

سرِ نیزه ، پُر خون و ،،، خفتان و دست ،

چو شیری ، که گردد ز نخجیر ، مست ،

۵۰

دژم گشت رستم ، چو او را بدید ،

خروشی ، چو شیرِ ژیان برکشید ،

۵۱

بدو گفت : ، کای تُرکِ خونخواره‌مرد ،

ز ایران‌سپه ،، جنگ با تو که کرد؟ ،

۵۲

( چرا دست یازی به سوی همه؟ )
چرا دست با من نسودی همه؟ ،

چو گرگ ، آمدی در میانِ رمه؟ ،

۵۳

بدو گفت سهراب : ، توران‌سپاه ،

ازین رزم دورند و ، هم بی‌گناه ،

۵۴

تو ، آهنگ کردی بدیشان ، نُخُست ،

کسی ، با تو پیکار و کینه ، نَجُست ،

۵۵

بدو گفت رستم : ، که شد تیره ،،، روز ،

چو پیدا کند تیغ ،،، گیتی‌فروز ،

۵۶

به کُشتی بگَردیم فردا پگاه ،

ببینیم تا ، بر که گریَد سپاه؟ ،

۵۷

بدین دشت ، هم ، دار و ،،، هم ، منبر است ،

که روشن جهان ، زیرِ تیغ‌اندر است ،

۵۸

گر ایدون که ، بازو ، به شمشیر و تیر ،

چنین آشنا شد ،، تو هرگز ممیر ،

۵۹

بگردیم شبگیر ، با تیغِ کین ،

تو ، رو ، تا چه خواهد جهان‌آفرین ،



#پایان_بخش ۱۸




بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »

بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »




ادامه دارد 👇👇👇