معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_هفتم ) ۸۹ ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ، دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ، ۹۰ بفرمود رستم به خوالیگران : ، که اندر زمان ، آوریدند خوان ، ۹۱ چو خوان…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_اول )
۱
چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ،
پذیره شدندش ، به یکروزه راه ،
۲
چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ،
پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ،
۳
پیاده شد از اسب ، رستم ،،، همان ،
گرفتند پرسش ، برو بر ، مِهان ،
۴
گرازان ، بهدرگاهِ شاه آمدند ،
گشادهدل و ، نیکخواه ، آمدند ،
۵
چو رفتند و ، بردند پیشش ، نماز ،
برآشفت و ، پاسخ نداد ایچ ، باز ،
۶
یکی بانگ بر زد به گیو ، از نُخُست ،
پس آنگاه ،،، شرم ، از دو دیده ، بشُست ،
۷
که ، رستم که باشد؟ ،،، که فرمانِ من ،
کند پست و؟ ، پیچد ز پیمانِ من؟ ،
۸
اگر ، تیغ بودی کنون پیشِ من ،
سرش کَندَمی ، چون تُرَنجی ،، ز تَن ،
۹
بگیرش ، بِبَر ،،، زنده ، بر دار کن ،
وزو نیز ، مگشای با من سُخُن ،
۱۰
ز گفتارِ او ، گیو را ، دل بِخَست ،
که بُردی بهرستم ، برآنگونه دست ،
۱۱
برآشفت با گیو و با پیلتن ،
بِدو ، خیره مانده ، همه انجمن ،
۱۲
بفرمود پس ، طوس را ، شهریار ،
که ، رو ،،، هر دو را ، زنده بر کُن به دار ،
۱۳
خود ، از جای برخاست ، کاوس کی ،
برافروخت ،برسانِ آتش ، ز نی ،
۱۴
بشد طوس و ، دستِ تهمتن گرفت ،
بِدو ، مانده پرخاشجویان ، شگفت ،
۱۵
که از پیشِ کاوس ، بیرون بَرَد ،
مگر ، اندر آن تیزی ، افسون بَرَد ،
۱۶
تهمتن ، بزد دست ، بر دستِ طوس ،
تو گفتی ، ز پیلِ ژیان ، یافت کوس ،
۱۷
ز بالا ، نگون اندر آمد ، بسر ،
برو ، کرد رستم ، بتندی گذر ،
۱۸
تهمتن ، برآشفت با شهریار ،
که ، چندین مَدار آتش ، اندر کنار ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_اول )
۱
چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ،
پذیره شدندش ، به یکروزه راه ،
۲
چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ،
پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ،
۳
پیاده شد از اسب ، رستم ،،، همان ،
گرفتند پرسش ، برو بر ، مِهان ،
۴
گرازان ، بهدرگاهِ شاه آمدند ،
گشادهدل و ، نیکخواه ، آمدند ،
۵
چو رفتند و ، بردند پیشش ، نماز ،
برآشفت و ، پاسخ نداد ایچ ، باز ،
۶
یکی بانگ بر زد به گیو ، از نُخُست ،
پس آنگاه ،،، شرم ، از دو دیده ، بشُست ،
۷
که ، رستم که باشد؟ ،،، که فرمانِ من ،
کند پست و؟ ، پیچد ز پیمانِ من؟ ،
۸
اگر ، تیغ بودی کنون پیشِ من ،
سرش کَندَمی ، چون تُرَنجی ،، ز تَن ،
۹
بگیرش ، بِبَر ،،، زنده ، بر دار کن ،
وزو نیز ، مگشای با من سُخُن ،
۱۰
ز گفتارِ او ، گیو را ، دل بِخَست ،
که بُردی بهرستم ، برآنگونه دست ،
۱۱
برآشفت با گیو و با پیلتن ،
بِدو ، خیره مانده ، همه انجمن ،
۱۲
بفرمود پس ، طوس را ، شهریار ،
که ، رو ،،، هر دو را ، زنده بر کُن به دار ،
۱۳
خود ، از جای برخاست ، کاوس کی ،
برافروخت ،برسانِ آتش ، ز نی ،
۱۴
بشد طوس و ، دستِ تهمتن گرفت ،
بِدو ، مانده پرخاشجویان ، شگفت ،
۱۵
که از پیشِ کاوس ، بیرون بَرَد ،
مگر ، اندر آن تیزی ، افسون بَرَد ،
۱۶
تهمتن ، بزد دست ، بر دستِ طوس ،
تو گفتی ، ز پیلِ ژیان ، یافت کوس ،
۱۷
ز بالا ، نگون اندر آمد ، بسر ،
برو ، کرد رستم ، بتندی گذر ،
۱۸
تهمتن ، برآشفت با شهریار ،
که ، چندین مَدار آتش ، اندر کنار ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ، پذیره شدندش ، به یکروزه راه ، ۲ چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ، پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ، ۳ پیاده…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_دوم )
۱۹
همه کارَت از یکدگر ، بدترست ،
ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ،
۲۰
چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ،
بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ،
۲۱
من ، آن رستمِ زالِ نامآوَرَم ،
که از چون تو شَه ،،، خَم نگیرد سرم ،
۲۲
تو ، سهراب را ،،، زنده ، بر دار کن ،
بر آشوب و ، بدخواه را ، خوار کن ،
۲۳
ز مصر و ، ز چین و ، ز هاماوران ،
ز روم و ، ز سگسار و ، مازندران ،
۲۴
جگرخستهٔ تیغ و تختِ منند ،
همه ، بنده در پیشِ رَخشِ منند ،
۲۵
تو ، اندر جهان ،،، خود ز من زندهای ،
بهکینه ، چرا دل پراکندهای؟ ،
۲۶
چو خشم آوَرَم ، شاهِ کاوس کیست؟ ،
چرا دست یازَد بهمن؟ ، طوس کیست؟ ،
۲۷
چه کاوس پیشم ،،، چه یکمُشت خاک ،
چرا دارم از خشمِ کاوس ، باک؟ ،
۲۸
مرا ، زور و پیروزی ،،، از داورست ،
نه از پادشاه و ، نه از لشکرست ،
۲۹
جهان ، جوشن و ،،، رَخش ، گاهِ منست ،
نگین ، گرز و ،،، مغفر ، کلاهِ منست ،
۳۰
شبِ تیره ،،، از تیغ ، رخشان کنم ،
بر آوَردگَهبر ،،، سراَفشان کنم ،
۳۱
سرِ نیزه و گُرز ،، یارِ منند ،
دو بازو و دل ،، شهریارِ منند ،
۳۲
چه آزارَدَم او؟ ، نه من بندهام ،
یکی بندهٔ آفرینندهام ،
۳۳
دلیران ، به شاهی مرا خواستند ،
همان ،،، گاه و افسر ، بیاراستند ،
۳۴
سویِ تختِ شاهی ، نکردم نگاه ،
نگهداشتم ، رسم و آئین و راه ،
۳۵
اگر ، من پذیرفتمی تاج و تخت ،
نبودی ترا ، این بزرگی و بخت ،
۳۶
همه هرچه گفتی ،،، سزایِ منست ،
ز تو نیکوئیها ، بجایِ منست ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_دوم )
۱۹
همه کارَت از یکدگر ، بدترست ،
ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ،
۲۰
چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ،
بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ،
۲۱
من ، آن رستمِ زالِ نامآوَرَم ،
که از چون تو شَه ،،، خَم نگیرد سرم ،
۲۲
تو ، سهراب را ،،، زنده ، بر دار کن ،
بر آشوب و ، بدخواه را ، خوار کن ،
۲۳
ز مصر و ، ز چین و ، ز هاماوران ،
ز روم و ، ز سگسار و ، مازندران ،
۲۴
جگرخستهٔ تیغ و تختِ منند ،
همه ، بنده در پیشِ رَخشِ منند ،
۲۵
تو ، اندر جهان ،،، خود ز من زندهای ،
بهکینه ، چرا دل پراکندهای؟ ،
۲۶
چو خشم آوَرَم ، شاهِ کاوس کیست؟ ،
چرا دست یازَد بهمن؟ ، طوس کیست؟ ،
۲۷
چه کاوس پیشم ،،، چه یکمُشت خاک ،
چرا دارم از خشمِ کاوس ، باک؟ ،
۲۸
مرا ، زور و پیروزی ،،، از داورست ،
نه از پادشاه و ، نه از لشکرست ،
۲۹
جهان ، جوشن و ،،، رَخش ، گاهِ منست ،
نگین ، گرز و ،،، مغفر ، کلاهِ منست ،
۳۰
شبِ تیره ،،، از تیغ ، رخشان کنم ،
بر آوَردگَهبر ،،، سراَفشان کنم ،
۳۱
سرِ نیزه و گُرز ،، یارِ منند ،
دو بازو و دل ،، شهریارِ منند ،
۳۲
چه آزارَدَم او؟ ، نه من بندهام ،
یکی بندهٔ آفرینندهام ،
۳۳
دلیران ، به شاهی مرا خواستند ،
همان ،،، گاه و افسر ، بیاراستند ،
۳۴
سویِ تختِ شاهی ، نکردم نگاه ،
نگهداشتم ، رسم و آئین و راه ،
۳۵
اگر ، من پذیرفتمی تاج و تخت ،
نبودی ترا ، این بزرگی و بخت ،
۳۶
همه هرچه گفتی ،،، سزایِ منست ،
ز تو نیکوئیها ، بجایِ منست ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_دوم ) ۱۹ همه کارَت از یکدگر ، بدترست ، ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ، ۲۰ چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ، بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ، ۲۱ من ، آن…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_سوم )
۳۷
نشاندم بِدین تخت ، من ،،، کیقباد ،
چه کاوس دانم ، چه خشمش ، چه باد ،
۳۸
وگر ، کیقبادم ز البرزکوه ،
به زاری ، فتاده میانِ گروه ،
۳۹
نیاوردمی من ، به ایرانزمین ،
نبستی کمربند و شمشیرِ کین ،
۴۰
ترا ، این بزرگی نبودی و کام ،
که گوئی سخنها ، به دستانِ سام ،
۴۱
اگر ، من نرفتم به مازندران ،
بهگردن برآورده ،،، گُرزِ گران ،
۴۲
که کَندی دل و مغزِ دیوِ سپید؟ ،
کِرا بود بر بازویِ خود ، امید؟ ،
۴۳
چو برگفت زینگونه گفتار ، چند ،
به گُردان ، درِ پند ، بگشاد بند ،
۴۴
به ایرانیان گفت : سهرابِ گُرد ،
بیاید ، نمانَد بزرگ و ، نه خُرد ،
۴۵
شما ، هر یکی ، چارهٔ جان کنید ،
خِرَد را ، بدین کار ، درمان کنید ،
۴۶
بهایران ، نبینید زینپس ، مرا ،
شما را ، زمین ،،، پَرّ کرگس ، مرا ،
۴۷
برون شد بهخشم ، اندرآمد به رَخش ،
منم گفت شیراوژنِ تاجبخش ،
۴۸
بزد اسب و ، از پیشِ ایشان برفت ،
همی ، پوست بر تنش ، گفتی بِکَفت ،
۴۹
غمین شد دلِ نامداران ، همه ،
که رستم شبان بود و ، ایشان رَمه ،
۵۰
به گودرز گفتند : کاین کار ، نیست ،
شکستن دلِ او ، سزاوار نیست ،
۵۱
سپهبد ، چو از تو سخن بشنَوَد ،
به گفتارِ تو ، بیگمان بِگرَوَد ،
۵۲
به نزدیکِ آن شاهِ دیوانه ، شو ،
وزین در ، سخن یاد کن ، نو به نو ،
۵۳
سخنهای چرب و دراز ، آوَری ،
مگر ، بختِ گمبوده ، بازآوَری ،
۵۴
همانگه ، نشستند با یکدگر ،
سراسر ، بزرگانِ پرخاشخر ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_سوم )
۳۷
نشاندم بِدین تخت ، من ،،، کیقباد ،
چه کاوس دانم ، چه خشمش ، چه باد ،
۳۸
وگر ، کیقبادم ز البرزکوه ،
به زاری ، فتاده میانِ گروه ،
۳۹
نیاوردمی من ، به ایرانزمین ،
نبستی کمربند و شمشیرِ کین ،
۴۰
ترا ، این بزرگی نبودی و کام ،
که گوئی سخنها ، به دستانِ سام ،
۴۱
اگر ، من نرفتم به مازندران ،
بهگردن برآورده ،،، گُرزِ گران ،
۴۲
که کَندی دل و مغزِ دیوِ سپید؟ ،
کِرا بود بر بازویِ خود ، امید؟ ،
۴۳
چو برگفت زینگونه گفتار ، چند ،
به گُردان ، درِ پند ، بگشاد بند ،
۴۴
به ایرانیان گفت : سهرابِ گُرد ،
بیاید ، نمانَد بزرگ و ، نه خُرد ،
۴۵
شما ، هر یکی ، چارهٔ جان کنید ،
خِرَد را ، بدین کار ، درمان کنید ،
۴۶
بهایران ، نبینید زینپس ، مرا ،
شما را ، زمین ،،، پَرّ کرگس ، مرا ،
۴۷
برون شد بهخشم ، اندرآمد به رَخش ،
منم گفت شیراوژنِ تاجبخش ،
۴۸
بزد اسب و ، از پیشِ ایشان برفت ،
همی ، پوست بر تنش ، گفتی بِکَفت ،
۴۹
غمین شد دلِ نامداران ، همه ،
که رستم شبان بود و ، ایشان رَمه ،
۵۰
به گودرز گفتند : کاین کار ، نیست ،
شکستن دلِ او ، سزاوار نیست ،
۵۱
سپهبد ، چو از تو سخن بشنَوَد ،
به گفتارِ تو ، بیگمان بِگرَوَد ،
۵۲
به نزدیکِ آن شاهِ دیوانه ، شو ،
وزین در ، سخن یاد کن ، نو به نو ،
۵۳
سخنهای چرب و دراز ، آوَری ،
مگر ، بختِ گمبوده ، بازآوَری ،
۵۴
همانگه ، نشستند با یکدگر ،
سراسر ، بزرگانِ پرخاشخر ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ نشاندم بِدین تخت ، من ،،، کیقباد ، چه کاوس دانم ، چه خشمش ، چه باد ، ۳۸ وگر ، کیقبادم ز البرزکوه ، به زاری ، فتاده میانِ گروه ، ۳۹ نیاوردمی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_چهارم )
۵۵
چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ،
چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ،
۵۶
همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ،
ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،
۵۷
چو ،،، رستم ، که هست او جهانپهلوان ،
ببخشید کاوس کی را ، روان ،
۵۸
به رنج و به سختیش ، فریادرس ،
نبودست هرگز ، جز او ، هیچ کس ،
۵۹
چو بستند دیوانِ مازندران ،
هم ، آن شاه و ،،، هم ما ، به بندِ گران ،
۶۰
ز بهرش ، چه رنج و چه سختی کشید ،
جگرگاهِ دیوِ دژم ، بردَرید ،
۶۱
بهشادیش ، بر تختِ شاهی نشاند ،
بر او ، آفرینِ بزرگان بخواند ،
۶۲
دگر رَه ، چو او را به هاماوَران ،
ببستند پایش ، به بندِ گران ،
۶۳
ز بهرش ، چنان شهریاران ، بکُشت ،
به هاماوَران ، هیچ ننمود پشت ،
۶۴
بیاوَرد او را ، سویِ تخت ، باز ،
به شاهی ، همی بُرد پیشش ، نماز ،
۶۵
چو ،،، پاداشِ او ، باشد آویختن ،
نبینیم جز رویِ بگریختن ،
۶۶
ولیکن ، کنون است هنگامِ کار ،
که تنگ اندر آمد چنین روزگار ،
۶۷
نباید که آیَند ، ایدر به ننگ ،
چو ایدر ، نبینند ما را ، به جنگ ،
۶۸
چه سازیم؟ ، اکنون که رستم برفت؟ ،
سویِ زابلستان ، خرامید تفت ،
۶۹
ابی او ، نباشیم در رزم ، شاد ،
همه رزمِ ما ، گشت اکنون چو باد ،
* ابی او = بی او - بدونِ او
۷۰
کسی باید ، اکنون به رفتن ، دَمان ،
مگر باز گردانَد آن پهلوان ،
۷۱
به گودرز گفتند : این کارِ تُست ،
شکسته ،،، به دستِ تو ، گردد دُرُست ،
۷۲
سپهدار ، گودرزِ کشواد ، رفت ،
به نزدیکِ خسرو ، خرامید تفت ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_چهارم )
۵۵
چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ،
چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ،
۵۶
همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ،
ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،
۵۷
چو ،،، رستم ، که هست او جهانپهلوان ،
ببخشید کاوس کی را ، روان ،
۵۸
به رنج و به سختیش ، فریادرس ،
نبودست هرگز ، جز او ، هیچ کس ،
۵۹
چو بستند دیوانِ مازندران ،
هم ، آن شاه و ،،، هم ما ، به بندِ گران ،
۶۰
ز بهرش ، چه رنج و چه سختی کشید ،
جگرگاهِ دیوِ دژم ، بردَرید ،
۶۱
بهشادیش ، بر تختِ شاهی نشاند ،
بر او ، آفرینِ بزرگان بخواند ،
۶۲
دگر رَه ، چو او را به هاماوَران ،
ببستند پایش ، به بندِ گران ،
۶۳
ز بهرش ، چنان شهریاران ، بکُشت ،
به هاماوَران ، هیچ ننمود پشت ،
۶۴
بیاوَرد او را ، سویِ تخت ، باز ،
به شاهی ، همی بُرد پیشش ، نماز ،
۶۵
چو ،،، پاداشِ او ، باشد آویختن ،
نبینیم جز رویِ بگریختن ،
۶۶
ولیکن ، کنون است هنگامِ کار ،
که تنگ اندر آمد چنین روزگار ،
۶۷
نباید که آیَند ، ایدر به ننگ ،
چو ایدر ، نبینند ما را ، به جنگ ،
۶۸
چه سازیم؟ ، اکنون که رستم برفت؟ ،
سویِ زابلستان ، خرامید تفت ،
۶۹
ابی او ، نباشیم در رزم ، شاد ،
همه رزمِ ما ، گشت اکنون چو باد ،
* ابی او = بی او - بدونِ او
۷۰
کسی باید ، اکنون به رفتن ، دَمان ،
مگر باز گردانَد آن پهلوان ،
۷۱
به گودرز گفتند : این کارِ تُست ،
شکسته ،،، به دستِ تو ، گردد دُرُست ،
۷۲
سپهدار ، گودرزِ کشواد ، رفت ،
به نزدیکِ خسرو ، خرامید تفت ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_چهارم ) ۵۵ چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ، چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ، ۵۶ همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ، ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_پنجم )
۷۳
به کاووس کی گفت : رستم چه کرد؟ ،
کز ایران ، برآوردی امروز گَرد ،
۷۴
فراموش کردی ز هاماوَران؟ ،
وزان کارِ دیوانِ مازندران؟ ،
۷۵
که گویی ، وِرا زنده بر دار کن ،
ز شاهان ، نباید گزافه سُخُن ،
۷۶
مکافاتِ رستم ، نمودی دُرُست ،
ز شاهان ، کس این رای ، هرگز نجُست ،
۷۷
چو ، او رفت و ، آمد سپاهی بزرگ ،
ابا پهلوانی ، به کردارِ گرگ ،
۷۸
بِدانسان که گژدهم گوید ، همی ،
از اندیشه ، دل را بشویَد همی ،
۷۹
که داری؟ ، که با او به دشتِ نَبَرد ،
شود؟ ،،، برفشانَد بر او تیرهگَرد؟ ،
۸۰
یلانِ ترا سر بسر ، گژدهم ،
شنیدست و دیدست ،،، از بیش و کم ،
۸۱
همی گوید : آن روز ، هرگز مباد ،
که با او ،،، سواری ، کند رزم یاد ،
۸۲
کسی را ، که جنگی ، چو رستم بُوَد ،
بیازارَد او را ،،، خِرَد کم بُوَد ،
۸۳
خِرَد باید اندر سرِ شهریار ،
که تیزی و تندی ، نیاید بهکار ،
۸۴
چو بشنید گفتارِ گودرز ،،، شاه ،
بدانست ، کو دارد آیین و راه ،
۸۵
پشیمان شد از هرچه ، آن گفته بود ،
به بیهودگی ، مغزش آشفته بود ،
۸۶
به گودرز گفت : این سخن درخورَست ،
لبِ پیر ، با پند نیکوتَرَست ،
۸۷
شما را ، بباید برِ او ، شدن ،
بهخوبی ، بسی داستانها زدن ،
۸۸
سرش ، کردن از تیزی من ، تهی ،
نمودن بِدو ، روزگارِ بِهی ،
۸۹
بیاوَر تو او را ، به نزدیکِ من ،
که روشن شود جانِ تاریکِ من ،
۹۰
چو ، گودرز برخاست از پیشِ اوی ،
پسِ پهلوان ، تیز بنهاد روی ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_پنجم )
۷۳
به کاووس کی گفت : رستم چه کرد؟ ،
کز ایران ، برآوردی امروز گَرد ،
۷۴
فراموش کردی ز هاماوَران؟ ،
وزان کارِ دیوانِ مازندران؟ ،
۷۵
که گویی ، وِرا زنده بر دار کن ،
ز شاهان ، نباید گزافه سُخُن ،
۷۶
مکافاتِ رستم ، نمودی دُرُست ،
ز شاهان ، کس این رای ، هرگز نجُست ،
۷۷
چو ، او رفت و ، آمد سپاهی بزرگ ،
ابا پهلوانی ، به کردارِ گرگ ،
۷۸
بِدانسان که گژدهم گوید ، همی ،
از اندیشه ، دل را بشویَد همی ،
۷۹
که داری؟ ، که با او به دشتِ نَبَرد ،
شود؟ ،،، برفشانَد بر او تیرهگَرد؟ ،
۸۰
یلانِ ترا سر بسر ، گژدهم ،
شنیدست و دیدست ،،، از بیش و کم ،
۸۱
همی گوید : آن روز ، هرگز مباد ،
که با او ،،، سواری ، کند رزم یاد ،
۸۲
کسی را ، که جنگی ، چو رستم بُوَد ،
بیازارَد او را ،،، خِرَد کم بُوَد ،
۸۳
خِرَد باید اندر سرِ شهریار ،
که تیزی و تندی ، نیاید بهکار ،
۸۴
چو بشنید گفتارِ گودرز ،،، شاه ،
بدانست ، کو دارد آیین و راه ،
۸۵
پشیمان شد از هرچه ، آن گفته بود ،
به بیهودگی ، مغزش آشفته بود ،
۸۶
به گودرز گفت : این سخن درخورَست ،
لبِ پیر ، با پند نیکوتَرَست ،
۸۷
شما را ، بباید برِ او ، شدن ،
بهخوبی ، بسی داستانها زدن ،
۸۸
سرش ، کردن از تیزی من ، تهی ،
نمودن بِدو ، روزگارِ بِهی ،
۸۹
بیاوَر تو او را ، به نزدیکِ من ،
که روشن شود جانِ تاریکِ من ،
۹۰
چو ، گودرز برخاست از پیشِ اوی ،
پسِ پهلوان ، تیز بنهاد روی ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_پنجم ) ۷۳ به کاووس کی گفت : رستم چه کرد؟ ، کز ایران ، برآوردی امروز گَرد ، ۷۴ فراموش کردی ز هاماوَران؟ ، وزان کارِ دیوانِ مازندران؟ ، ۷۵ که گویی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_ششم )
۹۱
برفتند با او ، سرانِ سپاه ،
پسِ رستم اندر ، گرفتند راه ،
۹۲
چو دیدند بر رَه ، گَوِ پیلتن ،
همه نامداران ، شدند انجمن ،
۹۳
ستایش گرفتند بر پهلوان ،
که جاوید باشی و ، روشنروان ،
۹۴
جهان سر بسر ، زیرِ پایِ تو باد ،
همیشه ، سرِ تخت ،،، جایِ تو باد ،
۹۵
تو دانی ، که کاووس را ، مغز نیست ،
به تیزی سخن گفتنش ، نغز نیست ،
۹۶
بگوید ،،، همانگه پشیمان شود ،
به خوبی ، ز سر ، باز پیمان شود ،
۹۷
تهمتن ، گر آزرده گردد ز شاه ،
مر ایرانیان را ، نباشد گناه ،
۹۸
که بگذارد این شهرِ ایران ، همی ،
کند رویِ فرخنده ، پنهان همی ،
۹۹
هم ، او زآن سخنها ، پشیمان شدست ،
ز تندی ، بخایَد همی پشتِ دست ،
۱۰۰
تهمتن ، چنین پاسخ آوَرد باز ،
که ، هستم ز کاوس کی ، بینیاز ،
۱۰۱
مرا ، تخت ، زین باشد و ،،، تاج ، تَرگ ،
قبا ، جوشن و ،،، دل نهاده به مرگ ،
۱۰۲
سزایَم بدین گفتنِ ناسزا ،
که گوید به تندی ، مرا پادشا ،
۱۰۳
که او را ، ز بند آوَریدم برون ،
سویِ تاج و تختش ، بُدم رهنمون ،
۱۰۴
گهی ، رزمِ دیوانِ مازندران ،
گهی ، جنگ با شاهِ هاماوَران ،
۱۰۵
ز بند و ز سختی ، رهانیدمش ،
چو در دستِ دشمن ، چنان دیدمش ،
۱۰۶
ز دانش ، ندارد سرش آگهی ،
مگر ، تیزی و تندی و ابلهی ،
۱۰۷
سَرَم ، گشت سیر و ،،، دلم ، کرد بس ،
جز از پاکیزدان ، نترسم ز کس ،
۱۰۸
ز گفتار ، چون سیر شد تهمتن ،
چنین گفت گودرز ،، با پیلتن ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_ششم )
۹۱
برفتند با او ، سرانِ سپاه ،
پسِ رستم اندر ، گرفتند راه ،
۹۲
چو دیدند بر رَه ، گَوِ پیلتن ،
همه نامداران ، شدند انجمن ،
۹۳
ستایش گرفتند بر پهلوان ،
که جاوید باشی و ، روشنروان ،
۹۴
جهان سر بسر ، زیرِ پایِ تو باد ،
همیشه ، سرِ تخت ،،، جایِ تو باد ،
۹۵
تو دانی ، که کاووس را ، مغز نیست ،
به تیزی سخن گفتنش ، نغز نیست ،
۹۶
بگوید ،،، همانگه پشیمان شود ،
به خوبی ، ز سر ، باز پیمان شود ،
۹۷
تهمتن ، گر آزرده گردد ز شاه ،
مر ایرانیان را ، نباشد گناه ،
۹۸
که بگذارد این شهرِ ایران ، همی ،
کند رویِ فرخنده ، پنهان همی ،
۹۹
هم ، او زآن سخنها ، پشیمان شدست ،
ز تندی ، بخایَد همی پشتِ دست ،
۱۰۰
تهمتن ، چنین پاسخ آوَرد باز ،
که ، هستم ز کاوس کی ، بینیاز ،
۱۰۱
مرا ، تخت ، زین باشد و ،،، تاج ، تَرگ ،
قبا ، جوشن و ،،، دل نهاده به مرگ ،
۱۰۲
سزایَم بدین گفتنِ ناسزا ،
که گوید به تندی ، مرا پادشا ،
۱۰۳
که او را ، ز بند آوَریدم برون ،
سویِ تاج و تختش ، بُدم رهنمون ،
۱۰۴
گهی ، رزمِ دیوانِ مازندران ،
گهی ، جنگ با شاهِ هاماوَران ،
۱۰۵
ز بند و ز سختی ، رهانیدمش ،
چو در دستِ دشمن ، چنان دیدمش ،
۱۰۶
ز دانش ، ندارد سرش آگهی ،
مگر ، تیزی و تندی و ابلهی ،
۱۰۷
سَرَم ، گشت سیر و ،،، دلم ، کرد بس ،
جز از پاکیزدان ، نترسم ز کس ،
۱۰۸
ز گفتار ، چون سیر شد تهمتن ،
چنین گفت گودرز ،، با پیلتن ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_ششم ) ۹۱ برفتند با او ، سرانِ سپاه ، پسِ رستم اندر ، گرفتند راه ، ۹۲ چو دیدند بر رَه ، گَوِ پیلتن ، همه نامداران ، شدند انجمن ، ۹۳ ستایش گرفتند…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هفتم )
۱۰۹
که شاه و دلیرانِ گردنکشان ،
به دیگر سخنها ، بَرَند این گمان ،
۱۱۰
کزین تُرک ،،، ترسنده شد سرفراز ،
همی گوید اینگونه ، هر کس به راز ،
۱۱۱
کز آنسان که گژدهم داد آگهی ،
همه بوم و بَر ، گردد از ما تُهی ،
۱۱۲
که چون ، رستم از وی بترسد به جنگ ،
مرا و ترا ، نیست جای درنگ ،
۱۱۳
ز آشفتنِ شاه و پیکارِ اوی ،
بدیدم بهدرگاهبر ، گفتوگوی ،
۱۱۴
ز سهرابِ یَل ، رفت یکسر سُخُن ،
چنین ، پشت بر شاهِ ایران ، مکن ،
۱۱۵
چنین ، برشده نامت اندر جهان ،
بِدین بازگشتن ، مگردان نهان ،
۱۱۶
و دیگر که ، تنگ اندرآمد سپاه ،
مکن تیره ، بر خیره ، این تاج و گاه ،
#بر خیره = بیهوده
۱۱۷
که ننگست بر ما ، ز تورانزمین ،
پسنده نباشد ، برِ پاکدین ،
۱۱۸
به رستمبر ، این داستانها بخواند ،
تهمتن چو بشنید ، خیره بماند ،
۱۱۹
به پاسخ چنین گفت گودرز را : ،
که بسیار پیمودم این مرز را ،
۱۲۰
بدو گفت : اگر بیم دارد دلم ،
نخواهم به تن ، جان ازو بگسلم ،
۱۲۱
تو دانی ، که نگریزم از کارزار ،
ولیکن ، سبک دارَدَم شهریار ،
۱۲۲
چنین دید رستم ، از آن کارِ اوی ،
که برگردد ، آید به دربارِ اوی ،
۱۲۳
از آن ننگ برگشت و ،، آمد به راه ،
خرامان ، بشد پیشِ کاوسشاه ،
۱۲۴
چو از دور ، شه دید ،،، بر پای خاست ،
بسی پوزش ، اندر گذشته بخواست ،
۱۲۵
که ، تندی ، مرا گوهر است و سرشت ،
چنان زیست باید ، که یزدان بِکِشت ،
۱۲۶
وزین ناسگالیده بدخواهِ نو ،
دلم گشت باریک ، چون ماهِ نو ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هفتم )
۱۰۹
که شاه و دلیرانِ گردنکشان ،
به دیگر سخنها ، بَرَند این گمان ،
۱۱۰
کزین تُرک ،،، ترسنده شد سرفراز ،
همی گوید اینگونه ، هر کس به راز ،
۱۱۱
کز آنسان که گژدهم داد آگهی ،
همه بوم و بَر ، گردد از ما تُهی ،
۱۱۲
که چون ، رستم از وی بترسد به جنگ ،
مرا و ترا ، نیست جای درنگ ،
۱۱۳
ز آشفتنِ شاه و پیکارِ اوی ،
بدیدم بهدرگاهبر ، گفتوگوی ،
۱۱۴
ز سهرابِ یَل ، رفت یکسر سُخُن ،
چنین ، پشت بر شاهِ ایران ، مکن ،
۱۱۵
چنین ، برشده نامت اندر جهان ،
بِدین بازگشتن ، مگردان نهان ،
۱۱۶
و دیگر که ، تنگ اندرآمد سپاه ،
مکن تیره ، بر خیره ، این تاج و گاه ،
#بر خیره = بیهوده
۱۱۷
که ننگست بر ما ، ز تورانزمین ،
پسنده نباشد ، برِ پاکدین ،
۱۱۸
به رستمبر ، این داستانها بخواند ،
تهمتن چو بشنید ، خیره بماند ،
۱۱۹
به پاسخ چنین گفت گودرز را : ،
که بسیار پیمودم این مرز را ،
۱۲۰
بدو گفت : اگر بیم دارد دلم ،
نخواهم به تن ، جان ازو بگسلم ،
۱۲۱
تو دانی ، که نگریزم از کارزار ،
ولیکن ، سبک دارَدَم شهریار ،
۱۲۲
چنین دید رستم ، از آن کارِ اوی ،
که برگردد ، آید به دربارِ اوی ،
۱۲۳
از آن ننگ برگشت و ،، آمد به راه ،
خرامان ، بشد پیشِ کاوسشاه ،
۱۲۴
چو از دور ، شه دید ،،، بر پای خاست ،
بسی پوزش ، اندر گذشته بخواست ،
۱۲۵
که ، تندی ، مرا گوهر است و سرشت ،
چنان زیست باید ، که یزدان بِکِشت ،
۱۲۶
وزین ناسگالیده بدخواهِ نو ،
دلم گشت باریک ، چون ماهِ نو ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_هفتم ) ۱۰۹ که شاه و دلیرانِ گردنکشان ، به دیگر سخنها ، بَرَند این گمان ، ۱۱۰ کزین تُرک ،،، ترسنده شد سرفراز ، همی گوید اینگونه ، هر کس به راز ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هشتم )
۱۲۷
وگرنه ، مرا پشتِ لشکر توئی ،
درین تخت باشیم ، افسر توئی ،
۱۲۸
به یادِ تو ، نوشَم همه روز ، جام ،
به مِهرِ تو ، کوشَم همه صبح و شام ،
۱۲۹
مرا ، شاهی ،، از فرّ و اورنگِ تُست ،
ز جمشید باشیم هر دو ، درست ،
۱۳۰
مرا ، تاج و تخت و ،،، ترا ، تیغ و زور ،
چنین داد ، دارندهٔ ماه و هور ،
۱۳۱
ترا خواهم اندر جهان یار و بس ،
که باشی به هر کار ، فریادرس ،
۱۳۲
بِدین چارهجُستن ، ترا خواستم ،
چو دیر آمدی ، تندی آراستم ،
۱۳۳
چو آزرده گشتی تو ، ای پیلتن ،
پشیمان شدم ،،، خاکم اندر دهن ،
۱۳۴
بِدو گفت رستم : که کیهان تراست ،
همه کِهترانیم و ، فرمان تراست ،
۱۳۵
کنون آمدم ، تا چه فرمان دهی ،
تو ، شاهِ جهانداری و ، من رهی ،
۱۳۶
همان ، بر درِ تو ، یکی کِهترم ،
وگر ، کهتری را ، خود اندرخورم ،
۱۳۷
چنین گفت کاووس : ، کای پهلوان ،
ترا باد پیوسته ، روشن روان ،
۱۳۸
چنین بهتر آید که امروز ، بزم ،
بسازیم و ، فردا گزینیم رزم ،
۱۳۹
بیاراست رامشگهی شاهوار ،
شد ایوان ، به کردارِ خرّمبهار ،
۱۴۰
گرانمایگان را ، همی خواندند ،
بِدان خرّمی ، گوهر افشاندند ،
۱۴۱
از آوازِ ابریشم و ، بانگِ نای ،
سمنچهرگان ، پیشِ خسرو به پای ،
۱۴۲
همی ، باده خوردند تا نیمشب ،
به یادِ بزرگان ، گشاده دو لب ،
۱۴۳
بخوردند می ، تا جهان تیره گشت ،
دلِ نامداران ، ز می خیره گشت ،
۱۴۴
همه ، مست بودند و ، گشتند باز ،
به پیموده گُردان ، شبِ دیر یاز ،
#پایان_بخش ۱۳
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هشتم )
۱۲۷
وگرنه ، مرا پشتِ لشکر توئی ،
درین تخت باشیم ، افسر توئی ،
۱۲۸
به یادِ تو ، نوشَم همه روز ، جام ،
به مِهرِ تو ، کوشَم همه صبح و شام ،
۱۲۹
مرا ، شاهی ،، از فرّ و اورنگِ تُست ،
ز جمشید باشیم هر دو ، درست ،
۱۳۰
مرا ، تاج و تخت و ،،، ترا ، تیغ و زور ،
چنین داد ، دارندهٔ ماه و هور ،
۱۳۱
ترا خواهم اندر جهان یار و بس ،
که باشی به هر کار ، فریادرس ،
۱۳۲
بِدین چارهجُستن ، ترا خواستم ،
چو دیر آمدی ، تندی آراستم ،
۱۳۳
چو آزرده گشتی تو ، ای پیلتن ،
پشیمان شدم ،،، خاکم اندر دهن ،
۱۳۴
بِدو گفت رستم : که کیهان تراست ،
همه کِهترانیم و ، فرمان تراست ،
۱۳۵
کنون آمدم ، تا چه فرمان دهی ،
تو ، شاهِ جهانداری و ، من رهی ،
۱۳۶
همان ، بر درِ تو ، یکی کِهترم ،
وگر ، کهتری را ، خود اندرخورم ،
۱۳۷
چنین گفت کاووس : ، کای پهلوان ،
ترا باد پیوسته ، روشن روان ،
۱۳۸
چنین بهتر آید که امروز ، بزم ،
بسازیم و ، فردا گزینیم رزم ،
۱۳۹
بیاراست رامشگهی شاهوار ،
شد ایوان ، به کردارِ خرّمبهار ،
۱۴۰
گرانمایگان را ، همی خواندند ،
بِدان خرّمی ، گوهر افشاندند ،
۱۴۱
از آوازِ ابریشم و ، بانگِ نای ،
سمنچهرگان ، پیشِ خسرو به پای ،
۱۴۲
همی ، باده خوردند تا نیمشب ،
به یادِ بزرگان ، گشاده دو لب ،
۱۴۳
بخوردند می ، تا جهان تیره گشت ،
دلِ نامداران ، ز می خیره گشت ،
۱۴۴
همه ، مست بودند و ، گشتند باز ،
به پیموده گُردان ، شبِ دیر یاز ،
#پایان_بخش ۱۳
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇