معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_سوم ) ۲۷ ( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست ) ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ، نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ، ۲۸ عنان‌دار چون او ، ندیدست کس ، تو گوئی…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_اول )




۱

چو خورشید بر زد سر ، از بُرز ‌کوه ،

میان‌ها ببستند ، توران‌گروه ،

۲

سپهدار سهراب ، نیزه به‌دست ،

یکی بارهٔ تیزتَگ ، برنشست ،

۳

بِدان بُد که گُردانِ دژ را ، همه ،

بگیرد ، ببندد بسانِ رَمه ،

۴

چو آهنگِ دژ کرد ، کس را ندید ،

خروشی چو شیرِ ژیان برکشید ،

۵

بیامد درِ دژ ، گشادند باز ،

ندیدند در دژ ، کسی سرفراز ،

۶

به‌شب ، رفته بودند با گژدهم ،

سوارانِ دژدار و ، گُردان ، به‌هم ،

۷

چو سهراب و لشکر ، برِ دژ ، رسید ،

به باره‌درون ، گژدهم را ندید ،

۸

هر آنکس که بود اندر آن جایگاه ،

گنه‌کار بودند ، یا بی گناه ،

۹

به فرمان ، همه پیشِ اوی آمدند ،

به جان ، هرکسی چاره‌جوی آمدند ،

۱۰

همی جُست ، گُردآفرید را ندید ،

دلش مِهر و پیوندِ او ، برگُزید ،

۱۱

به دل گفت از آن پس ،، دریغا دریغ ،


که شد ماهِ تابنده ، در زیرِ میغ ،





بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_اول ) ۱ چو خورشید بر زد سر ، از بُرز ‌کوه ، میان‌ها ببستند ، توران‌گروه ، ۲ سپهدار سهراب ، نیزه به‌دست ، یکی بارهٔ تیزتَگ ، برنشست ، ۳ بِدان بُد که گُردانِ دژ…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_دوم )




۱۲

مرا ، چشم‌زخمی عجب ، رو نمود ،

که دَهر ، آنچنان صیدی ، از من ربود ،

۱۳

غریب‌آهوئی ، آمدم در کمند ،

که از بند جَست و ،، مرا کرد بند ،

#آمدم = آمد مرا ، مرا آمد

۱۴

پری‌پیکری ، ناگهان رو نمود ،

دلم را ربود و ،، غمم را فزود ،

۱۵

به‌ناگاه ، پنهان شد آن دلرُبا ،

شدم من ، به داغِ غمش مبتلا ،

۱۶

زهی چشم بندی ،، که آن پُر فُسون ،

به تیغم نَخَست و ، مرا ریخت خون ،

* نَخَست = زخمی نکرد

۱۷

مرا ، تلخ شد زندگی ، بی رُخَش ،

تنم ، شد اسیرِ شِکَرپاسخش ،

۱۸

ندانم ، چه کرد آن فسونگر به من ،

که ناگَه ، مرا بست راهِ سخن ،

۱۹

به آن رزم و آن روی و آن گفتگوی ،

نبینم دگر ، دلبری همچو اوی ،

۲۰

از آن گفتنش ، هر گَه آرَم به یاد ،

ز داغش ، شود سوز و دردم ، زیاد ،

۲۱

مرا ، محنتی بی‌کران رو نمود ،

که از یار دوری ،،، مرا گشت سود ،

۲۲

به‌زاری ، مرا خود بباید گریست ،

که دلدارِ خود را ، ندانم که کیست ،



بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_دوم ) ۱۲ مرا ، چشم‌زخمی عجب ، رو نمود ، که دَهر ، آنچنان صیدی ، از من ربود ، ۱۳ غریب‌آهوئی ، آمدم در کمند ، که از بند جَست و ،، مرا کرد بند ، #آمدم = آمد مرا ،…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_سوم )



۲۳

همیگفت و می‌سوخت از غم ، بسی ،

نمی‌خواست ، رازش بداند کسی ،

۲۴

ولی ، عشق ،، پنهان نمانَد ، که راز ،

به مردم نماید ،،، همی اشک ، باز ،

۲۵

غمِ جان ، برآرَد خروش از درون ،

اگرچند ، عاشق ،، بُوَد ذوفنون ،

۲۶

ز بس مِهرِ آن دُختِ با فرّ و هنگ ،

نماند ایچ ، بر روی سهراب ، رنگ ،

۲۷

از آن کار ،، هومان نبودش خبر ،

که سهراب را ،، هست خون در جگر ،

۲۸

ولی ، از فِراسَت ،، به دل نقش بست ،

که او را ، پریشانئی داد دست ،

۲۹

به دامِ کسی ، پای‌بند آمدست ،

ز زلفِ بُتی ، در کمند آمدست ،

۳۰

نهان می‌کند درد و ،، خونین‌دل است ،

هوس ، می‌رود راه و ،،، پا ، در گِل است ،

۳۱

یکی فرصتی جُست و ، گفتش به‌راز ،

که ای شیردل ، گُردِ گردن‌فراز ،

۳۲

بزرگانِ پیشین ، به آئین و کیش ،

گرامی ندیدند کس را ، چو خویش ،

۳۳

ندادند بیهوده ، دل را ، ز دست ،

نگشتند از بادهٔ مِهر ،، مست ،


بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »






ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_سوم ) ۲۳ همیگفت و می‌سوخت از غم ، بسی ، نمی‌خواست ، رازش بداند کسی ، ۲۴ ولی ، عشق ،، پنهان نمانَد ، که راز ، به مردم نماید ،،، همی اشک ، باز ، ۲۵ غمِ جان ، برآرَد…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_چهارم )




۳۴

صد آهوی مشکین ، به خمّ کمند ،

گرفتند و ، دل‌را نکردند بند ،

۳۵

فریبِ پَری‌پیکرانِ جوان ،

نخواهد کسی ،،، کو بُوَد پهلوان ،

۳۶

کسی را رسد گُردی و سَروَری ،

که مِهرِ فلک را ، کند مشتری ،

۳۷

تو ای شیردل ، مهترِ دیوبند ،

ز مِهرِ که ، گشتی چنین مستمند؟ ،

۳۸

نه رسمِ جهانگیری و سَروَری‌ست ،

که از مِهرِ ماهی ، بباید گریست ،

۳۹

ترا خواند فرزند ،،، افراسیاب ،

توئی سَروَر ،،، امروز ، بر خشک و آب ،

۴۰

ز توران ، به کاری بُرون آمدیم ،

شناور به دریایِ خون آمدیم ،

۴۱

سرِ مرزِ ایران گرفتیم تنگ ؛

چنین دژ ، به آسانی آمد به چنگ ،

۴۲

اگرچند این کار ، باشد به‌کام ،

ولی ، هست در پیش ، رنجی تمام ،

۴۳

بیاید شهنشاه کاوس و طوس ،

چو رستم ،، که با شیر ، سازد فسوس ،

۴۴

سپهدار گودرز و ، گیوِ دلیر ،

فرامرز و رهام و بهرامِ شیر ،


بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »






ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_چهارم ) ۳۴ صد آهوی مشکین ، به خمّ کمند ، گرفتند و ، دل‌را نکردند بند ، ۳۵ فریبِ پَری‌پیکرانِ جوان ، نخواهد کسی ،،، کو بُوَد پهلوان ، ۳۶ کسی را رسد گُردی و سَروَری…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_پنجم )



۴۵

چو گرگین و میلاد و فرهادِ راد ،

گرازه ،، که از پیل ، باشد زیاد ،

۴۶

چنین نرّه‌شیرانِ پولادچنگ ،

کمربستهٔ کین ، پیِ نام و ننگ ،

۴۷

بیایند یکسر ، به پیکارِ ما ،

که دانَد؟ ، که خود چون شود کارِ ما؟ ،

۴۸

توئی مردِ میدانِ این سَروَران ،

چه کارَت به عشقِ پَری‌پیکران؟ ،

۴۹

به دل ، سرد کن ، مِهرِ شوخانِ شنگ ،

که فردا ، نمانی ز مردانِ جنگ ،

۵۰

تو ای نوجوان ،، از دلیریِ خویش ،

گرفتی یکی کارِ دشوار ،، پیش ،

۵۱

اگر یکدلی ،، کام حاصل کنی ،

وگرنه ،، سر ،،، اندر سرِ دل کنی ،

۵۲

یقین دان که ، کاری که دارد دوام ،

بلندی پذیرد از آن کار ،، نام ،

۵۳

تو ، کاری که داری ،،، نبُرده بسر ،

چرا دست یازی به کارِ دگر؟ ،

۵۴

به نیرویِ مردی ، جهان را بگیر ،

ز شاهان ، به‌دست آر ، تاج و سریر ،

۵۵

چو کشور به‌دستِ تو آید فراز ،

به هر جای ، خوبان بَرَندَت نماز ،




بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »

ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_پنجم ) ۴۵ چو گرگین و میلاد و فرهادِ راد ، گرازه ،، که از پیل ، باشد زیاد ، ۴۶ چنین نرّه‌شیرانِ پولادچنگ ، کمربستهٔ کین ، پیِ نام و ننگ ، ۴۷ بیایند یکسر ، به پیکارِ…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_ششم )




۵۶

کسی ، خستهٔ مِهرِ دلبر بُوَد ،

که او ،، از زر و زور ، لاغر بُوَد ،

۵۷

هر آن‌کس که شد کامران ، در جهان ،

پرستش کنندش ، کِهان و مِهان ،

۵۸

چو ، هومان بدین‌سان سخن پیش بُرد ،

سراسر به سهرابِ یَل برشمرد ،

۵۹

از آن گفته ، سهراب بیدار شد ،

دلش بستهٔ بندِ پیکار شد ،

۶۰

بگفت : ای سرِ نامدارانِ چین ،

به گفتارِ خوبت ، هزار آفرین ،

۶۱

شد این گفتِ تو ، دارویِ جانِ من ،

کنون ، با تو نو گشت ، پیمانِ من ،

۶۲

جهان را ، سراسر ،،، چه خشک و چه آب ،

در آرَم به فرمانِ افراسیاب ،

۶۳

بگفت این و ، دل‌را ، ز دلبر بِکَند ،

برآمد ، بر افرازِ تختِ بلند ،

۶۴

ز فتحِ حصار و ، درنگ و ، شتاب ،

فرستاد نامه ، به افراسیاب ،

۶۵

از آن ، شاد شد ، شاهِ توران‌زمین ،

همی کرد سهراب را ، آفرین ،

۶۶

وز آنسو ، چو نامه به خسرو رسید ،

غمی شد دلش ،،، کآن سخنها شنید ،




بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_ششم ) ۵۶ کسی ، خستهٔ مِهرِ دلبر بُوَد ، که او ،، از زر و زور ، لاغر بُوَد ، ۵۷ هر آن‌کس که شد کامران ، در جهان ، پرستش کنندش ، کِهان و مِهان ، ۵۸ چو ، هومان بدین‌سان…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_هفتم )




۶۷

گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ،

وزین داستان ، چند گونه بِراند ،

۶۸

نشستند با شاهِ ایران ، به‌هم ،

بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ،

۶۹

چو طوس و چو گودرزِ کشواد و گیو ،

چو گرگین و بهرام و فرهادِ نیو ،

۷۰

سپهدار ، نامه ،،، بر ایشان بخواند ،

کم و بیشِ آن پهلوان را ،  بِراند ،

۷۱

چنین گفت با پهلوانان : به‌راز ،

که این کار ، گردد به ما ، بَر دراز ،

۷۲

بدین‌سان که گژدهم گوید همی ،

از اندیشه ، دل‌را بشویَد همی ،

۷۳

چه سازیم و؟ ، درمانِ این درد ، چیست؟

به ایران ، هم‌آوردِ این مرد ، کیست؟

۷۴

بر آن برنهادند یکسر ، که گیو ،

به زابل شود ، نزدِ سالارِ نیو ،

۷۵

به رستم ، رسانَد از این ، آگهی ،

که با بیم شد ،،، تختِ شاهنشهی ،

۷۶

مر او را ، بخوانَد بدین رزمگاه ،

که اویَست ایرانیان را ، پناه ،

۷۷

نشست آنگهی ، رای‌زن با دبیر ،

که کاری گزاینده بُد ، ناگزیر ،




#پایان_بخش ۱۱




بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »


ادامه دارد 👇👇👇