معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
روزی که

دانش لب آب زندگی می‌کرد،

انسان در تنبلی لطیف یک مرتفع

با فلسفه‌های لاجوردی خوش بود

در سمت پرنده فکر می‌کرد.

با نبض درخت، نبض او می‌زد.

مغلوب شرایط شقایق بود.

مفهوم درشت شط

در قعر کلام او تلاطم داشت.

انسان در متن عناصر می‌خوابید.

نزدیک طلوع ترس، بیدار می‌شد

اما گاهی آواز غریب رشد

در مفصل ترد لذت

می‌پیچید

زانوی عروج خاکی می‌شد

آن وقت انگشت تکامل

در هندسه‌ی دقیق اندوه

تنها می‌ماند.

#سهراب_سپهری
#هنوز_در_سفرم
#صص_262_261
#بسی_گفتیم_کز_اهل_درونیم
#هنوز_از_ابلهی_از_در_برونیم

بسی اندوهِ گوناگون بخوردیم
بسی بر خاک خفته خون بخوردیم

بسی چون عنکبوتان خانه رفتیم
بسی همچون مگس افسانه گفتیم

بهر پر کان کسی پرّد پریدیم
بهر تک کان کسی بدْوَد دویدیم

گهی با رند در میخانه بودیم
گهی رخ در درِ بتخانه سودیم

گهی زنّارِ ترسایان ببستیم
گهی در دیرِ ترسایان نشستیم

گهی سجّاده بر دوش اوفکندیم
گهی در بحرِ دل جوش اوفکندیم

گهی اندر چله سی پاره خواندیم
گهی چون وحشیان آواره ماندیم

گهی با کوف در ویرانه بودیم
گهی با صوف در کاشانه بودیم

گهی سر بر سرِ زانو نهادیم
گهی در های و هویِ هو فتادیم

گهی از فخرْ فوق عرش رفتیم
گهی از عارْ تحت عرش خفتیم

گهی با بازِ جان پرواز کردیم
گهی صد در به آهی باز کردیم

بسی در پویهٔ این راز گشتیم
کنون بر ناامیدی باز گشتیم

بسی سیلیّ ماه و سال خوردیم
قدح ها زهرِ مالامال خوردیم

#بسی_گفتیم_و_دل_آرام_نگرفت
#بسی_رفتیم_و_ره_انجام_نگرفت

#عطار_نیشابوری #اسرارنامه
کوف: جغد
هنوز بایستی چیزهایی شکسته شوند در خویش و هنوز بایستی چیزهایی به پا داشته شوند. چیزهایی. بسیار چیزها.

هنوز هزار مرگ و هزار میلاد. هنوز جنگل‌ها به خاکستر شدن و هنوز به زیر خاکستران هزار ققنوس در انتظار بال آتشین گشودن.

هنوز من در اینجا در میانه‌ی راهم و هنوز نصف آسمان را نیز بالا نرفته‌ام،‌ و هر چه بالاتر می‌خیزم درمی‌یابم هنوز نصف را که هیچ، هیچ را نیز کف پا نبوسیده‌ام.

کف دست گشودن و گذشته را دیدن و آینده را تمام،
و آنگاه چشمان تمام‌بستن و هر دو را به زباله‌دان افکندن؛
گرده‌ی اسبِ هنوز را چسبیدن،
و بر یالِ بادهای همچنان تا بی‌نهایت تازیدن.

حلمی | کتاب اخگران

#هنوز
#همچنان
#تا_بی‌نهایت
من سال‌ها نماز خوانده‌ام. بزرگ‌ترها می‌خواندند؛ من هم می‌خواندم. در دبستان، ما را برای نماز به مسجد می‌بردند. روزی درِ مسجد بسته بود. بقالِ سرِ گذر گفت: «نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک‌تر باشید».

مذهبْ شوخیِ سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال‌ها مذهبی ماندم بی‌آن‌که خدایی داشته باشم.

#سهراب_سپهری

کتاب #هنوز_در_سفرم (آثار منتشرنشدهٔ سهراب) به کوشش #پریدخت_سپهری نشر #فرزان_روز چاپ نهم، ۱۳۹۲، ص ۱۵