معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_دوم ) ۱۷ سراسیمه گردم ، از آویختن ، بجز بَد ، نباشد ز خونریختن ، ۱۸ بِدو گفت هومان : ، که در کارزار ، رسیدست رستم به من ، چند بار ، ۱۹ شنیدی که در جنگِ مازندران…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_سوم )
۳۳
بمان ، تا کسی دیگر ، آید به رزم ،
تو ، با من بساز و ،،، بیارای بزم ،
۳۴
دلِ من ، همی بر تو مِهر آوَرَد ،
همی ، آبِ شرمم ،،، به چهر آوَرَد ،
۳۵
همانا ، که داری ز گُردان ، نژاد ،
کنی پیشِ من ، گوهرِ خویش ، یاد ،
۳۶
ز نامِ تو ، کردم بسی جست و جوی ،
نگفتند نامت ،،، تو با من بگوی ،
۳۷
ز من ، نام پنهان نبایدت کرد ،
چو گشتی تو با من ، کنون همنَبَرد ،
۳۸
مگر ، پورِ دستانِ سامِ یلی؟ ،
گُزینپهلوان ،، رستمِ زابلی؟ ،
۳۹
نشانی همی بینم و ،،، نام ، نه ،
ز من ، نام پیدا شد و ،،، کام ، نه ،
۴۰
بِدو گفت رستم : ، کهای نامجوی ،
نبودیم دی ، خود برین گفتوگوی ،
۴۱
ز کُشتی گرفتن ، سخن بود دوش ،
نگیرم فریبِ تو ، زین در ،، مکوش ،
۴۲
نه من کودکم ،،، گر تو هستی جوان ،
به کُشتی ، کمر بسته دارم میان ،
۴۳
بکوشیم ، فرجامِ کار آن بُوَد ،
که فرمان و رایِ جهانبان ، بُوَد ،
۴۴
و دیگر که ، در جایِ ننگ و نَبَرد ،
پژوهش نجویَند ، مردانِ مرد ،
۴۵
بسی گشتهام در فراز و نشیب ،
نیاَم مردِ گفتار و زرق و فریب ،
۴۶
بِدو گفت سهراب : ، کای مردِ پیر ،
اگر ، نیست پندِ مَنَت ، جایگیر ،
۴۷
مرا آرزو بُد ، که بر بسترت ،
برآید به هنگام ،، هوش از برت ،
۴۸
کسی کز تو مانَد ، ستودان کند ،
بپرّد روان ، تن به زندان کند ،
#ستودان = دخمه گذاشتن - دخمه - قبر
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_سوم )
۳۳
بمان ، تا کسی دیگر ، آید به رزم ،
تو ، با من بساز و ،،، بیارای بزم ،
۳۴
دلِ من ، همی بر تو مِهر آوَرَد ،
همی ، آبِ شرمم ،،، به چهر آوَرَد ،
۳۵
همانا ، که داری ز گُردان ، نژاد ،
کنی پیشِ من ، گوهرِ خویش ، یاد ،
۳۶
ز نامِ تو ، کردم بسی جست و جوی ،
نگفتند نامت ،،، تو با من بگوی ،
۳۷
ز من ، نام پنهان نبایدت کرد ،
چو گشتی تو با من ، کنون همنَبَرد ،
۳۸
مگر ، پورِ دستانِ سامِ یلی؟ ،
گُزینپهلوان ،، رستمِ زابلی؟ ،
۳۹
نشانی همی بینم و ،،، نام ، نه ،
ز من ، نام پیدا شد و ،،، کام ، نه ،
۴۰
بِدو گفت رستم : ، کهای نامجوی ،
نبودیم دی ، خود برین گفتوگوی ،
۴۱
ز کُشتی گرفتن ، سخن بود دوش ،
نگیرم فریبِ تو ، زین در ،، مکوش ،
۴۲
نه من کودکم ،،، گر تو هستی جوان ،
به کُشتی ، کمر بسته دارم میان ،
۴۳
بکوشیم ، فرجامِ کار آن بُوَد ،
که فرمان و رایِ جهانبان ، بُوَد ،
۴۴
و دیگر که ، در جایِ ننگ و نَبَرد ،
پژوهش نجویَند ، مردانِ مرد ،
۴۵
بسی گشتهام در فراز و نشیب ،
نیاَم مردِ گفتار و زرق و فریب ،
۴۶
بِدو گفت سهراب : ، کای مردِ پیر ،
اگر ، نیست پندِ مَنَت ، جایگیر ،
۴۷
مرا آرزو بُد ، که بر بسترت ،
برآید به هنگام ،، هوش از برت ،
۴۸
کسی کز تو مانَد ، ستودان کند ،
بپرّد روان ، تن به زندان کند ،
#ستودان = دخمه گذاشتن - دخمه - قبر
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇