معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۲ ( #قسمت_دوم ) ۱۵ همان نیز ، سهرابِ برگشتهبخت ، که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ، ۱۶ بِدین نیزهات ، گفت : ، بیجان کنم ، سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_اول )
۱
بفرمود رستم ، که تا پیشکار ،
یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ،
۲
جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ،
بخواباند و آمد بَرِ شهریار ،
۳
گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ، کرد ،
کس آمد پیاَش زود و ، آگاه کرد ،
۴
که سهراب ،،، شد زین جهانِ فراخ ،
همی ، از تو تابوت خواهد ، نه کاخ ،
#شد = رفت
۵
چو بشنید رستم ، خراشید روی ،
همی زد به سینه ، همی کَند موی ،
۶
پدر جُست و ، برزد یکی سردباد ،
بنالید و ، مژگان ،،، بههم بر نهاد ،
۷
پیاده شد از اسب ، رستم چو باد ،
بجای کُلَه ، خاک بر سر نهاد ،
۸
بزرگانِ لشکر ، همه همچنان ،
غریوان و گریان و زاریکنان ،
۹
همی گفت زار ،،، ای نَبَردهجوان ،
سرافراز و ،،، از تخمهٔ پهلوان ،
۱۰
نبیند چو تو نیز ،،، خورشید و ماه ،
نه جوشن ، نه تخت و ،،، نه تاج و کلاه ،
۱۱
کِرا آمد این پیش؟ ،،، کآمد مرا؟ ،
بکُشتم جوانی ،،، به پیرانسَرا ،
۱۲
نبیره ،،، جهاندار ، سامِ سوار ،
سویِ مادر ،،، از تخمهٔ نامدار ،
۱۳
بُریدن دو دستم ، سزاوار هست ،
جز از خاکِ تیره ،،، مَبادم نشست ،
۱۴
که فرزند ، سهراب ،،، دادم بهباد ،
که چون او ،،، گَوی ، نامداری ، نزاد ،
۱۵
ز سامِ نریمان و گرشاسبِ گیو ،
به مردی ،،، فزون بود و ، گُردانِ نیو ،
۱۶
چو من ، نیست در گِردِ کیهان ، یکی ،
به مردی ،،، بُدَم پیشِ او ، کودکی ،
۱۷
کدامین پدر ، هرگز این کار کرد؟ ،
سزاوارم اکنون ، به گفتارِ سرد ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_اول )
۱
بفرمود رستم ، که تا پیشکار ،
یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ،
۲
جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ،
بخواباند و آمد بَرِ شهریار ،
۳
گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ، کرد ،
کس آمد پیاَش زود و ، آگاه کرد ،
۴
که سهراب ،،، شد زین جهانِ فراخ ،
همی ، از تو تابوت خواهد ، نه کاخ ،
#شد = رفت
۵
چو بشنید رستم ، خراشید روی ،
همی زد به سینه ، همی کَند موی ،
۶
پدر جُست و ، برزد یکی سردباد ،
بنالید و ، مژگان ،،، بههم بر نهاد ،
۷
پیاده شد از اسب ، رستم چو باد ،
بجای کُلَه ، خاک بر سر نهاد ،
۸
بزرگانِ لشکر ، همه همچنان ،
غریوان و گریان و زاریکنان ،
۹
همی گفت زار ،،، ای نَبَردهجوان ،
سرافراز و ،،، از تخمهٔ پهلوان ،
۱۰
نبیند چو تو نیز ،،، خورشید و ماه ،
نه جوشن ، نه تخت و ،،، نه تاج و کلاه ،
۱۱
کِرا آمد این پیش؟ ،،، کآمد مرا؟ ،
بکُشتم جوانی ،،، به پیرانسَرا ،
۱۲
نبیره ،،، جهاندار ، سامِ سوار ،
سویِ مادر ،،، از تخمهٔ نامدار ،
۱۳
بُریدن دو دستم ، سزاوار هست ،
جز از خاکِ تیره ،،، مَبادم نشست ،
۱۴
که فرزند ، سهراب ،،، دادم بهباد ،
که چون او ،،، گَوی ، نامداری ، نزاد ،
۱۵
ز سامِ نریمان و گرشاسبِ گیو ،
به مردی ،،، فزون بود و ، گُردانِ نیو ،
۱۶
چو من ، نیست در گِردِ کیهان ، یکی ،
به مردی ،،، بُدَم پیشِ او ، کودکی ،
۱۷
کدامین پدر ، هرگز این کار کرد؟ ،
سزاوارم اکنون ، به گفتارِ سرد ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_اول ) ۱ بفرمود رستم ، که تا پیشکار ، یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ، ۲ جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ، بخواباند و آمد بَرِ شهریار ، ۳ گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ،…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_دوم )
۱۸
به گیتی ، که کُشتهست فرزند را؟ ،
دلیر و جوان و خردمند را؟ ،
۱۹
چه گویم؟ ، چو آگه شود مادرش؟ ،
چه گونه فرستم کسی را برش؟ ،
۲۰
چه گویم؟ ، چرا کُشتمش بیگناه؟ ،
چرا روز کردم بَر اوبَر ، سیاه؟ ،
۲۱
پدرش ، آن گرانمایهتر پهلوان ،
چه گوید بِدان دُختِ پاکِ جوان؟ ،
۲۲
برین تخمهٔ سام ، نفرین کنند ،
همه ، نامِ من نیز ، بیدین کنند ،
۲۳
که دانست ، که این کودکِ ارجمند ،
بِدین سال ، گردد چو سروِ بلند؟ ،
۲۴
به جنگ آیدش رای و؟ ، سازد سپاه؟ ،
بهمن ، برکُند روزِ روشن ، سیاه؟ ،
۲۵
بفرمود ، تا دیبهٔ خسروان ،
کشیدند بر رویِ پورِ جوان ،
۲۶
همی آرزو ،،، گاه و شهر ،،، آمدش ،
یکی تنگتابوت ،، بهر ، آمدش ،
۲۷
ازآن دشت ، برداشت تابوتِ اوی ،
سوی خیمهٔ خویش ، بنهاد روی ،
۲۸
به پردهسرای ،،، آتش اندر زدند ،
همه لشکرش ، خاک بر سر زدند ،
۲۹
همان ، خیمه و دیبهٔ رنگرنگ ،
همان ، تختِ پُرمایه ، زرّینپلنگ ،
۳۰
برآتش نهادند و ، برخاست غو ،
همی گفت زار ،،، ای جهاندارِ گو ،
۳۱
جهان ،،، چون تو ، دیگر نبیند سوار ،
به مردی و گُردی ، گَهِ کارزار ؛
۳۲
دریغ ، آن همه مردی و رایِ تو ،
دریغ ، آن رُخ و بُرز و بالایِ تو ،
۳۳
دریغ ، این غم و حسرتِ جانگسل ،
ز مادر جدا ،،، وز پدر ، داغدل ،
۳۴
همی ریخت خون و ، همی کَند خاک ،
به تن ، جامهٔ خسروی ،،، کرد چاک ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_دوم )
۱۸
به گیتی ، که کُشتهست فرزند را؟ ،
دلیر و جوان و خردمند را؟ ،
۱۹
چه گویم؟ ، چو آگه شود مادرش؟ ،
چه گونه فرستم کسی را برش؟ ،
۲۰
چه گویم؟ ، چرا کُشتمش بیگناه؟ ،
چرا روز کردم بَر اوبَر ، سیاه؟ ،
۲۱
پدرش ، آن گرانمایهتر پهلوان ،
چه گوید بِدان دُختِ پاکِ جوان؟ ،
۲۲
برین تخمهٔ سام ، نفرین کنند ،
همه ، نامِ من نیز ، بیدین کنند ،
۲۳
که دانست ، که این کودکِ ارجمند ،
بِدین سال ، گردد چو سروِ بلند؟ ،
۲۴
به جنگ آیدش رای و؟ ، سازد سپاه؟ ،
بهمن ، برکُند روزِ روشن ، سیاه؟ ،
۲۵
بفرمود ، تا دیبهٔ خسروان ،
کشیدند بر رویِ پورِ جوان ،
۲۶
همی آرزو ،،، گاه و شهر ،،، آمدش ،
یکی تنگتابوت ،، بهر ، آمدش ،
۲۷
ازآن دشت ، برداشت تابوتِ اوی ،
سوی خیمهٔ خویش ، بنهاد روی ،
۲۸
به پردهسرای ،،، آتش اندر زدند ،
همه لشکرش ، خاک بر سر زدند ،
۲۹
همان ، خیمه و دیبهٔ رنگرنگ ،
همان ، تختِ پُرمایه ، زرّینپلنگ ،
۳۰
برآتش نهادند و ، برخاست غو ،
همی گفت زار ،،، ای جهاندارِ گو ،
۳۱
جهان ،،، چون تو ، دیگر نبیند سوار ،
به مردی و گُردی ، گَهِ کارزار ؛
۳۲
دریغ ، آن همه مردی و رایِ تو ،
دریغ ، آن رُخ و بُرز و بالایِ تو ،
۳۳
دریغ ، این غم و حسرتِ جانگسل ،
ز مادر جدا ،،، وز پدر ، داغدل ،
۳۴
همی ریخت خون و ، همی کَند خاک ،
به تن ، جامهٔ خسروی ،،، کرد چاک ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_دوم ) ۱۸ به گیتی ، که کُشتهست فرزند را؟ ، دلیر و جوان و خردمند را؟ ، ۱۹ چه گویم؟ ، چو آگه شود مادرش؟ ، چه گونه فرستم کسی را برش؟ ، ۲۰ چه گویم؟ ، چرا کُشتمش بیگناه؟…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_سوم )
۳۵
نکوهش فراوان کند زالِ زر ،
همان نیز ، رودابهٔ پُرهنر ،
۳۶
که رستم ، به کینه بر او ، دست یافت ،
به دشنه ، جگرگاهِ او برشکافت ،
۳۷
چه گویند گُردان و گردنکشان؟ ،
چو ، زینسان شود نزدِ ایشان ، نشان؟ ،
۳۸
ازین ، چون بِدیشان رسد آگهی ،
که برکَندم از باغ ،،، سروِ سهی؟ ،
۳۹
بِدین کار ،،، پوزش چه پیش آورم؟ ،
که دلشان ، به گفتارِ خویش آورم ،
۴۰
همه پهلوانانِ کاوسشاه ،
نشستند بر خاک ، با او ،،، به راه ،
۴۱
زبانِ بزرگان ، پُر از پند بود ،
تهمتن ، به درد ،،، از جگربند بود ،
۴۲
چنینست کردارِ چرخِ بلند ،
بهدستی ، کلاه و ،،، به دیگر ، کمند ،
۴۳
چو ، شادان نشیند کسی با کلاه ،
بخَمّ کمندش ، رُبایَد ز گاه ،
۴۴
چرا ، مِهر باید همی بر جهان؟ ،
چو ، باید خرامید با همرهان؟ ،
۴۵
یکی دایره آمده چنبری ،
فراوان در این دایره ، داوری ،
۴۶
نه هر پادشاه و ، نه هر بنده را ،
شناسد ،،، نه نادان ، نه داننده را ،
۴۷
جهان ،،، سرگذشتست ، از هر کسی ،
چنین ، گونهگون ، بازی آرَد بسی ،
۴۸
چو اندیشهٔ بود ،،، گردد دراز ،
همی گشت باید ،،، سویِ خاک ، باز ،
۴۹
اگر چرخ را ،،، هست ازین آگهی ،
همانا ، که گشتست ،،، مغزش ، تُهی ،
۵۰
چنان دان ، کزین گردش ، آگاه نیست ،
به چون و چرا ، سویِ او ، راه نیست ،
۵۱
ندانیم فرجامِ این کار ، چیست؟ ،
بِدین رفتن ،،، اکنون نباید گریست ،
۵۲
ز سهراب ،،، چون شد خبر ، نزدِ شاه ؛
بیامد به نزدیکِ او ،،، با سپاه ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_سوم )
۳۵
نکوهش فراوان کند زالِ زر ،
همان نیز ، رودابهٔ پُرهنر ،
۳۶
که رستم ، به کینه بر او ، دست یافت ،
به دشنه ، جگرگاهِ او برشکافت ،
۳۷
چه گویند گُردان و گردنکشان؟ ،
چو ، زینسان شود نزدِ ایشان ، نشان؟ ،
۳۸
ازین ، چون بِدیشان رسد آگهی ،
که برکَندم از باغ ،،، سروِ سهی؟ ،
۳۹
بِدین کار ،،، پوزش چه پیش آورم؟ ،
که دلشان ، به گفتارِ خویش آورم ،
۴۰
همه پهلوانانِ کاوسشاه ،
نشستند بر خاک ، با او ،،، به راه ،
۴۱
زبانِ بزرگان ، پُر از پند بود ،
تهمتن ، به درد ،،، از جگربند بود ،
۴۲
چنینست کردارِ چرخِ بلند ،
بهدستی ، کلاه و ،،، به دیگر ، کمند ،
۴۳
چو ، شادان نشیند کسی با کلاه ،
بخَمّ کمندش ، رُبایَد ز گاه ،
۴۴
چرا ، مِهر باید همی بر جهان؟ ،
چو ، باید خرامید با همرهان؟ ،
۴۵
یکی دایره آمده چنبری ،
فراوان در این دایره ، داوری ،
۴۶
نه هر پادشاه و ، نه هر بنده را ،
شناسد ،،، نه نادان ، نه داننده را ،
۴۷
جهان ،،، سرگذشتست ، از هر کسی ،
چنین ، گونهگون ، بازی آرَد بسی ،
۴۸
چو اندیشهٔ بود ،،، گردد دراز ،
همی گشت باید ،،، سویِ خاک ، باز ،
۴۹
اگر چرخ را ،،، هست ازین آگهی ،
همانا ، که گشتست ،،، مغزش ، تُهی ،
۵۰
چنان دان ، کزین گردش ، آگاه نیست ،
به چون و چرا ، سویِ او ، راه نیست ،
۵۱
ندانیم فرجامِ این کار ، چیست؟ ،
بِدین رفتن ،،، اکنون نباید گریست ،
۵۲
ز سهراب ،،، چون شد خبر ، نزدِ شاه ؛
بیامد به نزدیکِ او ،،، با سپاه ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۵ نکوهش فراوان کند زالِ زر ، همان نیز ، رودابهٔ پُرهنر ، ۳۶ که رستم ، به کینه بر او ، دست یافت ، به دشنه ، جگرگاهِ او برشکافت ، ۳۷ چه گویند گُردان و گردنکشان؟…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_چهارم )
۵۳
بهرستم چنین گفت کاوس کی : ،
که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ،
۵۴
همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ،
نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ،
۵۵
یکی ، زود سازد ،،، یکی ، دیرتر ،
سرانجام ، بر مرگ ، باشد گذر ،
۵۶
دل و جان ، بدین رفته ،،، خرسند کن ،
همه ، گوش سویِ خردمند کن ،
۵۷
اگر ، آسمان بر زمین ، بر زنی ،
وگر ، آتش اندر جهان ، در زنی ،
۵۸
نیابی همه ، رفته را ، باز ، جای ،
روانش ، کُهن دان ، به دیگر سرای ،
۵۹
من از دور دیدم ، بَر و یالِ اوی ،
چنان بُرز و بالا و کوپالِ اوی ،
۶۰
بگفتم ، به تُرکان نمانَد همی ،
ز تخمِ بزرگان بمانَد همی ،
۶۱
زمانه برانگیختش با سپاه ،
که ایدر ، بهدستِ تو ، گردد تباه ،
۶۲
چه سازی و؟ ، درمانِ این کار ، چیست؟ ،
برین رفته ، تا چند خواهی گریست؟ ،
۶۳
بدو گفت رستم : ، که او خود گذشت ،
نشستست هومان ، درین پهندشت ،
۶۴
ز توران ، سرانند و ،،، چندی ، ز چین ،
ازیشان ، بهدلدر ، مَدار ایچ کین ،
۶۵
زواره ، سپه را گذارد به راه ،
به نیرویِ یزدان و ، فرمانِ شاه ،
۶۶
بدو گفت شاه : ، ای گَوِ نامجوی ،
ازین رزم ، اندوهت آید به روی ،
۶۷
گر ، ایشان ، به من چند بد کردهاند ،
وگر ، دود از ایران برآوردهاند ،
۶۸
ولیکن ، چو رایِ تو ، با جنگ نیست ،
مرا نیز ، با جنگ ، آهنگ نیست ،
۶۹
دلِ من ، ز دردِ تو ،،، شد پُر ز درد ،
نخواهم از ایشان ، همی یاد کرد ،
۷۰
هجیرِ دلاور ، بیامد ز راه ،
چنین گفت : ، کز پیش ،،، رفت آن سپاه ،
#پایان_بخش ۲۳
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_چهارم )
۵۳
بهرستم چنین گفت کاوس کی : ،
که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ،
۵۴
همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ،
نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ،
۵۵
یکی ، زود سازد ،،، یکی ، دیرتر ،
سرانجام ، بر مرگ ، باشد گذر ،
۵۶
دل و جان ، بدین رفته ،،، خرسند کن ،
همه ، گوش سویِ خردمند کن ،
۵۷
اگر ، آسمان بر زمین ، بر زنی ،
وگر ، آتش اندر جهان ، در زنی ،
۵۸
نیابی همه ، رفته را ، باز ، جای ،
روانش ، کُهن دان ، به دیگر سرای ،
۵۹
من از دور دیدم ، بَر و یالِ اوی ،
چنان بُرز و بالا و کوپالِ اوی ،
۶۰
بگفتم ، به تُرکان نمانَد همی ،
ز تخمِ بزرگان بمانَد همی ،
۶۱
زمانه برانگیختش با سپاه ،
که ایدر ، بهدستِ تو ، گردد تباه ،
۶۲
چه سازی و؟ ، درمانِ این کار ، چیست؟ ،
برین رفته ، تا چند خواهی گریست؟ ،
۶۳
بدو گفت رستم : ، که او خود گذشت ،
نشستست هومان ، درین پهندشت ،
۶۴
ز توران ، سرانند و ،،، چندی ، ز چین ،
ازیشان ، بهدلدر ، مَدار ایچ کین ،
۶۵
زواره ، سپه را گذارد به راه ،
به نیرویِ یزدان و ، فرمانِ شاه ،
۶۶
بدو گفت شاه : ، ای گَوِ نامجوی ،
ازین رزم ، اندوهت آید به روی ،
۶۷
گر ، ایشان ، به من چند بد کردهاند ،
وگر ، دود از ایران برآوردهاند ،
۶۸
ولیکن ، چو رایِ تو ، با جنگ نیست ،
مرا نیز ، با جنگ ، آهنگ نیست ،
۶۹
دلِ من ، ز دردِ تو ،،، شد پُر ز درد ،
نخواهم از ایشان ، همی یاد کرد ،
۷۰
هجیرِ دلاور ، بیامد ز راه ،
چنین گفت : ، کز پیش ،،، رفت آن سپاه ،
#پایان_بخش ۲۳
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇