معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_چهارم ) ۵۰ ازآنپس بدو گفت کاووس شاه ، کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ، ۵۱ بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ، که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ، ۵۲ اگر ، کشته…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_پنجم )
۶۷
ببین ، تا کدامست از ایرانیان ،
نباید که آیدش ، بهجانش زیان ،
۶۸
نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ،
بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ،
۶۹
چنینم نبشته بُد اختر ، بسر ،
که من ، کُشته گردم ، بهدستِ پدر ،
۷۰
چو برق آمدم ، رفتم اکنون چو باد ،
بهمینو ، مگر بینمت باز ، شاد ،
۷۱
ز سختی ،،، به رستم فرو بست دَم ،
پُر آتش ، دل و ،،، دیدگان ، پُر ز نَم ،
ز سختی = بخاطرِ روی دردِ زیاد
۷۲
نشست از برِ رَخش ،،، رستم ، چو گَرد ،
پُر از خون ، دل و ( رخ و ) ،،، لب ، پُر از بادِ سرد ،
۷۳
بیامد به پیشِ سپه ، با خروش ،
دل ، از کردهٔ خویش ،،، پُر درد و جوش ،
۷۴
چو دیدند ایرانیان ، رویِ او ،
همه برنهادند بر خاک ، رو ،
۷۵
ستایش گرفتند بر کردگار ،
که او ، زنده باز آمد از کارزار ،
۷۶
چو زان گونه دیدند بر خاک ، سر ،
دریده همه جامه و ،،، خسته ، بر ،
۷۷
ستایش ( به پرسش ) گرفتند ، کاین کار چیست؟ ،
ترا ، دل بدینگونه ( برین گونه ) ، از بهرِ کیست؟ ،
۷۸
بگفت آن شگفتی ، که خود کرده بود ،
گرامیپسر را ، که آزرده بود ،
۷۹
همه برگرفتند با او ، خروش ،
زمین ، پُر خروش و ،،، هوا ، پُر ز جوش ،
۸۰
چنین گفت با سرفرازان : ، که من ،
نه ، دل دارم امروز گوئی ،،، نه ، تَن ،
۸۱
شما ،،، جنگِ تُرکان ، مجوئید کس ،
که ، این بَد که من کردم امروز ،،، بس ،
۸۲
زواره بیامد برِ پهلوان ؛
دریده ، بَر و ، جامه و ،،، خسته ، تن ،
#خسته = زخمی
۸۳
چو رستم ، برادر بدانگونه دید ،
بگفت آنچه از پورِ کُشته ، شنید ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_پنجم )
۶۷
ببین ، تا کدامست از ایرانیان ،
نباید که آیدش ، بهجانش زیان ،
۶۸
نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ،
بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ،
۶۹
چنینم نبشته بُد اختر ، بسر ،
که من ، کُشته گردم ، بهدستِ پدر ،
۷۰
چو برق آمدم ، رفتم اکنون چو باد ،
بهمینو ، مگر بینمت باز ، شاد ،
۷۱
ز سختی ،،، به رستم فرو بست دَم ،
پُر آتش ، دل و ،،، دیدگان ، پُر ز نَم ،
ز سختی = بخاطرِ روی دردِ زیاد
۷۲
نشست از برِ رَخش ،،، رستم ، چو گَرد ،
پُر از خون ، دل و ( رخ و ) ،،، لب ، پُر از بادِ سرد ،
۷۳
بیامد به پیشِ سپه ، با خروش ،
دل ، از کردهٔ خویش ،،، پُر درد و جوش ،
۷۴
چو دیدند ایرانیان ، رویِ او ،
همه برنهادند بر خاک ، رو ،
۷۵
ستایش گرفتند بر کردگار ،
که او ، زنده باز آمد از کارزار ،
۷۶
چو زان گونه دیدند بر خاک ، سر ،
دریده همه جامه و ،،، خسته ، بر ،
۷۷
ستایش ( به پرسش ) گرفتند ، کاین کار چیست؟ ،
ترا ، دل بدینگونه ( برین گونه ) ، از بهرِ کیست؟ ،
۷۸
بگفت آن شگفتی ، که خود کرده بود ،
گرامیپسر را ، که آزرده بود ،
۷۹
همه برگرفتند با او ، خروش ،
زمین ، پُر خروش و ،،، هوا ، پُر ز جوش ،
۸۰
چنین گفت با سرفرازان : ، که من ،
نه ، دل دارم امروز گوئی ،،، نه ، تَن ،
۸۱
شما ،،، جنگِ تُرکان ، مجوئید کس ،
که ، این بَد که من کردم امروز ،،، بس ،
۸۲
زواره بیامد برِ پهلوان ؛
دریده ، بَر و ، جامه و ،،، خسته ، تن ،
#خسته = زخمی
۸۳
چو رستم ، برادر بدانگونه دید ،
بگفت آنچه از پورِ کُشته ، شنید ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_چهارم ) ۴۳ همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ، ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ، ۴۴ چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ، وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ، ۴۵ چه سازم…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_اول )
۱
غریو آمد از شهرِ تورانزمین ،
که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ،
۲
خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ،
همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،
۳
به مادر خبر شد ، که سهرابِ گُرد ،
به تیغِ پدر ،،، خسته گشت و بمُرد ،
#خسته = زخمی
۴
خروشید و ، جوشید و ، جامه درید ،
به زاری ،،، بر آن کودکِ نارسید ،
۵
بزد چنگ و ، بدرید پیراهنش ،
درخشان شد آن لعلِ زیبا تنش ،
۶
برآورد بانگ و ، غریو و ، خروش ،
زمان تا زمان ،،، زو ، همی رفت هوش ،
۷
فرو بُرد ناخن ، دو دیده بِکَند ،
برآورد بالا ، در آتش فکند ،
۸
مر آن زلفِ تابداده کمند ،
به انگشت پیچید و ، از بُن بِکَند ،
۹
روان گشته از رویِ او ، جویِ خون ،
زمان تا زمان ،،، اندرآمد نگون ،
۱۰
همه ، خاکِ تیره ،،، بسر برفکند ،
بهدندان ، ز بازوی خود ، گوشت کَند ،
۱۱
بسر برفکند آتش و ، برفروخت ،
همه مویِ مشکین ، بهآتش بسوخت ،
۱۲
همی گفت : ، کای جانِ مادر ،،، کنون ،
کجائی سِرِشته به خاک و به خون؟ ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_اول )
۱
غریو آمد از شهرِ تورانزمین ،
که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ،
۲
خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ،
همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،
۳
به مادر خبر شد ، که سهرابِ گُرد ،
به تیغِ پدر ،،، خسته گشت و بمُرد ،
#خسته = زخمی
۴
خروشید و ، جوشید و ، جامه درید ،
به زاری ،،، بر آن کودکِ نارسید ،
۵
بزد چنگ و ، بدرید پیراهنش ،
درخشان شد آن لعلِ زیبا تنش ،
۶
برآورد بانگ و ، غریو و ، خروش ،
زمان تا زمان ،،، زو ، همی رفت هوش ،
۷
فرو بُرد ناخن ، دو دیده بِکَند ،
برآورد بالا ، در آتش فکند ،
۸
مر آن زلفِ تابداده کمند ،
به انگشت پیچید و ، از بُن بِکَند ،
۹
روان گشته از رویِ او ، جویِ خون ،
زمان تا زمان ،،، اندرآمد نگون ،
۱۰
همه ، خاکِ تیره ،،، بسر برفکند ،
بهدندان ، ز بازوی خود ، گوشت کَند ،
۱۱
بسر برفکند آتش و ، برفروخت ،
همه مویِ مشکین ، بهآتش بسوخت ،
۱۲
همی گفت : ، کای جانِ مادر ،،، کنون ،
کجائی سِرِشته به خاک و به خون؟ ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇