معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ز مشرق تا به مغرب گر امام است
امیرالمؤمنین حیدر تمام است

گرفته این جهان زخمِ سنانش
گذشته زان جهان وصفِ سه نانش

چو در سرِّ عطا اخلاص او راست
سه نان را هفده آیه خاص او راست

سه قرصش چون دو قرصِ ماه و خورشید
دو عالم را به خوان بنشاند جاوید

ترا گر تیر باران بر دوام است
علیُّ حُـبّه جُـنّة تمام است

پیمبر گفت چون نورِ دو دیده
ز یک نوریم هر دو آفریده

علی چون ثانیی باشد ز یک نور
یکی باشند هر دو از دویی دور

چنان در شهر دانش باب آمد
که جَنّت را به حق بوّاب آمد


#الهی_نامه_عطار
#تصحیح_دکتر_شفیعی
عزیزا عشق از موری بیاموز
چنین بینایی از کوری بیاموز

گلیم مور اگر چه بس سیاه است
ولیکن از کمر داران راه است

به چشم خُرد منگر سوی موری
که او را نیز در دل هست شوری

درین ره می ندانم کین چه حال است
که شیری را ز موری گوشمال است !!

#الهی_نامه_عطار_عاشق_واقعی
اگر نبود ترا چشم و چراغی
ز گلخن فرق نتوان کرد باغی

ترا پیوسته چشم خویش باید
چراغی نیز دایم پیش باید

#الهی_نامه_عطار
خوش آوازی ز خیل نیکخواهان
مؤذّن بود در شهر صفاهان
در آن شهر از بزرگی گنبدی بود
که سر در گنبد گردنده می‌سود
بر آن گنبد شد آن مرد سرافراز
نماز فرض را می‌داد آواز
یکی دیوانهٔ می‌رفت در راه
یکی پرسید ازو کای مردِ آگاه
چه می‌گوید برین گنبد مؤذّن
جوابش داذ آن محبوب محسن
که این جوزست از سر تا قدم پوست
که می‌افشاند او بر گنبد ای دوست
چو او از صدق معنی می نجنبد
یقین میدان که چون جوز است و گنبد !

#الهی_نامه_عطار

جوزیا گردو بر گنبد افشاندن : کنایه بسیار کهن ایرانی است در معنی عمل بی فایده کردن
 . سعدی نیز در گلستان :گردکان بر گنبد را آورده:
پرتو نیکان نگیرد آنکه بنیادش بد است
تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است
🍷

#حکایت_سنگ_و_کلوخ

مگر سنگ و کلوخی بود در راه
بدریائی در افتادند ناگاه

بزاری سنگ گفتا غرقه گشتم
کنون با قعر گویم سرگذشتم

ولیکن آن کلوخ از خود فنا شد
ندانم تا کجا رفت و کجا شد

کلوخ بی زبان آواز برداشت
شنود آوازِ او هر کو خبر داشت

که از من در دو عالم من نماندست
وجودم یک سر سوزن نماندست

ز من نه جان و نه تن می‌توان دید
همه دریاست، روشن می‌توان دید

اگر همرنگ دریا گردی امروز
شوی در وی تو هم دُرّ شب افروز

ولیکن تا تو خواهی بود خود را
نخواهی یافت جان را و خرد را.

#الهی_نامه_عطار
دیوانه‌ای به نیشابور می‌رفت. دشتی پر از گاو دید ، پرسید: « این‌ها از کیست؟»
گفتند: «از عمیدنیشابور است.»
از آن جا گذشت . صحرایی پر از اسب دید.
گفت: « این اسب ها از کسیت؟»
گفتند: «از عمید »
باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار.
پرسید: «این همه رمه از کیست؟»
گفتند: «ازعمید.»
چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید،
پرسید : «این غلامان از کیست؟»
گفتند : «بندگان عمیدند.»
درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می‌آمدند و می‌رفتند.
پرسید : «این سرای کیست؟»
گفتند: «این اندازه نمی‌دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟»
دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : «این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده‌ای.»

#عطار_نیشابوری
#الهی_نامه_عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی یکی صوفی از مریدان شیخ ابوسعید ابوالخیر در گذر با سگی روبرو شد و عصایش بر سگ زد و دست سگ را شکست. سگ که از کار صوفی غمگین و زار شُد، شکایت نزد ابوسعید بُرد و از ان صوفی گِلِه کرد... شیخ صوفی را بازخواست و به او گفت: ای مرد بی وفا، آیا انسان با یک حیوان زبان بسته اینگونه رفتار میکند؟ صوفی پاسخ داد که سگ خود را به جامه من مالید و جامه ام نجس شد، از همین رو او را زدم، و گرنه که زدن من از روی بازی و سرگرمی نبود...اما سگ آرام نگرفت و پاسخ قانعش نکرد. پس ابوسعید که نا آرامی سگ را دید به او گفت: بگو چه مجازاتی برایش می خواهی تا من همینک او را مجازات کنم که تو خشنود گردی، و خشمت را به روز قیامت مگذاری... سگ پاسخ داد: من چون دیدم که او صوفی است و لباس مردان خدا را بر تن دارد، نزدش آمدم و به خود ترسی راه ندادم. مجازات او باید این باشد که جامه مردان را از تن او به در آوری تا دیگران نیز مانند من فریب لباسش را نخورند و از شر او در امان باشند! و بدان که با این کار خلقی را تا قیامت از دست او آسوده کرده ای

#الهی نامه عطار نیشابوری