از غباری خانه گردد بی صفا آیینه را
می شود دربسته از آهی، سرا آیینه را
شد ز بخت تیره، دل را در نظر عالم سیاه
گر چه می باشد ز خاکستر جلا آیینه را
سینه صافان نیستند ایمن ز بیم چشم زخم
هست از جوهر زره زیر قبا آیینه را
عالم صورت نمی شد پرده بینایی اش
در صفا می بود اگر چون رو، قفا آیینه را
آن که چشمم می پرد در آرزوی دیدنش
چشم نامحرم شمارد از حیا آیینه را
خیره چشمان را ز نزدیکی شود جرأت زیاد
بر سر زانو مده زنهار جا آیینه را
حسن هیهات است غافل گردد از دلهای صاف
خودپرست از خود نمی سازد جدا آیینه را
صاف کن دل را که می گیرند با آن سرکشی
گلعذاران همچو شبنم از هوا آیینه را
فکر آب و نان نگردد در دل حیران عشق
نعمت دیدار می باشد غذا آیینه را
گر نشد دیوانه از حسن جنون فرمای تو
زلف جوهر از چه شد زنجیرپا آیینه را؟
قرب خواهی، پاک کن از آرزو دل را که ساخت
محرم خوبان، دل بی مدعا آیینه را
دل چو نورانی بود، گو چشم ظاهر بسته باش
روشن از روزن نمی گردد سرا آیینه را
تشنه چشمان می برند آب از عقیق آبدار
پیش رو مگذار از بهر خدا آیینه را!
دیده حیران به روشنگر ندارد احتیاج
تیره می گردد نظر از توتیا آیینه را
از قد خم گشته صائب غفلت من شد زیاد
گر چه می افزاید از صیقل جلا آیینه را
#صائب_تبریزی
می شود دربسته از آهی، سرا آیینه را
شد ز بخت تیره، دل را در نظر عالم سیاه
گر چه می باشد ز خاکستر جلا آیینه را
سینه صافان نیستند ایمن ز بیم چشم زخم
هست از جوهر زره زیر قبا آیینه را
عالم صورت نمی شد پرده بینایی اش
در صفا می بود اگر چون رو، قفا آیینه را
آن که چشمم می پرد در آرزوی دیدنش
چشم نامحرم شمارد از حیا آیینه را
خیره چشمان را ز نزدیکی شود جرأت زیاد
بر سر زانو مده زنهار جا آیینه را
حسن هیهات است غافل گردد از دلهای صاف
خودپرست از خود نمی سازد جدا آیینه را
صاف کن دل را که می گیرند با آن سرکشی
گلعذاران همچو شبنم از هوا آیینه را
فکر آب و نان نگردد در دل حیران عشق
نعمت دیدار می باشد غذا آیینه را
گر نشد دیوانه از حسن جنون فرمای تو
زلف جوهر از چه شد زنجیرپا آیینه را؟
قرب خواهی، پاک کن از آرزو دل را که ساخت
محرم خوبان، دل بی مدعا آیینه را
دل چو نورانی بود، گو چشم ظاهر بسته باش
روشن از روزن نمی گردد سرا آیینه را
تشنه چشمان می برند آب از عقیق آبدار
پیش رو مگذار از بهر خدا آیینه را!
دیده حیران به روشنگر ندارد احتیاج
تیره می گردد نظر از توتیا آیینه را
از قد خم گشته صائب غفلت من شد زیاد
گر چه می افزاید از صیقل جلا آیینه را
#صائب_تبریزی
ورقی فرض کن یک روی در تو یک روی در یار، یا در هر که هست، آن روی که سوی تو بود خواندی، آن روی که سوی یارست هم بباید خواندن.
#شمس_تبريزى
#شمس_تبريزى
زاهدی بود در كوه. او كوهی بود، آدمی نبود. آدمی بودي، ميان آدميان بودی، كه فهم دارند، و وهم دارند... ميان ناس و تنها، در خلوت مباش و فرد باش.
#شمس_تبريزى
#شمس_تبريزى
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_پنجم ) ۶۷ ببین ، تا کدامست از ایرانیان ، نباید که آیدش ، بهجانش زیان ، ۶۸ نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ، بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ، ۶۹ چنینم نبشته…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_ششم )
۸۴
پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ،
ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ،
۸۵
دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ،
بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ،
۸۶
پسر را بکُشتم به پیرانهسر ،
بُریدم پِی و بیخِ آن نامور ،
۸۷
فرستاد نزدیکِ هومان ، پیام ،
که شمشیرِ کین مانَد اندر نیام ،
۸۸
نگهدارِ آن لشکر ، اکنون توئی ،
نگه کن بدیشان ، مگر نغنوی ،
۸۹
که با تو ، مرا روزِ پیکار ، نیست ،
همان ، بیش ازین ، جایِ گفتار ، نیست ،
۹۰
تو ، از زشتخوئی ،،، نگفتی وِرا ،
بر آتش زدی ، جان و دیده ، مرا ،
۹۱
برادرش را گفت پس ، پهلوان ،
که برگَرد ای گُردِ روشنروان ،
۹۲
تو با او ، بُرو تا لبِ رودِ آب ،
مکن بر کسی ، هیچگونه شتاب ،
۹۳
زواره ، بیامد هم اندرزمان ،
به هومان ، سخن گفت از پهلوان ،
۹۴
بهپاسخ چنین گفت هومانِ گُرد ،
که بنمود سهراب را ، دستبرد ،
۹۵
هجیرِ ستیزندهٔ بَدگمان ،
که میداشت رازِ سپهبد ، نهان ،
۹۶
نشانِ پدر جُست ، با او نگفت ،
روانش ، به بیدانشی ، بود جفت ،
۹۷
به ما ، این بَد ، از شومیِ او رسید ،
بباید ، مر او را ،،، سر از تَن بُرید ،
۹۸
زواره بیامد برِ پیلتن ،
ز هومان سخن راند و ، از انجمن ،
۹۹
ز کارِ هجیرِ بَدِ بَدگمان ،
که سهراب را ،،، زو ، سر آمد زمان ،
۱۰۰
تهمتن ز گفتارِ او ، خیره گشت ،
جهان ، پیشِ چشماندرش ، تیره گشت ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_ششم )
۸۴
پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ،
ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ،
۸۵
دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ،
بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ،
۸۶
پسر را بکُشتم به پیرانهسر ،
بُریدم پِی و بیخِ آن نامور ،
۸۷
فرستاد نزدیکِ هومان ، پیام ،
که شمشیرِ کین مانَد اندر نیام ،
۸۸
نگهدارِ آن لشکر ، اکنون توئی ،
نگه کن بدیشان ، مگر نغنوی ،
۸۹
که با تو ، مرا روزِ پیکار ، نیست ،
همان ، بیش ازین ، جایِ گفتار ، نیست ،
۹۰
تو ، از زشتخوئی ،،، نگفتی وِرا ،
بر آتش زدی ، جان و دیده ، مرا ،
۹۱
برادرش را گفت پس ، پهلوان ،
که برگَرد ای گُردِ روشنروان ،
۹۲
تو با او ، بُرو تا لبِ رودِ آب ،
مکن بر کسی ، هیچگونه شتاب ،
۹۳
زواره ، بیامد هم اندرزمان ،
به هومان ، سخن گفت از پهلوان ،
۹۴
بهپاسخ چنین گفت هومانِ گُرد ،
که بنمود سهراب را ، دستبرد ،
۹۵
هجیرِ ستیزندهٔ بَدگمان ،
که میداشت رازِ سپهبد ، نهان ،
۹۶
نشانِ پدر جُست ، با او نگفت ،
روانش ، به بیدانشی ، بود جفت ،
۹۷
به ما ، این بَد ، از شومیِ او رسید ،
بباید ، مر او را ،،، سر از تَن بُرید ،
۹۸
زواره بیامد برِ پیلتن ،
ز هومان سخن راند و ، از انجمن ،
۹۹
ز کارِ هجیرِ بَدِ بَدگمان ،
که سهراب را ،،، زو ، سر آمد زمان ،
۱۰۰
تهمتن ز گفتارِ او ، خیره گشت ،
جهان ، پیشِ چشماندرش ، تیره گشت ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
خورشید کارنامه ملک جهان نوشت
نوروز عزل نامه صرف زمان نوشت
گردون به خط حکمت و اشکال هندسه
فصل بهار بر ورق بوستان نوشت
#فلکی_شروانی
نوروز عزل نامه صرف زمان نوشت
گردون به خط حکمت و اشکال هندسه
فصل بهار بر ورق بوستان نوشت
#فلکی_شروانی
داس و خورجینم را بر می دارم
به بیابان
تا اسب سفید شعرم را
بافه ای سبز قصیلی علفی برچینم
خاک این جلگه ولی بی نمک است
لف این وادی بی خون شیرین
آب آبشخور بی چاشنی شوراب
اسب چالاکم در گوشه ی اصطبل
دم بدم دارد فربه تر می گردد
شیهه ی پر شورش
مادیان وار و ظریف
گوش تیزهوشش دارد کر می گردد
آفتاب اینجا کم زور
که بر کله ی اسب
داغ سوزان جنوبی بزند
غیر
آن مفرغیان تندیس
چشم و همچشمی را اسب و سواری نیست
تا کش از کجا بکند
دوردست هوسش را
مادیان بویی در عمق غباری نیست
تا در او شیهه ی پر تاب غروری شکند
دشت ها اینجا مردابی و پوک
جاده ها کوتاه
در رگ اسب و دل من پوسید
هوس تاخت
و تازی دلخواه
#منوچهر_آتشی
#در_رگ_اسب_و_دل_من
#دیدار_در_فلق
به بیابان
تا اسب سفید شعرم را
بافه ای سبز قصیلی علفی برچینم
خاک این جلگه ولی بی نمک است
لف این وادی بی خون شیرین
آب آبشخور بی چاشنی شوراب
اسب چالاکم در گوشه ی اصطبل
دم بدم دارد فربه تر می گردد
شیهه ی پر شورش
مادیان وار و ظریف
گوش تیزهوشش دارد کر می گردد
آفتاب اینجا کم زور
که بر کله ی اسب
داغ سوزان جنوبی بزند
غیر
آن مفرغیان تندیس
چشم و همچشمی را اسب و سواری نیست
تا کش از کجا بکند
دوردست هوسش را
مادیان بویی در عمق غباری نیست
تا در او شیهه ی پر تاب غروری شکند
دشت ها اینجا مردابی و پوک
جاده ها کوتاه
در رگ اسب و دل من پوسید
هوس تاخت
و تازی دلخواه
#منوچهر_آتشی
#در_رگ_اسب_و_دل_من
#دیدار_در_فلق
امین رشیدی چشم به راه
@Jane_oshaagh
چشم به راه
آواز وآهنگ
استاد #امین_الله_رشیدی
شعر #کریم_فکور
#آواز_دشتی
امینالله رشیدی (زادهٔ ۴ اردیبهشت ۱۳۰۴) خواننده و آهنگساز ایرانی است. آهنگسازی و خوانندگی رشیدی در رادیو ایران از سال ۱۳۲۷ خورشیدی آغاز و تا پایان سال ۱۳۴۴ بهطور پیوسته ادامه داشته و در این مدت بیش از ۱۲۰ آهنگ ساختهاست.همچنین او یکی از شناخته شده ترین چهرههای موسیقی ایران است.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
حس خوب 😍
با رقص دف و نوای بیژن مرتضوی
با رقص دف و نوای بیژن مرتضوی
هر چیزی را
میتوانی پاره کنی و دور بیاندازی
اما روزی داخل کتابی ،
نامه یا عکسی پنهان شده
و غافگیرانه به تو شلیک میکند
تو خواهی مُرد
اما خاطرهها ابدیاند ...
#کادیر_آیدمیر
#روز_جهانی_کتاب
میتوانی پاره کنی و دور بیاندازی
اما روزی داخل کتابی ،
نامه یا عکسی پنهان شده
و غافگیرانه به تو شلیک میکند
تو خواهی مُرد
اما خاطرهها ابدیاند ...
#کادیر_آیدمیر
#روز_جهانی_کتاب
ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن
حشر خواب آلودگان از نعره مستانه کن
مجلس از دود چراغ کشته ماتمخانه ای است
این مصیبت خانه را از باده عشرتخانه کن
از بت پندار زناری است هر مو بر تنم
تیشه مردانه ای در کار این بتخانه کن
سرمه سایی می کند در مغزها دود خمار
این جهان تیره را روشن به یک پیمانه کن
چهره گلگون برافروز از شراب آتشین
برگ برگ این چمن را بلبل و پروانه کن
ساغری لبریز کن از باده اندیشه سوز
هر که دعوای خردمندی کند دیوانه کن
می رود فیض صبوح از دست تا دم می زنی
پیش این دریای رحمت دست را پیمانه کن
در جهان بیخودی هوش و خرد بیگانه است
صاف ملک خویش را از لشکر بیگانه کن
کلک صائب پرده از کار جهان برداشته است
ساغر مردافکنی در کار این دیوانه کن
#صائب_تبریزی
حشر خواب آلودگان از نعره مستانه کن
مجلس از دود چراغ کشته ماتمخانه ای است
این مصیبت خانه را از باده عشرتخانه کن
از بت پندار زناری است هر مو بر تنم
تیشه مردانه ای در کار این بتخانه کن
سرمه سایی می کند در مغزها دود خمار
این جهان تیره را روشن به یک پیمانه کن
چهره گلگون برافروز از شراب آتشین
برگ برگ این چمن را بلبل و پروانه کن
ساغری لبریز کن از باده اندیشه سوز
هر که دعوای خردمندی کند دیوانه کن
می رود فیض صبوح از دست تا دم می زنی
پیش این دریای رحمت دست را پیمانه کن
در جهان بیخودی هوش و خرد بیگانه است
صاف ملک خویش را از لشکر بیگانه کن
کلک صائب پرده از کار جهان برداشته است
ساغر مردافکنی در کار این دیوانه کن
#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تقدیم به دوست با مرام مهر بانم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
« شادمهر عقیلی عزیز »
وقتی ردپای خدا را در زندگی پیدا کردم
فهمیدم میتوانم پاهایم را از گلیمم درازتر کنم
و خواسته هایم از قد خودم بزرگتر باشند
حتی آرزوهای محال...
وقتی لبخند خدا را در میان دعاهایم دیدم،
ترس برایم معنایش را از دست داد
و جایش را ایمان پر کرد
وعده ی خدا این است:
دستانت را به من بده...
تا فتح کنی دنیا را
و ممکن کنی، ناممکن ها را
و بدست بیاوری…
دست نیافتنی هارا
پس خود را به خدا بسپار
تا بیداری ات آرام شود،همچون خواب
خوابت شیرین شود، چون رویا
رویاهایت قابل لمس شوند، چون واقعیت
و واقیعت های زندگی ات زیبا شوند، چون آرامش
و آرامشت از جنس عشق شود، چون خدا
و خدا همراهت شود، مثل همیشه
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
مثبت فکر کنید
مثبت صحبت کنید
و به اطرافیانت امید هدیه بدید
اینطوری زندگی برای خودت شیرین تره
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
فهمیدم میتوانم پاهایم را از گلیمم درازتر کنم
و خواسته هایم از قد خودم بزرگتر باشند
حتی آرزوهای محال...
وقتی لبخند خدا را در میان دعاهایم دیدم،
ترس برایم معنایش را از دست داد
و جایش را ایمان پر کرد
وعده ی خدا این است:
دستانت را به من بده...
تا فتح کنی دنیا را
و ممکن کنی، ناممکن ها را
و بدست بیاوری…
دست نیافتنی هارا
پس خود را به خدا بسپار
تا بیداری ات آرام شود،همچون خواب
خوابت شیرین شود، چون رویا
رویاهایت قابل لمس شوند، چون واقعیت
و واقیعت های زندگی ات زیبا شوند، چون آرامش
و آرامشت از جنس عشق شود، چون خدا
و خدا همراهت شود، مثل همیشه
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
مثبت فکر کنید
مثبت صحبت کنید
و به اطرافیانت امید هدیه بدید
اینطوری زندگی برای خودت شیرین تره
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
اولین فرستنده عمومی رادیو در ایران به ساعت نوزده ۴ اردیبهشت ۱۳۱۹ در شیراز با نام «رادیو تهران» گشایش یافت. از فردای آن روز برنامههای عادی رادیو آغاز شد و چون برنامهها تنها در تهران قابل دریافت بود رادیو تهران نامیده میشد.
#روز_رادیو
#چهارم_اردیبهشت
#روز_رادیو
#چهارم_اردیبهشت
زاهدی بود در كوه. او كوهی بود، آدمی نبود. آدمی بودي، ميان آدميان بودی، كه فهم دارند، و وهم دارند... ميان ناس و تنها، در خلوت مباش و فرد باش.
#شمس_تبريزى
#شمس_تبريزى