معرفی عارفان
1.24K subscribers
33.9K photos
12.3K videos
3.21K files
2.76K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را
ذوق جنون دو چند کن شوق غزلسرای را

نقش دگر طراز ده آدم پخته تر بیار
لعبت خاک ساختن می نسزد خدای را

قصهٔ دل نگفتنی است درد جگر نهفتنی است
خلوتیان کجا برم لذت های های را

آه درونه تاب کو اشک جگر گداز کو
شیشه به سنگ میزنم عقل گره گشای را

بزم به باغ و راغ کش زخمه بتار چنگ زن
باده بخور غزل سرای بند گشا قبای را

صبح دمید و کاروان کرد نماز و رخت بست
تو نشنیده ئی مگر زمزمهٔ درای را

ناز شهان نمی کشم زخم کرم نمی خورم
در نگر ای هوس فریب همت این گدای را


#اقبال_لاهوری
زاده ۱۸ آبان ۱۲۵۶ سیالکوت -- درگذشته ۱ اردیبهشت ۱۳۱۷ لاهور ) شاعر، فیلسوف و سیاستمدارپاکستانی
عاشق ( سیاوش قمیشی)
@matalebzib
 تو عاشق نبودی که درد دل عاشقا رو بفهمی
تو بارون نموندی که دلگیریه این هوارو بفهمی
تو گریه نکردی برای کسی تا بدونی چی میگم
دلت تنگ نبوده میخندی تا از حس دلتنگی میگم

تو تنها نموندی که حال دل بیقرارو بفهمی
عزیزت نرفته که تشویش سوت قطارو بفهمی
تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن
جایه من نبودی بدونی چیه فرق بین تو و من

تو هیچوقت نرفتی لب جاده تا انتظارو بفهمی
پریشون نبودی که نگذشتن لحظه هارو بفهمی
تو اونی که رفته چی میدونی از غصه جای خالی
من اونم که مونده چی میدونم از قصه بی خیالی

تو عاشق نبودی که درد دل عاشقا رو بفهمی
تو بارون نموندی که دلگیریه این هوارو بفهمی
تو گریه نکردی برای کسی تا بدونی چی میگم
دلت تنگ نبوده میخندی تا از حس دلتنگی میگم

تو تنها نموندی که حال دل بی قرارو بفهمی
عزیزت نرفته که تشویش سوت قطارو بفهمی
تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن
جایه من نبودی بدونی چیه فرق بین تو و من
گر میان عاشق و معشوق هنگام طرب

شرم و حشمت را شراب از پیش بردارد حجاب

خویشتن را در حجاب شرم و حشمت‌تُرک من

بیشتر پوشد همی چون بیشتر نوشد شراب

راست پنداری‌که کافور وگلاب است ای شگفت

چون شکفته‌ عارضش خوی‌ گیر‌د از شرم‌ و عتاب

امیر معزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقص همه چیز را دگرگون می‌سازد، همه‌ چیز را درگیر میکند و هیچکس را قضاوت نمی‌کند.

افرادی می‌رقصند که آزادند ، حتی اگر در زندان یا روی ویلچر باشند ؛ چون رقص ، تکرار صرف حرکاتی مشخص نیست.

گفت‌وگو کردن با موجودی است که بزرگتر و قدرتمندتر از همه‌ کس و همه‌ چیز است.

رقصیدن ، به‌ کارگیری زبانی ورای خودخواهی و ترس است...

پائولوکوئلیو
مرا چشميست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارين گلشنش روی است و مشکين سايبان ابرو

هلالی شد تنم زين غم که با طغرای ابرويش
که باشد مه که بنمايد ز طاق آسمان ابرو

رقيبان غافل و ما را از آن چشم و جبين هر دم
هزاران گونه پيغام است و حاجب در ميان ابرو

روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاريست
که بر طرف سمن زارش همی‌گردد چمان ابرو

دگر حور و پری را کس نگويد با چنين حسنی
که اين را اين چنين چشم است و آن را آن چنان ابرو

تو کافردل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هواداری
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرچه اندوه درونِ شما را بیشتر بکاود،
جای شادی در وجود شما بیشتر می‌شود.
مگر کاسه‌ای که شراب شما را در بردارد همان نیست که در کوزه کوزه‌گر سوخته است؟
مگر آن نی که روحِ شما را تسکین می‌دهد،
همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده‌اند؟
هرگاه شادی می‌کنید به ژَرفایِ خود بنگرید
تا ببینید که سرچشمه شادی
بجز سرچشمه ی «اندوه» نیست.


#جبران_خلیل_جبران
در خانه‌ی کسی را بدزدیدند. او برفت و در مسجدی کند و به خانه برد!

گفتند چرا در مسجد کنده‌ای؟

گفت: در خانه من دزدیده‌اند و خداوند این در دزد را می‌شناسد. در را به من سپارد و در خانه خود بازستاند...

عبید زاکانی
سلطان محمود از تلخک پرسید: فکر می‌کنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز می‌شود؟

تلخک گفت: ای پدر سوخته!

سلطان گفت: توهین می‌کنی!!؟؟ سر از بدنت جدا خواهم کرد!

تلخک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز می‌شود، کسی غلطی می‌کند و
کسی به غلط جواب می‌دهد!

#عبید_زاکانی
Tak Derakhti (Bi Panahi)
Pouran
«تک‌درخت»/ «بی‌پناه»

بانو #پوران
تو اگر صاحب‌ نوشی‌ و اگر ضارب‌ نیش
‌دیگران‌ راست‌، که‌ من‌ بی‌خبرم‌ از تو زخویش‌

به‌ چه‌ عضو تو زنم‌ بوسه‌؟ نداند چه‌ کند
بر سر سفرۀ سلطان‌ چو نشیند درویش

‌از تو در شکوه‌ و غافل‌ که‌ نشاید در عشق‌
طفل‌ نادانم‌ و آگه‌ نه‌ ز نادانی‌ خویش

‌زلف‌ بر دوش‌ و سخن‌ بر لب‌ و غافل‌ که‌مراست
‌مُشک بر سینۀ مجروح‌ و نمک‌ بر دل‌ ریش‌

همه‌ درخورد وصال‌ تو و ما از همه‌ کم‌
همه‌ حیران‌ جمال‌ تو و ما از همه‌ بیش‌

می‌زنی‌ تیغ‌ و ندانی‌ که‌ چه‌‌سان‌ می‌گذریم
‌گرگ‌ در گلّه‌ ندارد خبر از حالت‌ میش‌

آخر این‌ قوم‌ چه‌ خواهند ز جان‌های‌ فگار؟
آخر این‌ جمع‌ چه‌ جویند ز دل‌های‌ پریش‌؟

به‌ رهی‌ می‌روم‌ امّا به‌ هزاران‌ امّید
قدمی‌ می‌نهم‌ اما به‌ هزاران‌ تشویش‌

تا چه‌ با دُردکشان‌ می‌رود از آتش‌ می
‌صوفیان‌ را چو به‌ افلاک‌ بَرَد دود حشیش‌

رفت‌ مجمر به‌ در شاه‌، بگو گردون‌ را
هرچه‌ کردی‌ به‌ من‌، آید پس‌ از اینَت‌ در پیش‌.

#مجمر_زواره‌ای
چشم ساقی چو من از باده خرابست امشب
حیف از آن دیده که آماده خوابست امشب

قمرا! پرده بر افکن که ز شرم رخ تو
چهره ماه فلک زیر نقابست امشب

نور روی قمر و عکس می و پرتو شمع
چهره بگشا که شب ترک حجابست امشب

با دل سوخته پروانه به شمعی می گفت
دادن بوسه به عشاق ثوابست امشب

چون بهار اندوه فردا مخور و باده بخور
که همین یک نفس از عمر حسابست امشب

#ملک_الشعرا_بهار


‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎
غزل پنجره
شماره ثبت ۳۴۵۰۱

یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره

#قیصر_امین_پور
#دفتر_شعر_تازه_ها
اگر سخن من چنان خواهد استماع كردن به‌ طریق مناظره و بحث از كلام مشایخ یا حدیث یا قرآن، نه او سخن تواند شنیدن، نه از من برخوردار شود.
و اگر به طریق نیاز و استفادت خواهد آمدن و شنیدن، كه سرمایه نیاز است، او را فایده باشد.
و اگر نه، یك روز نی و ده روز نی بلكه صد سال؛ او می‌گوید،
ما دست در زیر زِنَخ نهیم، می‌شنویم.

#شمس_تبريزى
واله و شیدا دل من
بی‌سر و بی‌پا دل من
وقت سحرها دل من
رفته به هر جا دل من
مرده و زنده دل من
گریه و خنده دل من

#مولانا
VID-20240420-WA0005.mp4
9 MB
‏فیلم از طرف Fariba
انسان از خودش بیرون است ،
و بعد از دیگران می پرسد که لذت چیست، زندگی چیست، شادی چیست، خدا چیست،
در حالیکه خدا همیشه در درونت در انتظار تو است، او در تو منزل دارد.

#اشو

تفاوت ایشاالله ، انشاالله و ان شاءالله درکجاست؟

🔴ایشاالله: یعنے خدا را بـه خاک سپردیم. (نعوذبالله) (استغفرالله)

🔴انشااللہ : یعنے ما خدا را ایجاد کردیم.(نعوذبالله) (استغفرالله)

ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود.(بـه خواست خدا)

❤️ انتشار دهیم تا اشتباه نڪنیم.
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ، بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ، ۳۴ همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ، یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ، ۳۵…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )



۵۰

ازآن‌پس بدو گفت کاووس شاه ،

کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،

۵۱

بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،

که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،

۵۲

اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،

از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،

۵۳

بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،

که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،

۵۴

به‌انبوه ، زخمی بباید زدن ،

برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،

#به‌انبوه = دسته‌جمعی - تمام لشکریان

۵۵

چو ، آشوب برخاست از انجمن ،

چنین گفت سهراب با پیلتن : ،

۵۶

که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،

همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،

۵۷

همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،

سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،

۵۸

که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،

سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،

۵۹

نباید که بینند رنجی ، به راه ،

مکن جز به‌نیکی ، در ایشان نگاه ،

۶۰

بَسی روز را ، داده بودم نوید ،

بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،

۶۱

بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،

به‌گیتی ، نمانَم یکی تاجور ،

#نمانم = باقی نگذارم

۶۲

چه دانستم ای پهلوِ نامور ،

که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،

۶۳

درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،

گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،

۶۴

بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیده‌ام ،

همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیده‌ام ،

۶۵

جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،

ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،

۶۶

چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،

شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،

#شدم = شد مرا - مرا شد





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇
#یک حبه نور

قُل لَّا تُقْسِمُوا ۖ طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ

بگو: سوگند نخورید، [آنچه بر شما واجب است] اطاعت پسندیده است [نه سوگند]، به یقین خدا به آنچه انجام می دهید، آگاه است.

#نور-آیه ۵۳
حرفهايي كه ميزنيم، دست دارند...!
دست های بلندی كه گاهی، گلويی را می فشارند و نفس فرد را می گيرند...!

حرف هايی كه ميزنيم، پا دارند...!
پاهای بزرگی كه گاهی جايشان را روی دلی می گذارند و برای هميشه می مانند...

حرف هايی كه ميزنيم، چشم دارند!
چشم های سياهی كه، گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند، و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند...!
بیائیم امروز مراقب حرفهایی كه ميزنيم باشيم
زيرا
سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است...!

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به ‌محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط

🌺🌺🌺

شادباشی
#قیصر_امین‌پور

(زادهٔ ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ - درگذشته ۸ آبان ۱۳۸۶)

نویسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ایرانی