معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
۲۵ مهر سالروز درگذشت محمد فرخی‌یزدی

(زاده سال ۱۲۶۷ یزد -- درگذشته ۲۵ مهر ۱۳۱۸ تهران) شاعر و روزنامه‌نگار

او که در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد، تحصیل می‌کرد، در  ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه می‌سرود، از مدرسه اخراج شد.
در نوروز سال ۱۲۸۷ " برخلاف سایر شعرا که معمولاً قصیده‌ای در مدح حاکم و حکومت می‌ساختند" شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان آن سروده، ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:
خود تو می‌دانی نیَّم از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و فریدون شوی.
او به دستور حاکم یزد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و زندانی‌اش کردند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور از طرف مجلس شد. ولی وزیر منکر چنین واقعه‌ای بود. دو ماه بعد شعر زیر را با ذغال بر دیوار نوشت و از زندان فرار کرد.
به زندان نگردد اگر عمر طی
من و ضیغم‌الدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار
برآرم از آن بختیاری دمار
او درباره دوخته شدن لبانش سروده‌است:
شرح این قصه شنو از دولب دوخته‌ام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته‌ام
در اواخر سال ۱۲۹۷ به تهران کوچ کرد و مقالات و اشعار مهیجی را درباره آزادی در روزنامه‌ها انتشار داد. وی در جریان جنگ جهانی اول به عراق رفت، اما مورد پیگرد انگلیسی‌ها قرارگرفت و هنگامی که به‌طور ناشناس عزم ورود به ایران را داشت، به دست سربازان روسیه مورد سوء قصد قرارگرفت. او در دوران نخست وزیری وثوق‌الدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت کرد و به همین سبب مدتها زندانی شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه آزادیخواهان بازهم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی شد.
در سال ۱۳۰۰ در تهران روزنامه توفان را انتشار داد، اما بارها توقیف شد و در مواقع توقیف، با در دست داشتن مجوز و امتیاز سایر روزنامه‌های «پیکار» «قیام» طلیعه آئینه افکار» و «ستاره شرق» مقالات و اشعارش را منتشر می‌‌ساخت.
در سال ۱۳۰۷ به‌عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانون‌گذاری، از طرف مردم یزد انتخاب شد و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه به اینکه بقیه نمایندگان حامی دولت بودند، وی مرتبا از سوی آنها ناسزا می‌شنید و حتی یکبار مورد ضرب و شتم قرارگرفت. از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار کرد.
وی از راه شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌امتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی‌اش را منتشر ساخت و در ملاقاتی با تیمورتاش فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت و به سی ماه زندان محکوم شد.
در شهریور ۱۳۱۸ در زندان مسموم شد و بنا به اظهار دادستان، به وسیله تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد. گرچه گواهی رئیس زندان حاکی از مرگ او بر اثر ابتلا به مالاریا بود.


#فرخی_یزدی
صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش

کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش


در کردهٔ خویش مانده ای ای درویش

چه چون کندی فزون ز اندازهٔ خویش


#فرخی_سیستانی
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم
نبوده‌ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیکن
نه چندان‌که یک‌سو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود
گناهم نبوده‌ست جز بی‌گناهی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی

که دانست کز تو مرا دید باید
به چندان وفا این همه بی‌وفایی

سپردم به تو دل ندانسته بودم
بدین‌گونه مایل به جور و جفایی

دریغا!دریغا! که آگه نبودم
که تو بی‌وفا در جفا تا کجایی

همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی

#فرخی_سیستانی
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
  آتشي در دلش افكندم و آبش كردم

غرق خون بود و نميمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شيرين و به خوابش كردم

#فرخی_یزدی
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم
نبوده‌ست با روز من روشنایی

جدایی گمان برده بودم ولیکن
نه چندان‌که یک‌سو نهی آشنایی

به جرم چه راندی مرا از در خود
گناهم نبوده‌ست جز بی‌گناهی

بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی

که دانست کز تو مرا دید باید
به چندان وفا این همه بی‌وفایی

سپردم به تو دل ندانسته بودم
بدین‌گونه مایل به جور و جفایی

دریغا!دریغا! که آگه نبودم
که تو بی‌وفا در جفا تا کجایی

همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی

#فرخی_سیستانی
Eshgh-o Masti
Marziyeh/Siamak Ighani
کیفیت چشمانِ تو ...
مستی به من آموخت ..

آن روز که من ...
در طَلب باده نبودم ...!

#فرخی


" عشق و مستی "
#بانو_مرضیه
(بزم خصوصی)
هم از سعادت و اقبال بود و بخت جوان
که دل نبستم بر گلستان و لاله‌ستان

کسی که لاله پرستد به روزگار بهار
ز شغل خویش بماند به روزگار خزان


#فرخی_سیستانی
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم  
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم 

دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا  
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
 
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم 
 آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
 
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع  
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم 

غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد  
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
 
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر  
بر سر آتش جور تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود  
آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم


#فرخی_یزدی
روزیكه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم كه خبرها همه از بی خبری بود

بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود

دردا ، كه پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود

#فرخی یزدی
#بهاریه

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندانکه قُمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید
چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید
بهار امسال پنداری همی خوشتر ز یار آید
از این خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید
بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

#فرخی_سیستانی
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سر ما به دار سازد آونگ

القصه درین زمانهٔ پرنیرنگ
یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ


#فرخی_سیستانی
ماه خرداد بر تو فرخ باد

آفرین باد بر مه خرداد

#فرخی_سیستانی
دلا تا تو زمن دوری
نه در خوابم نه بیدارم

نشان بیدلی پیداست
از گفتار و کردارم


#فرخی_سیستانی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی؟
نگارا! بدین زودسیری چرایی؟

#فرخی_سیستانی
چند روزست که از دوست مرا نیست خبر
من چنین خامش و جان و جگر من به سفر

در چنین حال و چنین روز همی صبر کند
سنگدل مردم بد مهر و ز بد مهر بتر

سنگدل نیستم، اما دل من نیست بجای
هر که را دل نبود کی بود از درد خبر


#فرخی_سیستانی
#نکته‌های_ویرایشی

بسیاری از #واژگان_پارسی هستند که امروزه ديگر به‌کار نمی‌روند، اما هستند و در گذشته هم بودند و در #نوشتارهای_کهن جايگاه ويژه‌ی خود را داشتند.
اگر در فرهنگستان‌ها دانش و آگاهی بالاتر برود و به‌جای «واژه‌سازی»، «واژه‌يابی» جایگزین شود، گنجينه‌هايی از واژگان مِهادین (اصیل) پارسی یافته خواهد شد که هم بسیار خوش آهنگ‌اند و هم از واژگانی که اکنون ساخته می‌شود، زیباترند.
برای نمونه به چندی از اين واژگان و کاربرد آن‌ها در چامه و ادب می‌پردازیم تا خودتان داوری کنید و ببینيد آنکه فراموش شده زيباتر است يا آنکه امروزه به زبان می‌رانیم.

#ره‌نامه = #نقشه_جغرافیا.
ز خاقان بپرسيد که اين شهر کيست
به «ره‌نامه» در، نام اين شهر چيست ؟
                             #نظامی.

#گرمابه_زدن = #حمام رفتن
گرمابه زد و لباس پوشيد
آرام گرفت و باده نوشيد
                   #نظامی.

#خموشانه = #حق_السکوت
خواجه امير را «خموشانه» داد و زبان گويای او را ساکت کرد.
#تاريخ_اولجايتو.
صد ِ دگر به «خموشانه» می‌دهم رشوت
نه بهر من، ز برای خدای را زنهار
                        #انوری.

ُرسه = #تعزيت
وارث ديگر ندارم ای محبت‌پيشگان
چون بميرم پُرسه‌ی پروانه و بلبل کنيد
                     #سالک_يزدی.

#خشک‌بند = #پانسمان
جراحان را حاضر گردانيد تا جراحات را «خشک‌بند» کردند.
تاريخ ابن بی‌بی، (برگه ۱۹۹)

#شب‌خانه= آسايشگاه مستمندان در شب.
جايی که بزرگان و شاهان برای تنگدستان می‌ساختند تا شب را در آنجا به‌سر برند.
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب از بهر درويش «شب‌خانه» ساخت
                                #سعدی.

#زاد= #سن و سال
مردی جوان و «زاد»ش، زير چهل وليکن
سنگين چو سنگ پيری، ديرينه و معمر
                             #فرخی.

#دوده= #آل و #تبار
همه مرز ايران پر از دشمن است
به هر «دوده»ای ماتم و شيون است
                #فردوسی_بزرگ.        

#آژير= آگاه، هوشيار
سپه را نگهدار و «آژير »باش
شب و روز با ترکش و تير باش
            #فردوسی_بزرگ.

#آسمانه= #سقف_اتاق
تا همی آسمان توانی ديد
آسمان بين و «آسمانه» مبين
                   #عماره

#بريزيدن= ريزريز شدن، #متلاشی شدن
آن مردگان در آن چهار ديوار بماندند ساليان بسيار و جمله «بريزيدند» و خاک شدند.
برگردان و تفسير طبری.

#جنابه= همزاد، #دوقلو دو کودک که به ‌يک‌بار از مادر زاده شوند.
دوقلو واژه‌ای ترکی است و مرکب از "دوق/ دوغ/ دُغ" به معنای زادن و "لو" که نشان نسبت در ترکی است.
جای شوربختی بسيار است که،
رسانه‌های گروهی گسترده امروز هم به نادرست "دو" را عدد پارسی "۲" می‌پندارند و بر اساس آن واژگان سه‌قلو ، چهارقلو ، پنج‌قلو و ... را هم می‌سازند.!
قصه چه کنم که در ره عشق
با محنت و غم «جنابه» زاديم.

#پارسی_گویی_پنجره‌ای_ست
#بسوی_روشنایی.