معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#یک حبه نور

وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ

و آنان را که ایمان آوردند و همواره پرهیزکاری می کردند، نجات دادیم


#نمل-آیه ۵۳
در مدتی که در این دنیا هستید، به معنای واقعی کلمه زندگی کنید.
---> "زندگی كنيد" <---

هر چیزی را تجربه کنید، مراقب خودتان و دوستان‌تان باشید.
خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید، بیرون از خانه بروید، تلاش کنید و شکست بخورید.
چون به هر حال این اتفاق می‌افتد پس بهتر است حتی از شکست هم لذت ببرید. موقعیت یادگیری از شکست هایتان را از دستت ندهید. دلیل مسئله را پیدا کنید و از بین ببریدش.
سعی نکنید کامل باشید! اصلا ، اصلا..!
فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت.
""يک انسانِ خوشبخت""

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد یکشنبه نیکو

🌺🌺🌺

امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به ‌محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط

🌺🌺🌺

شادباشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا رویِ چو خورشیدِ تو نَبْوَد به صبوح

کارم به کلیدِ صبح ، کِی بگشاید


#حضرت_عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر چشم بامداد به خورشید روشن است
ما را دل از خیال تو جاوید روشن است

آوارگی ست طالع ما روشنان عشق
وین مدعا ز گردش خورشید روشن است

در این شبی که روزنه ها تیرگی گرفت
ما را هنوز دیده ی امید روشن است


#شفیعی_کدکنی
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بارآرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش

 #حضرت_حافظ
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
 
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
 
تو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی
تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنایی
 
بری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرایی 
 
بری از خوردن و خفتن، بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطایی 

 
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
 
نبد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی، نه بگردی، نه بکاهی، نه فزایی 
 
همه عزی و جلالی، همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی 

 
همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی، همه کمی تو فزایی 
 
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

سنایی_غزنوی
و گفت: مردم سه گروهند
یکی اُمرا
دوم عُلما
سوم فقرا.
چون اُمرا تباه [فاسد] شوند، معاش و اکتسابِ خلق تباه شود،
و چون عُلما تباه [فاسد] شوند، دینِ خلق روی به نقصان نهد،
و چون فُقرا تباه [فاسد] شوند، زُهد و همّت در میانِ خلق تباه شود.

#تذکره_الاولیاء
ذکر ابوبکر وراق
دوستان را در دل رنجها باشد
که آن به هیچ دارویی خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن و نه به خوردن
الّا به دیدار دوست . . .

#فیه_ما_فیه
رباعى لطيف از حكيم لعلى تبريزى

جویند همه هلال ومن ابرویش
گیرند همه روزه ومن گیسویش

در دورهٔ این دوازده ماهِ مرا
یک ماه مبارک است آن هم رویش
اگر عطار عاشق بُد سنایی شاد و فائق بُد
نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را

#حضرت_مولانا

حضرت مولانا حاصل خون دل خوردن‌‌های عطار در راه عشق و معرفت است.

درد و خون دل بباید عشق را
قصه‌ی مشکل بباید عشق را

ساقیا خون جگر در جام‌ کن
گر نداری درد از ما وام‌ کن

#شیخ_عطار

وقتی پیری چون عطار استاد و معلم است، شاگرد او می‌شود حضرت مولانا...

سوخته چون قابل آتش بود
سوخته بِستان که آتش کَش بُوَد


برای دریافت عشق، باید استعداد معنوی آن را داشت یا در خود ایجاد کرد.
مولانا این استعداد ذاتی را داشت.

حاصل از این سه سخنم بیش نیست
سوختم و سوختم و سوختم


شیخ عطار با دیدن مولانا در کودکی به پدر مولانا می‌گوید:
"زود باشد که این فرزند تو، آتش در سوختگان عالم زند."

و این پیش‌بینی عطار به واقعیت می‌پیوندد.

سوختم من سوخته خواهد کسی؟
تا ز من ، آتش زند اندر خسی ؟


و حضرت مولانا سوخت تا آتش در سوختگان عالم زند...
Serre Eshgh (Edameye Saz Va Avaz 2)
Mohammadreza Shajarian
در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز بعد
روز و شب را می‌شمارم روز و شب

#مولانا
#شجریان
#سر_عشق
پرندوش پرندوش خرابات چه سان بد
بگویید بگویید اگر مست شبانید

شرابیست شرابیست خدا را پنهانی
که دنیا و شما نیز ز یک جرعه آنید

#مولانای_جان
گرد سر تو گردم و آن رخش راندنت
وان‌دست و تازیانه و مرکب جهاندنت

شهری به ترکتاز دهد بلکه عالمی
ترکانه برنشستن و هر سو دواندنت

پیش خدنگ پرکش ناز تو جان دهم
وان شست باز کردن و تا پر نشاندنت

میرم به آن عتاب که گویا سرشته‌اند
سد لطف با ادای تعرض رساندنت

طرز نگاه نازم و جنبیدن مژه
وان دامن کرشمه به مردم فشاندنت

وحشی اگر تو فارغی از درد عشق چیست؟
این آه و ناله کردن و این شعر خواندنت

#وحشی‌بافقی
ناله و افغان من بشنو خدا را تا به کی

گوش بر آواز چنگ و نالهٔ نی می‌کنی

ساقیا صبح است و طرف باغ و هاتف در خمار

گر نه در ساغر کنون می می‌کنی کی می‌کنی

#هاتف_اصفهانی
بارها از خوی خود خسته شدی
حس نداری سخت بی‌حس آمدی

گر ز خسته گشتن دیگر کسان
که ز خلق زشت تو هست آن رسان

غافلی باری ز زخم خود نه‌ای
تو عذاب خویش و هر بیگانه‌ای

یا تبر بر گیر و مردانه بزن
تو علی‌وار این در خیبر بکن

یا به گلبن وصل کن این خار را
وصل کن با نار نور یار را

#حضرت_مولانا
صلا رِندان دگرباره، که آن شاهِ قمار آمد
اگر تلبیسِ نو دارد همان‌است او که پار آمد

ز رِندان کیست این‌کاره؟ که پیشِ شاهِ خون‌خواره
میان بندد دگرباره که اینک وقتِ کار آمد

بیا ساقی سَبُک‌دستم، که من باری میان بستم
به جانِ تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد

چو گلزارِ تو را دیدم، چو خار و گُل بروییدم
چو خارم سوخت در عشقت، گُلم بر تو نثار آمد

پیاپی فتنه انگیزی، ز فتنه بازنگریزی
ولیک این بار دانستم که یارِ من عیار آمد

اگر بر رو زنَد یارم، رُخی دیگر به‌پیش آرَم
ازیرا رنگِ رخسارم ز دستش آبدار آمد

تویی شاها و دیرینه، مقامِ توست این سینه
نمی‌گویی کجا بودی؟ که جان بی‌تو نزار آمد

شهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتم
نمی‌دانی که صبرِ من غلافِ ذوالفقار آمد

مرا بُرّید و خون آمد، غزل پرخون برون آمد
بُرید از من صلاح‌ُالدّین، به‌سویِ آن دیار آمد

دیوان شمس
Jaye To Khali
Marzieh
#مرضیه - جای تو خالی
To Ra Didam
Marzieh
#مرضیه - تو را دیدم
🕊️
آتش به آب و یار به اغیار و گل به خار

کردند صلح و بَخت به ما آشتی نکرد ...

#طالب_آملی
زنده باد آفتاب سحر
که سرش را می چرخاند،
پیدایت می کند
و تلالو اولش را
برای تو پست می کند،
زنده باد!

👤شمس لنگرودی

‌صبح بخیر زندگی