خیالت شحنه شهر فراق است
تو زان پاکی تو سلطان وصالی
تو خورشیدی و جانها سایه تو
نه چون خورشید گردون در زوالی
#مولانای_جان
تو زان پاکی تو سلطان وصالی
تو خورشیدی و جانها سایه تو
نه چون خورشید گردون در زوالی
#مولانای_جان
بخندانی جهان را تو نخندی
بنالانی روان را تو ننالی
تو دست و پای هر بیدست و پایی
تو پر و بال هر بیپر و بالی
هزاران مشفق غمخوار سازی
ولیک از ناز گویی لاابالی
#مولانای_جان
بنالانی روان را تو ننالی
تو دست و پای هر بیدست و پایی
تو پر و بال هر بیپر و بالی
هزاران مشفق غمخوار سازی
ولیک از ناز گویی لاابالی
#مولانای_جان
سنگ بر آهن زدی آتش نجست
این نباشد ور بباشد نادرست
آنک روزی نیستش بخت و
ننگرد عقلش مگر در نادرات
#مولانای_جان
این نباشد ور بباشد نادرست
آنک روزی نیستش بخت و
ننگرد عقلش مگر در نادرات
#مولانای_جان
کان فلان کس کشت کرد و بر نداشت
و آن صدف برد و صدف گوهر نداشت
بلعم باعور و ابلیس لعین
سود نامدشان عبادتها و دین
#مولانای_جان
و آن صدف برد و صدف گوهر نداشت
بلعم باعور و ابلیس لعین
سود نامدشان عبادتها و دین
#مولانای_جان
صد هزاران انبیا و رهروان
ناید اندر خاطر آن بدگمان
این دو را گیرد که تاریکی دهد
در دلش ادبار جز این کی نهد
#مولانای_جان
ناید اندر خاطر آن بدگمان
این دو را گیرد که تاریکی دهد
در دلش ادبار جز این کی نهد
#مولانای_جان
این دو را گیرد که تاریکی دهد
در دلش ادبار جز این کی نهد
بس کسا که نان خورد دلشاد او
مرگ او گردد بگیرد در گلو
پس تو ای ادبار رو هم نان مخور
تا نیفتی همچو او در شور و شر
صد هزاران خلق نانها میخورند
زور مییابند و جان میپرورند
تو بدان نادر کجا افتادهای
گر نه محرومی و ابله زادهای
این جهان پر آفتاب و نور ماه
او بهشته سر فرو برده به چاه
که اگر حقست پس کو روشنی
سر ز چه بردار و بنگر ای دنی
جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت
تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت
چه رها کن رو به ایوان و کروم
کم ستیز اینجا بدان کاللج شوم
هین مگو کاینک فلانی کشت کرد
در فلان سالی ملخ کشتش بخورد
پس چرا کارم که اینجا خوف هست
من چرا افشانم این گندم ز دست
و آنک او نگذاشت کشت و کار را
پر کند کوری تو انبار را
چون دری میکوفت او از سلوتی
عاقبت در یافت روزی خلوتی
#مولانای_جان
در دلش ادبار جز این کی نهد
بس کسا که نان خورد دلشاد او
مرگ او گردد بگیرد در گلو
پس تو ای ادبار رو هم نان مخور
تا نیفتی همچو او در شور و شر
صد هزاران خلق نانها میخورند
زور مییابند و جان میپرورند
تو بدان نادر کجا افتادهای
گر نه محرومی و ابله زادهای
این جهان پر آفتاب و نور ماه
او بهشته سر فرو برده به چاه
که اگر حقست پس کو روشنی
سر ز چه بردار و بنگر ای دنی
جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت
تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت
چه رها کن رو به ایوان و کروم
کم ستیز اینجا بدان کاللج شوم
هین مگو کاینک فلانی کشت کرد
در فلان سالی ملخ کشتش بخورد
پس چرا کارم که اینجا خوف هست
من چرا افشانم این گندم ز دست
و آنک او نگذاشت کشت و کار را
پر کند کوری تو انبار را
چون دری میکوفت او از سلوتی
عاقبت در یافت روزی خلوتی
#مولانای_جان
قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور
خراب کار مرا شمس دین کند معمور
خدیو عالم بینش چراغ عالم کشف
که روحهاش به جان سجده میکنند از دور
#مولانای_جان
خراب کار مرا شمس دین کند معمور
خدیو عالم بینش چراغ عالم کشف
که روحهاش به جان سجده میکنند از دور
#مولانای_جان
چو کارزار کند شاه روم با شمشاد
چگونه گردم خرم چگونه باشم شاد
جهان عقل چو روم و جهان طبع چو زنگ
میان هر دو فتادهست کارزار و جهاد
#مولانای_جان
چگونه گردم خرم چگونه باشم شاد
جهان عقل چو روم و جهان طبع چو زنگ
میان هر دو فتادهست کارزار و جهاد
#مولانای_جان
ببرد خواب مرا عشق و عشق خواب برد
که عشق جان و خرد را به نیم جو نخرد
که عشق شیر سیاهست تشنه و خون خوار
به غیر خون دل عاشقان همینچرد
#مولانای_جان
که عشق جان و خرد را به نیم جو نخرد
که عشق شیر سیاهست تشنه و خون خوار
به غیر خون دل عاشقان همینچرد
#مولانای_جان
به مهر بر تو بچفسد به سوی دام آرد
چو درفتادی از آن پس ز دور مینگرد
امیر دست درازست و شحنه بیباک
شکنجه میکند و بیگناه میفشرد
#مولانای_جان
چو درفتادی از آن پس ز دور مینگرد
امیر دست درازست و شحنه بیباک
شکنجه میکند و بیگناه میفشرد
#مولانای_جان