معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_هشتم ) ۱۱۳ چو ، از بند و پیوند ،،، یابد رها ، درخشندهمُهری بُوَد ، بی بها ، ۱۱۴ چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ، چو سیر آید از مهر ، وز تاج و…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_نهم )
۱۲۹
بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ،
سیهبخت ، گودرزِ کشوادگان ،
۱۳۰
که همچون توئی ، خواند باید پسر ،
بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ،
۱۳۱
تو ، مردانِ جنگی کجا دیدهای؟ ،
که بانگِ پیِ اسب ، نشنیدهای ،
۱۳۲
که چندین ، ز رستم سخن بر زبان ،
بِرانی ،،، ستائی وِرا هر زمان ،
۱۳۳
گَرَش بینم ، آنگاه آیدت یاد ،
که دریایِ جوشان ،،، بلرزد ز باد ،
۱۳۴
از آتش ،، ترا بیم ، چندان بُوَد ،
که دریا ،، به آرام ، جنبان بُوَد ،
۱۳۵
چو ، دریایِ سبز ، اندر آید ز جای ،
ندارد دَمِ آتشِ تیز ، پای ،
۱۳۶
سرِ تیرگی ، اندر آید به خواب ،
چو ، تیغِ تبش ، برکشد آفتاب ،
#تبش = تابش
۱۳۷
چو برگفت از اینگونه ، سهرابِ گُرد ،
غمی گشت هزمان همی برشمرد ،
۱۳۸
به دل گفت ناکاردیده هجیر : ،
که ، گر من نشانِ گَوِ شیرگیر ،
۱۳۹
بگویم بدین تُرکِ با زورِ دست ،
چنین یال و ، این خسروانینشست ،
۱۴۰
ز لشکر ، کند جنگجو ،، انجمن ،
برانگیزد آن بارهٔ پیلتن ،
۱۴۱
بدین زور و ، این کفت و ، این یالِ اوی ،
شود کشته ، رستم به چنگالِ اوی ،
۱۴۲
ز گُردان ، نیاید کسی جنگجوی ،
که با او ، به روی اندر آرَد روی ،
۱۴۳
ز ایران ، نباشد کسی کینهخواه ،
بگیرد سرِ تختِ کاوسشاه ،
۱۴۴
چنین گفت موبد ، که مُرده به نام ،
بِه از زنده ،، دشمن ، بِدو شادکام ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_نهم )
۱۲۹
بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ،
سیهبخت ، گودرزِ کشوادگان ،
۱۳۰
که همچون توئی ، خواند باید پسر ،
بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ،
۱۳۱
تو ، مردانِ جنگی کجا دیدهای؟ ،
که بانگِ پیِ اسب ، نشنیدهای ،
۱۳۲
که چندین ، ز رستم سخن بر زبان ،
بِرانی ،،، ستائی وِرا هر زمان ،
۱۳۳
گَرَش بینم ، آنگاه آیدت یاد ،
که دریایِ جوشان ،،، بلرزد ز باد ،
۱۳۴
از آتش ،، ترا بیم ، چندان بُوَد ،
که دریا ،، به آرام ، جنبان بُوَد ،
۱۳۵
چو ، دریایِ سبز ، اندر آید ز جای ،
ندارد دَمِ آتشِ تیز ، پای ،
۱۳۶
سرِ تیرگی ، اندر آید به خواب ،
چو ، تیغِ تبش ، برکشد آفتاب ،
#تبش = تابش
۱۳۷
چو برگفت از اینگونه ، سهرابِ گُرد ،
غمی گشت هزمان همی برشمرد ،
۱۳۸
به دل گفت ناکاردیده هجیر : ،
که ، گر من نشانِ گَوِ شیرگیر ،
۱۳۹
بگویم بدین تُرکِ با زورِ دست ،
چنین یال و ، این خسروانینشست ،
۱۴۰
ز لشکر ، کند جنگجو ،، انجمن ،
برانگیزد آن بارهٔ پیلتن ،
۱۴۱
بدین زور و ، این کفت و ، این یالِ اوی ،
شود کشته ، رستم به چنگالِ اوی ،
۱۴۲
ز گُردان ، نیاید کسی جنگجوی ،
که با او ، به روی اندر آرَد روی ،
۱۴۳
ز ایران ، نباشد کسی کینهخواه ،
بگیرد سرِ تختِ کاوسشاه ،
۱۴۴
چنین گفت موبد ، که مُرده به نام ،
بِه از زنده ،، دشمن ، بِدو شادکام ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇