معرفی عارفان
1.01K subscribers
32.2K photos
11.6K videos
3.16K files
2.64K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
پشه بگریزد ز باد با دها
پس چه داند پشه ذوق بادها


#مولانای_جان
گر جان به جز تو خواهد از خویش برکنیمش
ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش

گر رخت خویش خواهد ما رخت او دهیمش
ور قلعه‌ها درآید ویرانه‌ها کنیمش

#مولانای_جان
چون عشق شمس تبریز آهن ربای باشد
ما بر طریق خدمت مانند آهنیمش



#مولانای_جان
    چو از بنفشه‌ی شب، بوی صبح برخیزد،
       هزار وسوسه در جان من برانگیزد

        كبوتر دلم از شوق، می‌گشاید بال
    كه چون سپیده به آغوش صبح بگریزد

   دلی كه غنچه‌ی نشكفته‌ی ندامت‌هاست
          بگو به دامن باد سحر نیاویزد

         فدای دست نوازشگر نسیم شوم
  كه خوش به جام شرابم شكوفه می‌ریزد

    تو هم مرا به نگاهی شكوفه باران كن!
    در این چمن، كه گل از عاشقی نپرهیزد

لبی بزن به شراب من، ای شكوفه‌ی بخت
كه می خوش است كه با بوی گل درآمیزد!

                #فریدون_مشیری

  
دو چشمونت پیاله پرز می بی


دو زلفونت خراج ملک ری بی


همی وعده کنی امروز و فردا


ندونم مو که فردای تو کی بی

باباطاهر_عریان
یکدم غم جان دار غم نان تا کی

وز پرورش این تن نادان تا کی

اندر ره طبل اشکم و نای و گلو

این رنج ز نخ به ضرب دندان تا کی
مولانا
کاشکی آن زخم بر تن آمدی
تا بدی کایمان و دل سالم بدی

ای کاش آن آسیب، بر جسم وارد می شد و ایمان و دل از آن، مصون می‌ماند.( ناراحتی ها و آلام جسمانی، زودگذر است و ناپایدار. لیکن آلام روحی و باطنی، عمیق است و موثّر ،ای بسا کسان که رنج را می خرند تا روح ، سالم و سرخوش باشد.)

قوتم بگسست چون اینجا رسید
چون توانم کرد این سر را پدید

به اینجا که رسیدم نیرویم از هم گُسیخت. یعنی کلام که به اینجا رسید توانایی ام پایان یافت، پس با این حال چگونه می توانم این راز را نمایان سازم؟ یعنی نمی‌توانم.

همچو آن روبه کم اشکم کنید
پیش او روباه‌بازی کم کنید

در خوردن مانند روباه باشید و این قدر شکم را آکنده از غذا نکنید، یعنی این قدر، تن پرور مباشید و نسبت به حق تعالی سرکشی نکنید، یعنی حیله و نیرنگ به کار نگیرید.
روباه بازی: حیله گری کردن
کم اشکم کردن: شکم را ناچیز شمردن، کنایه از کم خوردن.

جمله ما و من به پیش او نهید
ملک ملک اوست ملک او را دهید

"ما" و "من" را به طور کامل از خود جُدا کنید و همه را درمالکیت او قرار دهید. ملک در واقع مُلک اوست. مُلک را به او بدهید.(این بیتو هفت بیت بعدی در توصیف خداوند است. لیکن برخی از شارحان، آن را به انسان کامل ربط داده اند.)

چون فقیر آیید اندر راه راست
شیر و صید شیر خود آن شماست

ای آدمیان،اگر با فقر و تهیدستی به راه راست در آیید و از زنجیر "من" و"ما" رها شوید، هم شیر و هم صید شیر از آنِ شما خواهد شد.( اگر هستی مجازی و نسبی خود را فدای هستی حقیقی کنید به بقای پایدار می رسید.)

شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی⚘
ای بنده خدا !!

به خدایت "روی" آور
و از خانه حجاب نفست بیرون آی
و به نزد خدا و رسولش مهاجرت نمای
تا از عجایب ملکوت و آیات جبروت الهی، به آن مقدار که چشمی ندیده و گوشی نشنیده دست یابی

پس اگر در مسیر این راه
مرگ مهلت نداد
بدان که به اجرت رسیده‌­ای
و اوست اجر دهنده....




جناب ملاصدرا
الحمکه العرشیه⚘
افلاک قرن‌ها به دقت در حرکتند و همان مسیری که رفته‌اند را بدون شنوایی و بینایی برمی‌گردند، اما انسان نمی‌تواند در رفتن و برگشتن به مسجدش دقیقا همان جاهایی قدم بگذارد که بار قبل گذاشته است:

﴿صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ [نمل: ۸۸]

(این صنع [و آفرینش] آن الله است که هر چیزی را در کمال [دقت و] استواری پدید آورد).

پادشاهی کن ببخشش ای رحیم
ای کریم ابن الکریم ابن الکریم

هر شرابی بندهٔ این قد و خد
جمله مستان را بود بر تو حسد

هیچ محتاج می گلگون نه‌ای
ترک کن گلگونه تو گلگونه‌ای

ای رخ چون زهره‌ات شمس الضحی
ای گدای رنگ تو گلگونه‌ها

باده کاندر خنب می‌جوشد نهان
ز اشتیاق روی تو جوشد چنان

مولوی مثنوی شریف ⚘
#الهي

همگان در فراق ميسوزند و دوستدار در ديدار، چون دوست ديده ور گشت دوستدار را با شكيبائي چه كار؟

#مناجات_خواجه_عبدالله_انصاری
غرض‌ها تیره دارد دوستی را
غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم


#دیوان_شمس
#مولوی
وقتی گفته می شود: خدا وجود دارد، معادل اینست که گفته شود؛ وجود وجود دارد!


حال سوال اینجاست! ما به وجود وجود می بخشیم یا ما خود یک مظهری از مظاهر وجودیم؟


ظهور جملهٔ اشیا به ضد است
ولی حق را نه مانند و نه ند است


چو نبود ذات حق را ضد و همتا
ندانم تا چگونه دانی او را


ندارد ممکن از واجب نمونه
چگونه دانیش آخر چگونه؟


زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان




در نتیجه خدا (وجود) نه قابل اثبات است از جانب ما و نه قابل انکار!


وجود (خدا) ثابت است به نفس خود! نه به اندیشه و انکار و اذعان ما


شناخت وجود سبب تحیر و نابودی عقل است، بلکه قابل اندیشیدن نیست.

مولوی می فرماید :

هرچه اَنْدیشی، پَذیرایِ فَناست
آن کِه در اَنْدیشه نایَد، آن خداست


شناخت وجود چشیدنی ست
نوشیدنی ست
ذوقی ست
تجربی ست

باید ذهن و ضمیر و قلب خود را از جمیع صورتها و افکار و مظاهر وجود پاک کنیم، تا به ادراک وجود، نفس خود را، واصل شویم.

تنها وجود است که عارف بر نفس خود است.



هم چُنین جویایِ دَرگاهِ خدا
چون خدا آمد شود جویَنْده لا


گَرچه آن وَصْلَت بَقا اَنْدَر بَقاست
لیک زَاوَّل آن بَقا اَنْدَر فَناست


سایه‌هایی که بُوَد جویایِ نور
نیست گردد چون کُند نورَش ظُهور


عقلْ کِی مانَد چو باشد سَردِه او؟
کُلُّ شَیْءٍ هالِکْ اِلّا وَجْهَهُ


هالِک آید پیشِ وَجْهَش هست و نیست
هستی اَنْدَر نیستی خود طُرفه‌یی‌ست


اَنْدَرین مَحْضَر خِرَدها شُد زِ دست
چون قَلَم این جا رَسیده شُد شِکَست


#مولانا
باز دیوانه شدم من ای طبیب
باز سودایی شدم من ای حبیب

حلقه‌های سلسلهٔ تو ذو فنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون

داد هر حلقه فنونی دیگرست
پس مرا هر دم جنونی دیگرست

پس فنون باشد جنون این شد مثل
خاصه در زنجیر این میر اجل

آنچنان دیوانگی بگسست بند
که همه دیوانگان پندم دهند


#مولانا
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر ، سیه‌زاغِ پرّان ، فُرو بُرد سر ، ۲ تهمتن ، بپوشید ببرِ بیان ، نشست از برِ اژدهایِ دمان ، ۳ بیامد بِدان دشتِ آوردگاه…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_دوم )




۱۷

سراسیمه گردم ، از آویختن ،

بجز بَد ، نباشد ز خون‌ریختن ،

۱۸

بِدو گفت هومان : ، که در کارزار ،

رسیدست رستم به من ، چند بار ،

۱۹

شنیدی که در جنگِ مازندران ،

چه کرد آن سپهبد ، به گُرزِ گران ،

۲۰

بدین رَخش ، مانَد همی رخشِ اوی ،

ولیکن ، ندارد پِی و پخشِ اوی ،

۲۱

چو ، یک بهره از تیره‌شب ، درگذشت ،

خروشِ طلایه ، برآمد ز دشت ،

۲۲

جهانجوی سهراب ،،، دل ، پُر ز رزم ،

به‌آرامگَه رفت ، از تختِ بزم ،

۲۳

به شبگیر ، چون بردمید آفتاب ،

سرِ جنگجویان ، برآمد ز خواب ،

۲۴

بپوشید سهراب ، خفتانِ رزم ،

سرش ، پُر ز رزم و ،،، دلش ، پُر ز بزم ،

۲۵

بیامد خروشان ، بِدان دشتِ جنگ ،

به چنگ‌اندرون ، گرزهٔ گاورنگ ،

۲۶

وزآنسوی ،،، رستم ، چو شیرِ ژیان ،

بپوشید تن را ، به ببرِ بیان ،

۲۷

سری ، پُر ز کین و ،،، دلی ، کینه‌خواه ،

بیامد خرامان ، به آوردگاه ،

۲۸

ز رستم بپرسید ، خندان دو لب ،

تو گفتی ، که با او به‌هم بود ،،، شب ،

۲۹

که شب ، چون بُدی؟ ،،، روز ، چون خاستی؟ ،

ز پیکار ، دل بر چه آراستی؟ ،

۳۰

ز کف بِفکَن این گرز و شمشیرِ کین ،

بزن چنگِ بیداد را ،،، بر زمین ،
( بزن جنگ و بیداد را ،،، بر زمین )

۳۱

نشینیم هر دو ، به رامش به‌هم ،

به مِی ، تازه داریم ، رویِ دژم ،

۳۲

به پیشِ جهاندار ، پیمان کنیم ،

دل ، از جنگ جُستن ،،، پشیمان کنیم ،



بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »

بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »





ادامه دارد 👇👇👇
Ghalam
Dariush
قلم....
داریوش
شاعر: عارف_قزوینی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون شوم خاک رهش دامن بيفشاند ز من
ور بگويم دل بگردان رو بگرداند ز من

روی رنگين را به هر کس می‌نمايد همچو گل
ور بگويم بازپوشان بازپوشاند ز من

چشم خود را گفتم آخر يک نظر سيرش ببين
گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من

او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او يا داد بستاند ز من

گر چو فرهادم به تلخی جان برآيد باک نيست
بس حکايت‌های شيرين باز می‌ماند ز من

گر چو شمعش پيش ميرم بر غمم خندان شود
ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من

دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگريد
کو به چيزی مختصر چون باز می‌ماند ز من

صبر کن حافظ که گر زين دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من
حافظ
نفرین‌نامه ✦ داریوش
@katibehchannel
داریوش

بی تو خیابون
مثل سابق نیست،
بارون پناه
قلب عاشق نیست.
منو سپردی به شبای بی نور.

رفتی و قلبم جوگندمی شد
دنیام دچارِ سردرگمی شد
حالا دوباره
بارون می‌باره
حرفتو یادم میاره :
عشق ما پایان نداره.
یغما گلرویی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رویش عشق
سر آغاز کتاب من و توست
گوش کن
این صدای دل یک بلبل مست
در تمنای گلی است
که به او میگوید
تا ابد
لحظه به لحظه دل من
با همه مستی و شیدایی و عشق
همه تقدیم تو باد

(مهدی اخوان ثالث)

بشنوید این ترانه قدیمی و عاشقانه « عشقم را در پورتوفینو یافتم » از آندره بوچلی بزرگ ، خواننده معروف و نابینای اهل ایتالیا که برخی از آهنگهاش در ایران نیز منتشر شده است ...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد
سلطان عشقت ای مه هر دو جهان بگیرد

زلف تو گر به عادت خود را کمند سازد
مرغ از هوا درآرد، مه ز آسمان بگیرد

ماهی است عارض تو کاندر سپهر خوبی
چون از افق برآید آفاق جان بگیرد

در پای غم فکنده است هجر تو عالمی را
زنهار وصل را گو تا دستشان بگیرد

وصلت به کار ایشان دست از میان برآرد
گر هجر تو به زودی پای از میان بگیرد

گرخوش خوئی نداری خاقانی آن نداند
داند که خوش نگاری این را به آن بگیرد

خاقانی
گل را نسَب به نسبتِ بوی تو می‌رسد
میراث آفتاب، به روی تو می‌رسد

نسبت به طرّهٔ تو دلم می‌کند درست
مشکن! که این شکست به موی تو می‌رسد.

#درکی_قمی
دلداده ایم .. . .

مستیم و عاشقیم به گلزار می رویم
دلداده ایم از پی دلدار می رویم
در آرزوی چهرۀ چون آفتاب او
در کوی او چو سایۀ دیوار می رویم
در آرزوی آنکه به وصل تو کی رسیم
ما در امید وعدۀ دیدار می رویم
ای صبح لطف کن ، بدَم تو لحظه ای
امشب به عاشقی سوی دلدار میرویم

حضرت_مولانای جان