معرفی عارفان
دیباچهی گلستان سعدی را به ۹ قسمت تقسیم کردم و از امروز روزی یک قسمت تقدیم میکنم . در قسمت اول معنی بعضی از کلمات نامانوس و نامتداول را از گوگل سرچ کرده و تقدیم نمودم ، ولی برای قسمتهای بعد خودِ دوستان چنانچه کلمه یا کلماتی براشان نامفهوم است از گوگل سرچ…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_اول )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،
و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .
هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ،
و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات .
پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .
از دست و زبان که ، برآید؟ ،
کز عهدهٔ شکرش ، بهدر آید؟ ،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،
عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،
ورنه ،سزاوارِ خداوندیاَش ،
کس نتوانَد که بهجای آوَرَد ،
بارانِ رحمتِ بیحسابش ، همه را رسیده ،
و خوانِ نعمتِ بیدریغش ، همه جا کشیده .
پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،
و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .
ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،
گبر و ترسا ، وظیفهخور ، داری
دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،
تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،
فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،
و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .
درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،
و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .
عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،
– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی ممتاز چون عسل بدست میآید .
و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .
نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،
تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،
همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،
شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچه
( #قسمت_اول )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،
و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .
هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ،
و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات .
پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .
از دست و زبان که ، برآید؟ ،
کز عهدهٔ شکرش ، بهدر آید؟ ،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،
عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،
ورنه ،سزاوارِ خداوندیاَش ،
کس نتوانَد که بهجای آوَرَد ،
بارانِ رحمتِ بیحسابش ، همه را رسیده ،
و خوانِ نعمتِ بیدریغش ، همه جا کشیده .
پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،
و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .
ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،
گبر و ترسا ، وظیفهخور ، داری
دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،
تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،
فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،
و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .
درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،
و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .
عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،
– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی ممتاز چون عسل بدست میآید .
و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .
نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،
تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،
همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،
شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_هفتم ) ۶۷ گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ، وزین داستان ، چند گونه بِراند ، ۶۸ نشستند با شاهِ ایران ، بههم ، بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ، ۶۹ چو طوس و چو گودرزِ…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )
۱
یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،
نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،
۲
نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،
که بیداردل باش و ، روشنروان ،
۳
چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،
نباشد به هر کار ، فریادرس ،
۴
بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،
یکی تاختن کرد ، با لشکری ،
۵
به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،
بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،
۶
یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،
به تن ، ژندهپیل و ،، به دل ، نرّهشیر ،
۷
از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،
مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،
۸
توئی ، پهلوانزادهٔ شیردل ،
ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،
۹
سرافراز و گردنکش و نامور ،
ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،
۱۰
سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،
ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،
۱۱
دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،
به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،
۱۲
ستانندهٔ شهرِ مازندران ،
گشایندهٔ بندِ هاماوران ،
۱۳
ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،
ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،
۱۴
چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،
همآوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،
۱۵
کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،
سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )
۱
یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،
نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،
۲
نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،
که بیداردل باش و ، روشنروان ،
۳
چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،
نباشد به هر کار ، فریادرس ،
۴
بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،
یکی تاختن کرد ، با لشکری ،
۵
به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،
بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،
۶
یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،
به تن ، ژندهپیل و ،، به دل ، نرّهشیر ،
۷
از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،
مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،
۸
توئی ، پهلوانزادهٔ شیردل ،
ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،
۹
سرافراز و گردنکش و نامور ،
ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،
۱۰
سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،
ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،
۱۱
دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،
به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،
۱۲
ستانندهٔ شهرِ مازندران ،
گشایندهٔ بندِ هاماوران ،
۱۳
ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،
ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،
۱۴
چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،
همآوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،
۱۵
کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،
سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_هفتم ) ۸۹ ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ، دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ، ۹۰ بفرمود رستم به خوالیگران : ، که اندر زمان ، آوریدند خوان ، ۹۱ چو خوان…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_اول )
۱
چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ،
پذیره شدندش ، به یکروزه راه ،
۲
چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ،
پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ،
۳
پیاده شد از اسب ، رستم ،،، همان ،
گرفتند پرسش ، برو بر ، مِهان ،
۴
گرازان ، بهدرگاهِ شاه آمدند ،
گشادهدل و ، نیکخواه ، آمدند ،
۵
چو رفتند و ، بردند پیشش ، نماز ،
برآشفت و ، پاسخ نداد ایچ ، باز ،
۶
یکی بانگ بر زد به گیو ، از نُخُست ،
پس آنگاه ،،، شرم ، از دو دیده ، بشُست ،
۷
که ، رستم که باشد؟ ،،، که فرمانِ من ،
کند پست و؟ ، پیچد ز پیمانِ من؟ ،
۸
اگر ، تیغ بودی کنون پیشِ من ،
سرش کَندَمی ، چون تُرَنجی ،، ز تَن ،
۹
بگیرش ، بِبَر ،،، زنده ، بر دار کن ،
وزو نیز ، مگشای با من سُخُن ،
۱۰
ز گفتارِ او ، گیو را ، دل بِخَست ،
که بُردی بهرستم ، برآنگونه دست ،
۱۱
برآشفت با گیو و با پیلتن ،
بِدو ، خیره مانده ، همه انجمن ،
۱۲
بفرمود پس ، طوس را ، شهریار ،
که ، رو ،،، هر دو را ، زنده بر کُن به دار ،
۱۳
خود ، از جای برخاست ، کاوس کی ،
برافروخت ،برسانِ آتش ، ز نی ،
۱۴
بشد طوس و ، دستِ تهمتن گرفت ،
بِدو ، مانده پرخاشجویان ، شگفت ،
۱۵
که از پیشِ کاوس ، بیرون بَرَد ،
مگر ، اندر آن تیزی ، افسون بَرَد ،
۱۶
تهمتن ، بزد دست ، بر دستِ طوس ،
تو گفتی ، ز پیلِ ژیان ، یافت کوس ،
۱۷
ز بالا ، نگون اندر آمد ، بسر ،
برو ، کرد رستم ، بتندی گذر ،
۱۸
تهمتن ، برآشفت با شهریار ،
که ، چندین مَدار آتش ، اندر کنار ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_اول )
۱
چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ،
پذیره شدندش ، به یکروزه راه ،
۲
چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ،
پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ،
۳
پیاده شد از اسب ، رستم ،،، همان ،
گرفتند پرسش ، برو بر ، مِهان ،
۴
گرازان ، بهدرگاهِ شاه آمدند ،
گشادهدل و ، نیکخواه ، آمدند ،
۵
چو رفتند و ، بردند پیشش ، نماز ،
برآشفت و ، پاسخ نداد ایچ ، باز ،
۶
یکی بانگ بر زد به گیو ، از نُخُست ،
پس آنگاه ،،، شرم ، از دو دیده ، بشُست ،
۷
که ، رستم که باشد؟ ،،، که فرمانِ من ،
کند پست و؟ ، پیچد ز پیمانِ من؟ ،
۸
اگر ، تیغ بودی کنون پیشِ من ،
سرش کَندَمی ، چون تُرَنجی ،، ز تَن ،
۹
بگیرش ، بِبَر ،،، زنده ، بر دار کن ،
وزو نیز ، مگشای با من سُخُن ،
۱۰
ز گفتارِ او ، گیو را ، دل بِخَست ،
که بُردی بهرستم ، برآنگونه دست ،
۱۱
برآشفت با گیو و با پیلتن ،
بِدو ، خیره مانده ، همه انجمن ،
۱۲
بفرمود پس ، طوس را ، شهریار ،
که ، رو ،،، هر دو را ، زنده بر کُن به دار ،
۱۳
خود ، از جای برخاست ، کاوس کی ،
برافروخت ،برسانِ آتش ، ز نی ،
۱۴
بشد طوس و ، دستِ تهمتن گرفت ،
بِدو ، مانده پرخاشجویان ، شگفت ،
۱۵
که از پیشِ کاوس ، بیرون بَرَد ،
مگر ، اندر آن تیزی ، افسون بَرَد ،
۱۶
تهمتن ، بزد دست ، بر دستِ طوس ،
تو گفتی ، ز پیلِ ژیان ، یافت کوس ،
۱۷
ز بالا ، نگون اندر آمد ، بسر ،
برو ، کرد رستم ، بتندی گذر ،
۱۸
تهمتن ، برآشفت با شهریار ،
که ، چندین مَدار آتش ، اندر کنار ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
سلام و ادب و احترام
جمعه هست ، ماه رمضان و نوروز در پیش است و دوستان بشدت سرگرم دلتکانی و خانهتکانی هستند و بعضاً ممکن است خسته نیز باشند ، حکایتی شیرین از مثنوی را جهت رفع خستگی تقدیم میکنم طولانی هست در سه قسمت تقدیم میشود ولی شیرین هست .
👇👇👇
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_اول )
۱
یک حکایت بشنو اینجا ، ای پسر ،
تا نگردی ممتحن ، اندر هنر ،
۲
آن جهود و مؤمن و ترسا ، مگر ،
همرهی کردند با هم ، در سفر ،
۳
با دو گمرَه ، همرَه آمد مؤمنی ،
چون خِرَد ،، با نفس و با آهرمنی ،
۴
مرغزی و رازی ، افتند از سفر ،
همره و همسفره ، پیشِ همدگر ،
۵
در قفس افتند ، زاغ و جغد و باز ،
جفت شد در حبس ، پاک و بینماز ،
۶
کرده منزل ، شب به یک کاروانسرا ،
اهلِ شرق و ، اهلِ غرب و ، ماوَرا ،
۷
مانده در کاروانسرا ، خُرد و شگرف ،
روزها با هم ، ز سرما و ز برف ،
۸
چون ، گشاده شد رَه و ، بگشاد بند ،
بِسکِلَند و ، هر یکی ، جایی رَوَند ،
۹
چون ، قفس را ، بشکند شاهِ خِرَد ،
جمعِ مرغان ، هر یکی ، سویی پَرَد ،
۱۰
پَر گشاید پیش ازین ، بر شوق و یاد ،
در هوایِ جنسِ خود ، سویِ معاد ،
۱۱
پَر گشاید ، هر دَمی با اشک و آه ،
لیک ، پریدن ،،، ندارد روی و راه ،
۱۲
راه شد ، هر یک پَرَد مانندِ باد ،
سویِ آن ،،، کز یادِ آن ، پَر میگشاد ،
۱۳
آن طرف ، که بود اشک و آهِ او ،
چونک فرصت یافت ، باشد راهِ او ،
۱۴
در تنِ خود بنگر ، این اجزایِ تن ،
از کجاها گِرد آمد در بدن؟ ،
۱۵
آبی و ، خاکی و ، باد و ، آتشی ،
عرشی و ، فرشی و ، رومی و ، گشی ،
۱۶
از امیدِ عود ، هر یک ، بسته طرف ،
اندرین کاروانسرا ، از بیمِ برف ،
۱۷
برفِ گوناگون ، جمودِ هر جماد ،
در شتایِ بعدِ آن خورشیدِ داد ،
۱۸
چون ، بتابد تَفِ آن خورشید چشم ،
کوه ،،، گردد ، گاه ، ریگ و ، گاه ، پشم ،
۱۹
در گداز آید ، جماداتِ گران ،
چون گدازِ تن ، به وقتِ نَقلِ جان ،
۲۰
چون ، رسیدند این سه همرَه ، منزلی ،
هدیهشان آوَرد حلوا ،،، مُقبلی ،
۲۱
بُرد حلوا ، پیشِ آن هر سه غریب ،
مُحسنی ، از مطبخِ اِنّی قریب ،
۲۲
نانِ گرم و ، صحنِ حلوایِ عسل ،
بُرد آنک ، در ثوابش بود اَمَل ،
۲۳
الکیاسه والادب لاهل المدر ،
الضیافه والقری لاهل الوبر ،
۲۴
الضیافة للغریب والقری ،
اودع الرحمن فی اهل القری ،
۲۵
کل یوم فی القری ضیف حدیث ،
ما له غیر الاله من مغیث ،
۲۶
کل لیل فی القری وفد جدید ،
ما لهم ثم سوی الله محید ،
۲۷
تخمه بودند آن دو بیگانه ،،، ز خور ،
بود صایم ،،، روز آن مؤمن ، مگر ،
۲۸
چون ، نمازِ شام ،،، آن حلوا رسید ،
بود مؤمن ،،، مانده در جوعِ شدید ،
۲۹
آن دو کس گفتند : ، ما ، از خور ، پُریم ،
امشبش بنهیم و ،،، فردایَش خوریم ،
۳۰
صبر گیریم ، امشب از خور ، تن زنیم ،
بهرِ فردا ، لوت را ، پنهان کنیم ،
#تن زنیم = خودداری کنیم
۳۱
گفت مؤمن : امشب ، این خورده شود ،
صبر را بنهیم ،،، تا فردا بُوَد ،
۳۲
پس ، بِدو گفتند : زین حکمتگری ،
قصدِ تو آن است ،،، تا ، تنها خوری ،
۳۳
گفت : ای یاران ،،، نه که ما سه تنیم؟ ،
چون خلاف افتاد ،،، تا ، قسمت کنیم ،
۳۴
هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، بر جان زند ،
هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، پنهان کند ،
۳۵
آن دو گفتندش : ز قسمت ، در گذر ،
گوش کن ، قسّامِ فیالنار ، از خبر ،
۳۶
گفت : قسام آن بُوَد ،،، کو ، خویش را ،
کرد قسمت ،،، بر هوا و ، بر خدا ،
۳۷
ملکِ حق و ،،، جمله ، قِسمِ اوستی ،
قِسم ،،، دیگر را دهی ، دوگوستی ،
۳۸
این اَسَد ، غالب شدی هم بر سگان ،
گر نبودی نوبتِ آن بَدرَگان ،
۳۹
قصدشان آن ،،، کآن مسلمان ، غم خورَد ،
شب ، بر او ،،، در بینوایی بگذرد ،
۴۰
بود مغلوب او ، به تسلیم و رضا ،
گفت : سمعا طاعة ، اصحابنا ،
#صایم = روزهدار
#صایم بود = روزه بود - روزه داشت
ادامه دارد 👇👇👇
جمعه هست ، ماه رمضان و نوروز در پیش است و دوستان بشدت سرگرم دلتکانی و خانهتکانی هستند و بعضاً ممکن است خسته نیز باشند ، حکایتی شیرین از مثنوی را جهت رفع خستگی تقدیم میکنم طولانی هست در سه قسمت تقدیم میشود ولی شیرین هست .
👇👇👇
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_اول )
۱
یک حکایت بشنو اینجا ، ای پسر ،
تا نگردی ممتحن ، اندر هنر ،
۲
آن جهود و مؤمن و ترسا ، مگر ،
همرهی کردند با هم ، در سفر ،
۳
با دو گمرَه ، همرَه آمد مؤمنی ،
چون خِرَد ،، با نفس و با آهرمنی ،
۴
مرغزی و رازی ، افتند از سفر ،
همره و همسفره ، پیشِ همدگر ،
۵
در قفس افتند ، زاغ و جغد و باز ،
جفت شد در حبس ، پاک و بینماز ،
۶
کرده منزل ، شب به یک کاروانسرا ،
اهلِ شرق و ، اهلِ غرب و ، ماوَرا ،
۷
مانده در کاروانسرا ، خُرد و شگرف ،
روزها با هم ، ز سرما و ز برف ،
۸
چون ، گشاده شد رَه و ، بگشاد بند ،
بِسکِلَند و ، هر یکی ، جایی رَوَند ،
۹
چون ، قفس را ، بشکند شاهِ خِرَد ،
جمعِ مرغان ، هر یکی ، سویی پَرَد ،
۱۰
پَر گشاید پیش ازین ، بر شوق و یاد ،
در هوایِ جنسِ خود ، سویِ معاد ،
۱۱
پَر گشاید ، هر دَمی با اشک و آه ،
لیک ، پریدن ،،، ندارد روی و راه ،
۱۲
راه شد ، هر یک پَرَد مانندِ باد ،
سویِ آن ،،، کز یادِ آن ، پَر میگشاد ،
۱۳
آن طرف ، که بود اشک و آهِ او ،
چونک فرصت یافت ، باشد راهِ او ،
۱۴
در تنِ خود بنگر ، این اجزایِ تن ،
از کجاها گِرد آمد در بدن؟ ،
۱۵
آبی و ، خاکی و ، باد و ، آتشی ،
عرشی و ، فرشی و ، رومی و ، گشی ،
۱۶
از امیدِ عود ، هر یک ، بسته طرف ،
اندرین کاروانسرا ، از بیمِ برف ،
۱۷
برفِ گوناگون ، جمودِ هر جماد ،
در شتایِ بعدِ آن خورشیدِ داد ،
۱۸
چون ، بتابد تَفِ آن خورشید چشم ،
کوه ،،، گردد ، گاه ، ریگ و ، گاه ، پشم ،
۱۹
در گداز آید ، جماداتِ گران ،
چون گدازِ تن ، به وقتِ نَقلِ جان ،
۲۰
چون ، رسیدند این سه همرَه ، منزلی ،
هدیهشان آوَرد حلوا ،،، مُقبلی ،
۲۱
بُرد حلوا ، پیشِ آن هر سه غریب ،
مُحسنی ، از مطبخِ اِنّی قریب ،
۲۲
نانِ گرم و ، صحنِ حلوایِ عسل ،
بُرد آنک ، در ثوابش بود اَمَل ،
۲۳
الکیاسه والادب لاهل المدر ،
الضیافه والقری لاهل الوبر ،
۲۴
الضیافة للغریب والقری ،
اودع الرحمن فی اهل القری ،
۲۵
کل یوم فی القری ضیف حدیث ،
ما له غیر الاله من مغیث ،
۲۶
کل لیل فی القری وفد جدید ،
ما لهم ثم سوی الله محید ،
۲۷
تخمه بودند آن دو بیگانه ،،، ز خور ،
بود صایم ،،، روز آن مؤمن ، مگر ،
۲۸
چون ، نمازِ شام ،،، آن حلوا رسید ،
بود مؤمن ،،، مانده در جوعِ شدید ،
۲۹
آن دو کس گفتند : ، ما ، از خور ، پُریم ،
امشبش بنهیم و ،،، فردایَش خوریم ،
۳۰
صبر گیریم ، امشب از خور ، تن زنیم ،
بهرِ فردا ، لوت را ، پنهان کنیم ،
#تن زنیم = خودداری کنیم
۳۱
گفت مؤمن : امشب ، این خورده شود ،
صبر را بنهیم ،،، تا فردا بُوَد ،
۳۲
پس ، بِدو گفتند : زین حکمتگری ،
قصدِ تو آن است ،،، تا ، تنها خوری ،
۳۳
گفت : ای یاران ،،، نه که ما سه تنیم؟ ،
چون خلاف افتاد ،،، تا ، قسمت کنیم ،
۳۴
هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، بر جان زند ،
هرکه خواهد ، قِسمِ خود ، پنهان کند ،
۳۵
آن دو گفتندش : ز قسمت ، در گذر ،
گوش کن ، قسّامِ فیالنار ، از خبر ،
۳۶
گفت : قسام آن بُوَد ،،، کو ، خویش را ،
کرد قسمت ،،، بر هوا و ، بر خدا ،
۳۷
ملکِ حق و ،،، جمله ، قِسمِ اوستی ،
قِسم ،،، دیگر را دهی ، دوگوستی ،
۳۸
این اَسَد ، غالب شدی هم بر سگان ،
گر نبودی نوبتِ آن بَدرَگان ،
۳۹
قصدشان آن ،،، کآن مسلمان ، غم خورَد ،
شب ، بر او ،،، در بینوایی بگذرد ،
۴۰
بود مغلوب او ، به تسلیم و رضا ،
گفت : سمعا طاعة ، اصحابنا ،
#صایم = روزهدار
#صایم بود = روزه بود - روزه داشت
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_هشتم ) ۱۲۷ وگرنه ، مرا پشتِ لشکر توئی ، درین تخت باشیم ، افسر توئی ، ۱۲۸ به یادِ تو ، نوشَم همه روز ، جام ، به مِهرِ تو ، کوشَم همه صبح و شام ، …
فردوسی » شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
داستان رستم و سهراب
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشید ، آن چادرِ قیرگون ،
بدَرّید و ، از پرده ، آمد بُرون ،
۲
بفرمود کاوس ، تا گیو و طوس ،
ببستند بر کوههٔ پیل ، کوس ،
۳
درِ گنج بگشاد و ، روزی بداد ،
سپه برنشاند و ، بُنِه برنهاد ،
۴
سِپَردار و جوشنوَران ، صد هزار ،
شمرده ، به لشکرگه آمد ، سوار ،
۵
یکی لشکر آمد ز پهلو ، به دشت ،
که از گَردِ اسبان ، هوا تیره گشت ،
۶
هوا ، نیلگون شد ،،، زمین ، آبنوس ،
بجنبید هامون ، ز آوایِ کوس ،
۷
سراپرده و خیمه زد ، بر دو میل ،
بپوشید گیتی ، به نعل و ، به پیل ،
۸
همی رفت منزلبهمنزل ، سپاه ،
شده رویِ خورشیدِ تابان ، سیاه ،
۹
درفشیدنِ ( #درخشیدنِ ) خشت و ژوپین ، ز گَرد ،
چو آتش ، پسِ پردهٔ لاجورد ،
۱۰
ز بس ، گونهگونه ،،، سنان و درفش ،
سِپَرهایِ زرین و ، زرّینهکفش ،
۱۱
تو گفتی که ، ابری ، بهرنگ ، آبنوس ،
بیامد ، ببارید ازو ، سندروس ،
۱۲
جهان را ، شب از روز ،، پیدا نبود ،
تو گفتی ، سپهر و ثرّیا ، نبود ،
۱۳
ازینسان ، بشد ، تا درِ دژ ، رسید ،
شده سنگ و خاک ، از جهان ، ناپدید ،
۱۴
خروشی بلند ، آمد از دیدگاه ،
به سهراب بنمود ، کآمد سپاه ،
#دیدگاه = دیدبان
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
بخش ۱۴
داستان رستم و سهراب
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشید ، آن چادرِ قیرگون ،
بدَرّید و ، از پرده ، آمد بُرون ،
۲
بفرمود کاوس ، تا گیو و طوس ،
ببستند بر کوههٔ پیل ، کوس ،
۳
درِ گنج بگشاد و ، روزی بداد ،
سپه برنشاند و ، بُنِه برنهاد ،
۴
سِپَردار و جوشنوَران ، صد هزار ،
شمرده ، به لشکرگه آمد ، سوار ،
۵
یکی لشکر آمد ز پهلو ، به دشت ،
که از گَردِ اسبان ، هوا تیره گشت ،
۶
هوا ، نیلگون شد ،،، زمین ، آبنوس ،
بجنبید هامون ، ز آوایِ کوس ،
۷
سراپرده و خیمه زد ، بر دو میل ،
بپوشید گیتی ، به نعل و ، به پیل ،
۸
همی رفت منزلبهمنزل ، سپاه ،
شده رویِ خورشیدِ تابان ، سیاه ،
۹
درفشیدنِ ( #درخشیدنِ ) خشت و ژوپین ، ز گَرد ،
چو آتش ، پسِ پردهٔ لاجورد ،
۱۰
ز بس ، گونهگونه ،،، سنان و درفش ،
سِپَرهایِ زرین و ، زرّینهکفش ،
۱۱
تو گفتی که ، ابری ، بهرنگ ، آبنوس ،
بیامد ، ببارید ازو ، سندروس ،
۱۲
جهان را ، شب از روز ،، پیدا نبود ،
تو گفتی ، سپهر و ثرّیا ، نبود ،
۱۳
ازینسان ، بشد ، تا درِ دژ ، رسید ،
شده سنگ و خاک ، از جهان ، ناپدید ،
۱۴
خروشی بلند ، آمد از دیدگاه ،
به سهراب بنمود ، کآمد سپاه ،
#دیدگاه = دیدبان
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ ( #قسمت_دوم ) ۱۵ چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ، بهبالا برآمد ، سپه بنگرید ، ۱۶ به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ، سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ، ۱۷ چو…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشید ، گشت از جهان ناپدید ،
شبِ تیره ، بر روز ، دامن کشید ،
۲
تهمتن بیامد به نزدیکِ شاه ،
میان ، بستهٔ رزم و ،، دل ، کینهخواه ،
۳
که دستور باشد مرا ، تاجور ،
کز ایدر ، شَوَم بیکلاه و کمر ،
۴
ببینم که ، این نوجهاندار ، کیست؟ ،
بزرگان کدامند و؟ ، سالار ، کیست؟ ،
۵
بِدو گفت کاووس : ، کاین کارِ تُست ،
که روشنروان بادی و ، تندرست ،
۶
همیشه ، نگهدار ، یزدانت باد ،
به کامِ دل و ، رای و پیمانت ، باد ،
۷
تهمتن ، یکی جامهٔ تُرکوار ،
بپوشید و ، آمد نهان ، تا حصار ،
۸
بیامد ، چو نزدیکیِ دژ رسید ،
خروشیدن و ، بانگِ تُرکان شنید ،
۹
بِدان دژ ، درون رفت ، مردِ دلیر ،
چنان ، چون سویِ آهوان ، نرّهشیر ،
۱۰
یکایک سرانرا نگه کرد و دید ،
ز شادی ، رُخانش ، چو گُل بشکفید ،
۱۱
چو ، سهراب را دید ، بر تختِ بزم ،
نشسته به یک دستِ او ، ژندهرزم ،
۱۲
به دیگر ، چو هومان ، سوارِ دلیر ،
دگر ،،، بارمان ، نامبُردارِ شیر ،
۱۳
تو گفتی ، همه تخت ، سهراب بود ،
بسانِ یکی سروِ شاداب ، بود ،
۱۴
دو بازو ، به کردارِ رانِ هَیون ،
بَرش ، چون بَرِ پیل و ،،، چهره ، چو خون ،
۱۵
ز تُرکان ، به گِرد اندرش ، صد دلیر ،
یلانِ سرافراز ، چون نرّهشیر ،
۱۶
پرستار ، پنجاه با دستبند ،
به پیشِ دلافروز ، تختِ بلند ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشید ، گشت از جهان ناپدید ،
شبِ تیره ، بر روز ، دامن کشید ،
۲
تهمتن بیامد به نزدیکِ شاه ،
میان ، بستهٔ رزم و ،، دل ، کینهخواه ،
۳
که دستور باشد مرا ، تاجور ،
کز ایدر ، شَوَم بیکلاه و کمر ،
۴
ببینم که ، این نوجهاندار ، کیست؟ ،
بزرگان کدامند و؟ ، سالار ، کیست؟ ،
۵
بِدو گفت کاووس : ، کاین کارِ تُست ،
که روشنروان بادی و ، تندرست ،
۶
همیشه ، نگهدار ، یزدانت باد ،
به کامِ دل و ، رای و پیمانت ، باد ،
۷
تهمتن ، یکی جامهٔ تُرکوار ،
بپوشید و ، آمد نهان ، تا حصار ،
۸
بیامد ، چو نزدیکیِ دژ رسید ،
خروشیدن و ، بانگِ تُرکان شنید ،
۹
بِدان دژ ، درون رفت ، مردِ دلیر ،
چنان ، چون سویِ آهوان ، نرّهشیر ،
۱۰
یکایک سرانرا نگه کرد و دید ،
ز شادی ، رُخانش ، چو گُل بشکفید ،
۱۱
چو ، سهراب را دید ، بر تختِ بزم ،
نشسته به یک دستِ او ، ژندهرزم ،
۱۲
به دیگر ، چو هومان ، سوارِ دلیر ،
دگر ،،، بارمان ، نامبُردارِ شیر ،
۱۳
تو گفتی ، همه تخت ، سهراب بود ،
بسانِ یکی سروِ شاداب ، بود ،
۱۴
دو بازو ، به کردارِ رانِ هَیون ،
بَرش ، چون بَرِ پیل و ،،، چهره ، چو خون ،
۱۵
ز تُرکان ، به گِرد اندرش ، صد دلیر ،
یلانِ سرافراز ، چون نرّهشیر ،
۱۶
پرستار ، پنجاه با دستبند ،
به پیشِ دلافروز ، تختِ بلند ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژندهرزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ، از ایرانسپه ، گیو بُد پاسدار ، ۵۰ به رَهبَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ، بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ، ۵۱ یکی بر خروشید…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشید برداشت زرّینسِپَر ،
زمانه برآورد از چرخ ، سر ،
۲
بپوشید سهراب ، خفتانِ جنگ ،
نشست از بَرِ چرمهٔ نیلرنگ ،
۳
یکی تیغِ هندی ، به چنگاندرش ،
یکی مغفرِ خسروی ، بر سرش ،
۴
کمندی ، به فتراک ،،، بر شَست ، خم ،
خم اندر خم و ،،، روی ، کرده دُژم ،
۵
بیامد ، یکی تُندبالا ، گزید ،
به جایی ، که ایرانسپه را ، بدید ،
۶
بفرمود ، تا رفت پیشش ، هجیر ،
بدو گفت : کژّی نیاید ز تیر ،
۷
نشانه ، نباید که خم آوَرَد ،
چو سر افشان شود زخم ، کم آوَرَد ،
۸
به هر کار در ، پیشه کن راستی ،
چو خواهی که نگزایدت کاستی ،
۹
سخن هرچه پُرسَم ، همه راست گوی ،
به کژی مکن رای و ، چاره مجوی ،
۱۰
چو خواهی که یابی رهائی ز من ،
سرافراز باشی به هر انجمن ،
۱۱
ز ایران ، هر آنچت بپرسم ، بگوی ،
متاب از رَهِ راستی ، هیچ ، روی ،
۱۲
اگر راست گفتی سراسر سخن ،
به پاداش ، نیکی بیابی ز من ،
۱۳
سپارم به تو ، گنجِ آراسته ،
بیابی بسی خلعت و خواسته ،
۱۴
ور ایدون که ، کژی بُوَد رایِ تو ،
همان بند و زندان ، بُوَد جایِ تو ،
۱۵
چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ،
( هجیرش چنین داد پاسخ : ، که شاه ، )
ز من ( #سخن ) هرچه پرسد ، ز ایرانسپاه ،
۱۶
بگویم همه هرچه دانم ، بِدوی ،
به کژی ، چرا بایَدَم گفتوگوی؟ ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشید برداشت زرّینسِپَر ،
زمانه برآورد از چرخ ، سر ،
۲
بپوشید سهراب ، خفتانِ جنگ ،
نشست از بَرِ چرمهٔ نیلرنگ ،
۳
یکی تیغِ هندی ، به چنگاندرش ،
یکی مغفرِ خسروی ، بر سرش ،
۴
کمندی ، به فتراک ،،، بر شَست ، خم ،
خم اندر خم و ،،، روی ، کرده دُژم ،
۵
بیامد ، یکی تُندبالا ، گزید ،
به جایی ، که ایرانسپه را ، بدید ،
۶
بفرمود ، تا رفت پیشش ، هجیر ،
بدو گفت : کژّی نیاید ز تیر ،
۷
نشانه ، نباید که خم آوَرَد ،
چو سر افشان شود زخم ، کم آوَرَد ،
۸
به هر کار در ، پیشه کن راستی ،
چو خواهی که نگزایدت کاستی ،
۹
سخن هرچه پُرسَم ، همه راست گوی ،
به کژی مکن رای و ، چاره مجوی ،
۱۰
چو خواهی که یابی رهائی ز من ،
سرافراز باشی به هر انجمن ،
۱۱
ز ایران ، هر آنچت بپرسم ، بگوی ،
متاب از رَهِ راستی ، هیچ ، روی ،
۱۲
اگر راست گفتی سراسر سخن ،
به پاداش ، نیکی بیابی ز من ،
۱۳
سپارم به تو ، گنجِ آراسته ،
بیابی بسی خلعت و خواسته ،
۱۴
ور ایدون که ، کژی بُوَد رایِ تو ،
همان بند و زندان ، بُوَد جایِ تو ،
۱۵
چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ،
( هجیرش چنین داد پاسخ : ، که شاه ، )
ز من ( #سخن ) هرچه پرسد ، ز ایرانسپاه ،
۱۶
بگویم همه هرچه دانم ، بِدوی ،
به کژی ، چرا بایَدَم گفتوگوی؟ ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_دهم ) ( #پایان_این_بخش ) ۱۴۵ اگر ، من شَوَم کشته ، بر دستِ اوی ، نگردد سیه ، روز و ،،، خون ، آبِ جوی ، ۱۴۶ چو من ، هست گودرز را ، سالخورد ، دگر…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_اول )
۱
چو بشنید گفتارهای درشت ،
سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ،
۲
نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ،
عجب ماند از آن گفتهای ( #گفتههای ) درشت ،
۳
ز بالا ، زدش تند یک پشتِ دست ،
بیفکندش ، آمد به جایِ نشست ،
۴
بسی کرد اندیشههایِ دراز ،
ز هرگونهای ، کرد پیکار ،، ساز ،
۵
ببست از پیِ کینه ، آنگَه کمر ،
نهاد از سرِ سَروَری ، تاجِ زر ،
۶
زِره را و ، خفتان ،،، بپوشید شاد ،
یکی تَرگِ رومی ، به سر برنهاد ،
۷
گرفتش سنان و کمان و کمند ،
گرانگُرز را ،، پَهلَوِ دیوبند ،
۸
ز تندی ، به جوش آمدش خون و رگ ،
نشست از برِ بارهٔ تیزتَگ ،
۹
به آوَردگَه ، رفت چون پیلِ مست ،
چو کوهِ روان ، اسبش از جا بجَست ،
۱۰
بُرون آمد و ، رایِ ناوَرد کرد ،
برآوَرد بر چهرهٔ ماه ،، گَرد ،
۱۱
بیامد دَمان ، تا به قلبِ سپاه ،
رسید او ، به نزدیکِ کاوسشاه ،
۱۲
وزانپس ، دَمان شد به پردهسرای ،
بهنیزه ، برآوَرد بالا ز جای ،
۱۳
به کردارِ گوران ،، ز چنگالِ شیر ،
رَمیدند از وی ،،، سرانِ دلیر ،
۱۴
ز پای و ، رکاب و ،،، ز دست و ، عنان ،
ز بازوی و ،، آن آبداده سنان ،
۱۵
کس از نامدارانِ ایرانسپاه ،
نیارست کردن ، بِدو در ، نگاه ،
۱۶
وزانپس ، دلیران شدند انجمن ،
بگفتند : ، کاینت گَوِ پیلتن ،
۱۷
نشاید نگه کردن آسان بِدوی ،
که یارَد شدن پیشِ او ،، جنگجوی؟ ،
۱۸
وزانپس ، خروشید سهرابِ گُرد ،
همی شاه کاوس را ، بر شمرد ،
#همی شاه کاوس را برشمرد = کاوس شاه را مخاطب قرار داد - به کاوس شاه خطاب کرد
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_اول )
۱
چو بشنید گفتارهای درشت ،
سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ،
۲
نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ،
عجب ماند از آن گفتهای ( #گفتههای ) درشت ،
۳
ز بالا ، زدش تند یک پشتِ دست ،
بیفکندش ، آمد به جایِ نشست ،
۴
بسی کرد اندیشههایِ دراز ،
ز هرگونهای ، کرد پیکار ،، ساز ،
۵
ببست از پیِ کینه ، آنگَه کمر ،
نهاد از سرِ سَروَری ، تاجِ زر ،
۶
زِره را و ، خفتان ،،، بپوشید شاد ،
یکی تَرگِ رومی ، به سر برنهاد ،
۷
گرفتش سنان و کمان و کمند ،
گرانگُرز را ،، پَهلَوِ دیوبند ،
۸
ز تندی ، به جوش آمدش خون و رگ ،
نشست از برِ بارهٔ تیزتَگ ،
۹
به آوَردگَه ، رفت چون پیلِ مست ،
چو کوهِ روان ، اسبش از جا بجَست ،
۱۰
بُرون آمد و ، رایِ ناوَرد کرد ،
برآوَرد بر چهرهٔ ماه ،، گَرد ،
۱۱
بیامد دَمان ، تا به قلبِ سپاه ،
رسید او ، به نزدیکِ کاوسشاه ،
۱۲
وزانپس ، دَمان شد به پردهسرای ،
بهنیزه ، برآوَرد بالا ز جای ،
۱۳
به کردارِ گوران ،، ز چنگالِ شیر ،
رَمیدند از وی ،،، سرانِ دلیر ،
۱۴
ز پای و ، رکاب و ،،، ز دست و ، عنان ،
ز بازوی و ،، آن آبداده سنان ،
۱۵
کس از نامدارانِ ایرانسپاه ،
نیارست کردن ، بِدو در ، نگاه ،
۱۶
وزانپس ، دلیران شدند انجمن ،
بگفتند : ، کاینت گَوِ پیلتن ،
۱۷
نشاید نگه کردن آسان بِدوی ،
که یارَد شدن پیشِ او ،، جنگجوی؟ ،
۱۸
وزانپس ، خروشید سهرابِ گُرد ،
همی شاه کاوس را ، بر شمرد ،
#همی شاه کاوس را برشمرد = کاوس شاه را مخاطب قرار داد - به کاوس شاه خطاب کرد
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_چهارم ) ۵۵ به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ، ستم یافتستی ، به بسیار سال ، معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سالهای زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی ۵۶ نگه کرد…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_اول )
۱
به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ،
همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ،
۲
یکی تنگمیدان ، فرو ساختند ،
به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ،
۳
نماند ایچ ، بر نیزه ، بند و سنان ،
به چپ باز بُردند ، هر دو ،،، عنان ،
۴
به شمشیرِ هندی ، برآویختند ،
همی ، زآهن ،،، آتش فرو ریختند ،
۵
به زخماندرون ،،، تیغ ، شد ریز ریز ،
چه زخمی ، که پیدا کند رستخیز ،
۶
گرفتند از آن پس ، عمودِ گران ،
همی کوفتند آن بر این ، این بر آن ،
۷
ز نیرو ، عمود ،،، اندر آوَرد خَم ،
چمان باد پایان و ،،، گُردان ، دژم ،
۸
ز اسبان ، فرو ریخت ، بر گستوان ،
زره ،،، پاره شد ، بر میانِ گَوان ،
۹
فرو ماند اسب و دلاور ،،، ز کار ،
یکی را ، نَبُد دست و بازوش ،،، یار ،
۱۰
تن ، از خوی ، پر آب و ،،، دهان ، پُر ز خاک ،
زبان ،،، گشته از تشنگی ،، چاکچاک ،
۱۱
یک از دیگر ،،، اِستاد آنگاه ، دور ،
پُر از درد ، باب و ،،، پُر از رنج ، پور ،
۱۲
جهانا ،،، شگفتی ز کردارِ تُست ،
شکسته ، هم از تو ،،، هم از تو ، دُرُست ،
۱۳
ازین دو ، یکی را نجُنبید مِهر ،
خِرَد ، دور بُد ،،، مِهر ، ننمود چهر ،
۱۴
همی ، بچه را ،،، باز دانَد ستور ،
چه ماهی به ، دریا ،،، چه در دشت ، گور ،
۱۵
ندانَد همی مردم ،،، از رنج و آز ،
یکی دشمنی را ،،، ز فرزند ، باز ،
بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
🖤🖤سالروز شهادت مولای متقیان🖤🖤
🖤🖤امیرمومنان علی علیهالسلام تسلیت🖤🖤
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_اول )
۱
به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ،
همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ،
۲
یکی تنگمیدان ، فرو ساختند ،
به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ،
۳
نماند ایچ ، بر نیزه ، بند و سنان ،
به چپ باز بُردند ، هر دو ،،، عنان ،
۴
به شمشیرِ هندی ، برآویختند ،
همی ، زآهن ،،، آتش فرو ریختند ،
۵
به زخماندرون ،،، تیغ ، شد ریز ریز ،
چه زخمی ، که پیدا کند رستخیز ،
۶
گرفتند از آن پس ، عمودِ گران ،
همی کوفتند آن بر این ، این بر آن ،
۷
ز نیرو ، عمود ،،، اندر آوَرد خَم ،
چمان باد پایان و ،،، گُردان ، دژم ،
۸
ز اسبان ، فرو ریخت ، بر گستوان ،
زره ،،، پاره شد ، بر میانِ گَوان ،
۹
فرو ماند اسب و دلاور ،،، ز کار ،
یکی را ، نَبُد دست و بازوش ،،، یار ،
۱۰
تن ، از خوی ، پر آب و ،،، دهان ، پُر ز خاک ،
زبان ،،، گشته از تشنگی ،، چاکچاک ،
۱۱
یک از دیگر ،،، اِستاد آنگاه ، دور ،
پُر از درد ، باب و ،،، پُر از رنج ، پور ،
۱۲
جهانا ،،، شگفتی ز کردارِ تُست ،
شکسته ، هم از تو ،،، هم از تو ، دُرُست ،
۱۳
ازین دو ، یکی را نجُنبید مِهر ،
خِرَد ، دور بُد ،،، مِهر ، ننمود چهر ،
۱۴
همی ، بچه را ،،، باز دانَد ستور ،
چه ماهی به ، دریا ،،، چه در دشت ، گور ،
۱۵
ندانَد همی مردم ،،، از رنج و آز ،
یکی دشمنی را ،،، ز فرزند ، باز ،
بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
🖤🖤سالروز شهادت مولای متقیان🖤🖤
🖤🖤امیرمومنان علی علیهالسلام تسلیت🖤🖤
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ، به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ، ۴۷ به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ، که اندیشهٔ دل ، بدانگونه بود ، ۴۸ میانِ سپه ، دید سهراب را…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_اول )
۱
برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ،
ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ،
۲
تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ،
نیاساید از تاختن ، یک زمان ،
۳
دگر ،،، باره زیر اندرش ، آهن است ،
شگفتی روان است و ، رویینتن است ،
۴
شبِ تیره ،،، آمد سویِ لشکرش ،
میان ، سوده از جنگ و ،،، آهن برش ،
۵
به هومان چنین گفت : ، کامروز هور ،
برآمد ، جهان کرد پُر جنگ و شور ،
۶
شما را بسر ، زان سوارِ دلیر ،
که یالِ یلان داشت ، چنگالِ شیر ،
۷
چه آمد شما را؟ ، چه گفت و چه کرد؟ ،
که او ، بود همزورِ من در نَبَرد ،
۸
چه کرد او؟ ، ابا لشکرم سربسر؟ ،
که چون او ، ندانم به گیتی دگر ،
۹
یکی پیرمرد است بر سانِ شیر ،
نگردد ز پیکار و از جنگ ،، سیر ،
۱۰
اگر گویم از کارِ آن نامدار ،
نه چندان بُوَد ، کآید اندر شمار ،
۱۱
دو بازوش ، مانندهٔ رانِ پیل ،
بجوشد ز آوازِ او ، رودِ نیل ،
۱۲
ندانم به گِردِ جهان سربسر ،
که بندد گَهِ کینه ، چون او کمر ،
۱۳
بدو گفت هومان : ، که فرمانِ شاه ،
چنان بُد ، کز ایدر نجنبد سپاه ،
۱۴
همه کارِ ما ، سخت باساز بود ،
به آوردگه گشتن ، آغاز بود ،
۱۵
بیامد یکی مردِ پرخاشجوی ،
بدین لشکرِ گشن ، بنهاد روی ،
#گشن = انبوه - بسیار
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_اول )
۱
برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ،
ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ،
۲
تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ،
نیاساید از تاختن ، یک زمان ،
۳
دگر ،،، باره زیر اندرش ، آهن است ،
شگفتی روان است و ، رویینتن است ،
۴
شبِ تیره ،،، آمد سویِ لشکرش ،
میان ، سوده از جنگ و ،،، آهن برش ،
۵
به هومان چنین گفت : ، کامروز هور ،
برآمد ، جهان کرد پُر جنگ و شور ،
۶
شما را بسر ، زان سوارِ دلیر ،
که یالِ یلان داشت ، چنگالِ شیر ،
۷
چه آمد شما را؟ ، چه گفت و چه کرد؟ ،
که او ، بود همزورِ من در نَبَرد ،
۸
چه کرد او؟ ، ابا لشکرم سربسر؟ ،
که چون او ، ندانم به گیتی دگر ،
۹
یکی پیرمرد است بر سانِ شیر ،
نگردد ز پیکار و از جنگ ،، سیر ،
۱۰
اگر گویم از کارِ آن نامدار ،
نه چندان بُوَد ، کآید اندر شمار ،
۱۱
دو بازوش ، مانندهٔ رانِ پیل ،
بجوشد ز آوازِ او ، رودِ نیل ،
۱۲
ندانم به گِردِ جهان سربسر ،
که بندد گَهِ کینه ، چون او کمر ،
۱۳
بدو گفت هومان : ، که فرمانِ شاه ،
چنان بُد ، کز ایدر نجنبد سپاه ،
۱۴
همه کارِ ما ، سخت باساز بود ،
به آوردگه گشتن ، آغاز بود ،
۱۵
بیامد یکی مردِ پرخاشجوی ،
بدین لشکرِ گشن ، بنهاد روی ،
#گشن = انبوه - بسیار
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_ششم ) ۷۷ تو ، خُرسند گَردان ، دلِ مادرم ، چنین راند ایزد ، قضا بر سرم ، ۷۸ بگویَش : ، که تو ، دل به من در مبند ، مشو جاودان ، بهرِ جانم نژند ، ۷۹ که کس…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر ،
سیهزاغِ پرّان ، فُرو بُرد سر ،
۲
تهمتن ، بپوشید ببرِ بیان ،
نشست از برِ اژدهایِ دمان ،
۳
بیامد بِدان دشتِ آوردگاه ،
نهاده ز آهن ، به سر بر ، کلاه ،
۴
همه تلخی ، از بهرِ بیشی بُوَد ،
مبادا که با آز ، خویشی بُوَد ،
۵
وزآنروی ، سهراب با انجمن ،
همی ، می ، گسارید با رودزن ،
۶
به هومان چنین گفت : ، کاین شیرمرد ،
که با من ، همیگردد اندر نَبَرد ،
۷
ز بالای من ، نیست بالاش کم ،
برزم اندرون ، دل ندارد دژم ،
۸
بر و کفت و یالش ، بمانندِ من ،
تو گویی ، که داننده ،،، بر زد رسن ،
۹
ز پای و رکیبش ، همی مِهرِ من ،
بجُنبد ،، به شرم آوَرَد چهرِ من ،
۱۰
نشانهای مادر ، بیابم همی ،
بهدل نیز ، لَختی بتابم همی ،
۱۱
گمانی بَرَم من ، که او رستم است ،
که چون او نَبَرده ،،، بهگیتی کم است ،
۱۲
نباید که من ، با پدر ، جنگجوی ،
شَوَم ،،، خیره ، روی اندر آرَم بهروی ،
#خیره = بیهوده
۱۳
ز دادار ، گَردم بسی شرمناک ،
سیهرو ، رَوَم از سرِ تیرهخاک ،
۱۴
نباشد امیدم ، سرایِ دگر ،
نباید که رزم آوَرَم با پدر ،
۱۵
به شاهانِ گیتی ، شَوَم روسیاه ،
که بر مرزِ ایران و توران سپاه ،
۱۶
نگوید کسی جز بهبَد ، نامِ من ،
نباشد به هر دو سرا ، کامِ من ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_اول )
۱
چو ، خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر ،
سیهزاغِ پرّان ، فُرو بُرد سر ،
۲
تهمتن ، بپوشید ببرِ بیان ،
نشست از برِ اژدهایِ دمان ،
۳
بیامد بِدان دشتِ آوردگاه ،
نهاده ز آهن ، به سر بر ، کلاه ،
۴
همه تلخی ، از بهرِ بیشی بُوَد ،
مبادا که با آز ، خویشی بُوَد ،
۵
وزآنروی ، سهراب با انجمن ،
همی ، می ، گسارید با رودزن ،
۶
به هومان چنین گفت : ، کاین شیرمرد ،
که با من ، همیگردد اندر نَبَرد ،
۷
ز بالای من ، نیست بالاش کم ،
برزم اندرون ، دل ندارد دژم ،
۸
بر و کفت و یالش ، بمانندِ من ،
تو گویی ، که داننده ،،، بر زد رسن ،
۹
ز پای و رکیبش ، همی مِهرِ من ،
بجُنبد ،، به شرم آوَرَد چهرِ من ،
۱۰
نشانهای مادر ، بیابم همی ،
بهدل نیز ، لَختی بتابم همی ،
۱۱
گمانی بَرَم من ، که او رستم است ،
که چون او نَبَرده ،،، بهگیتی کم است ،
۱۲
نباید که من ، با پدر ، جنگجوی ،
شَوَم ،،، خیره ، روی اندر آرَم بهروی ،
#خیره = بیهوده
۱۳
ز دادار ، گَردم بسی شرمناک ،
سیهرو ، رَوَم از سرِ تیرهخاک ،
۱۴
نباشد امیدم ، سرایِ دگر ،
نباید که رزم آوَرَم با پدر ،
۱۵
به شاهانِ گیتی ، شَوَم روسیاه ،
که بر مرزِ ایران و توران سپاه ،
۱۶
نگوید کسی جز بهبَد ، نامِ من ،
نباشد به هر دو سرا ، کامِ من ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_هفتم ) ۹۸ همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ، مرا دادی ،،، ای پاکپروردگار ، ۹۹ بِدو باز داد ، آنچنان کش بخواست ، بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ، #کش = که او ۱۰۰…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_اول )
۱
دگر باره ، اسبان ببستند سخت ،
به سر بر ، همی گشت بدخواهبخت ،
۲
به کُشتی گرفتن ، نهادند سر ،
گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،
۳
سپهدار سهراب و ، آن زورِ دست ،
تو گفتی ، که چرخِ بلندش ، ببست ،
۴
غمین گشت ،،، رستم ، بیازید چنگ ،
گرفت ، آن سر و یالِ جنگیپلنگ ،
۵
خَم آوَرد پشتِ دلاور جوان ،
زمانه سر آمد ، نبودش توان ،
۶
زدش بر زمینبر ، به کردارِ شیر ،
بدانست ،،، کاو ، هم ، نمانَد به زیر ،
۷
سبک ، تیغِ تیز ، از میان برکشید ،
برِ پورِ بیداردل ، بردَرید ،
۸
هرآنگه ، که تو تشنه گشتی به خون ،
بیالودی این خنجرِ آبگون ،
۹
زمانه ، به خونِ تو ، تشنه شود ،
بر اندامِ تو ،، موی ، دشنه شود ،
۱۰
بپیچید سهراب و ،،، پس ، آه کرد ،
ز نیک و بد ، اندیشه کوتاه کرد ،
۱۱
بدو گفت : ، که این ، بر من ، از من رسید ،
زمانه ، به دستِ تو ، دادم کلید ،
۱۲
تو ، زین بیگناهی ،،، که این گوژپشت ،
مرا برکشید و ، بهزودی ، بکُشت ،
۱۳
به بازی بگویند ( بهکویاَند ) همسالِ من ،
به خاک اندر آمد ، چنین ،،، یالِ من ،
۱۴
نشان داد مادر ،،، مرا ، از پدر ،
ز مِهر ، اندر آمد روانم بسر ،
۱۵
همی جُستمش ، تا ببینمش روی ،
چنین ،،، جان بدادم ، بِدین آرزوی ،
۱۶
دریغا ، که رنجم نیامد بسر ،
ندیدم درین ، هیچ رویِ پدر ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_اول )
۱
دگر باره ، اسبان ببستند سخت ،
به سر بر ، همی گشت بدخواهبخت ،
۲
به کُشتی گرفتن ، نهادند سر ،
گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،
۳
سپهدار سهراب و ، آن زورِ دست ،
تو گفتی ، که چرخِ بلندش ، ببست ،
۴
غمین گشت ،،، رستم ، بیازید چنگ ،
گرفت ، آن سر و یالِ جنگیپلنگ ،
۵
خَم آوَرد پشتِ دلاور جوان ،
زمانه سر آمد ، نبودش توان ،
۶
زدش بر زمینبر ، به کردارِ شیر ،
بدانست ،،، کاو ، هم ، نمانَد به زیر ،
۷
سبک ، تیغِ تیز ، از میان برکشید ،
برِ پورِ بیداردل ، بردَرید ،
۸
هرآنگه ، که تو تشنه گشتی به خون ،
بیالودی این خنجرِ آبگون ،
۹
زمانه ، به خونِ تو ، تشنه شود ،
بر اندامِ تو ،، موی ، دشنه شود ،
۱۰
بپیچید سهراب و ،،، پس ، آه کرد ،
ز نیک و بد ، اندیشه کوتاه کرد ،
۱۱
بدو گفت : ، که این ، بر من ، از من رسید ،
زمانه ، به دستِ تو ، دادم کلید ،
۱۲
تو ، زین بیگناهی ،،، که این گوژپشت ،
مرا برکشید و ، بهزودی ، بکُشت ،
۱۳
به بازی بگویند ( بهکویاَند ) همسالِ من ،
به خاک اندر آمد ، چنین ،،، یالِ من ،
۱۴
نشان داد مادر ،،، مرا ، از پدر ،
ز مِهر ، اندر آمد روانم بسر ،
۱۵
همی جُستمش ، تا ببینمش روی ،
چنین ،،، جان بدادم ، بِدین آرزوی ،
۱۶
دریغا ، که رنجم نیامد بسر ،
ندیدم درین ، هیچ رویِ پدر ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_هفتم ) ۱۰۱ بهنزدِ هجیر آمد از دشتِ کین ، گریبانش بگرفت و ، زد بر زمین ، ۱۰۲ یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ، سرش را ، همی خواست از تن بُرید ، ۱۰۳ بزرگان ، به…
داستان رستم و سهراب
#نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۲
( #قسمت_اول )
۱
به گودرز گفت آنزمان پهلوان : ،
که ای گُردِ با نامِ روشنروان ،
۲
پیامی ز من ، سویِ کاوس ، بَر ،
بگویَش ، که ما را ،،، چه آمد به سر ،
۳
به دشنه ، جگرگاهِ پورِ دلیر ،
دریدم ،،، که رستم مماناد دیر ،
۴
گَرَت هیچ یاد است ، کردارِ من ،
یکی رنجه کن دل ، به تیمارِ من ،
۵
از آن نوشدارو ، که در گنجِ تُست ،
کجا ، خستگان را ،،، کُنَد تندرست ،
۶
به نزدیکِ من ، با یکی جامِ می ،
سزد ، گر فرستی هم اکنون ، ز پی ،
۷
مگر ، کاو ، ببختِ تو ، بهتر شود ،
چو من ، پیشِ تختِ تو ، کِهتر شود ،
۸
بیامد سپهبد بهکردارِ باد ،
به کاوس ، یکسر پیامش بداد ،
۹
بِدو گفت کاوس : ، کز پیلتن ،
کرا بیشتر آب؟ ، نزدیکِ من؟ ،
#آب = آبرو - ارج - احترام
۱۰
نخواهم که او را ، بَد آید بهروی ،
که هستش ، بسی نزدِ من ، آبروی ،
۱۱
ولیکن ، اگر دارویِ نوشِ من ،
دِهَم ، زنده مانَد یلِ پیلتن ،
۱۲
شود پشتِ رستم ، بهنیروتَرا ،
هلاک آوَرَد بیگمانی ، مرا ،
#بهنیروتَرا = قویتر
۱۳
شنیدی که او گفت ، کاوس کیست؟ ،
گر ، او شهریار است ، پس طوس ، کیست؟ ،
۱۴
اگر ، یک زمان ،،، زو ، به من بَد رسد ،
نسازیم پاداشِ او ، جز به بَد ،
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
ادامه دارد 👇👇👇
#نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۲
( #قسمت_اول )
۱
به گودرز گفت آنزمان پهلوان : ،
که ای گُردِ با نامِ روشنروان ،
۲
پیامی ز من ، سویِ کاوس ، بَر ،
بگویَش ، که ما را ،،، چه آمد به سر ،
۳
به دشنه ، جگرگاهِ پورِ دلیر ،
دریدم ،،، که رستم مماناد دیر ،
۴
گَرَت هیچ یاد است ، کردارِ من ،
یکی رنجه کن دل ، به تیمارِ من ،
۵
از آن نوشدارو ، که در گنجِ تُست ،
کجا ، خستگان را ،،، کُنَد تندرست ،
۶
به نزدیکِ من ، با یکی جامِ می ،
سزد ، گر فرستی هم اکنون ، ز پی ،
۷
مگر ، کاو ، ببختِ تو ، بهتر شود ،
چو من ، پیشِ تختِ تو ، کِهتر شود ،
۸
بیامد سپهبد بهکردارِ باد ،
به کاوس ، یکسر پیامش بداد ،
۹
بِدو گفت کاوس : ، کز پیلتن ،
کرا بیشتر آب؟ ، نزدیکِ من؟ ،
#آب = آبرو - ارج - احترام
۱۰
نخواهم که او را ، بَد آید بهروی ،
که هستش ، بسی نزدِ من ، آبروی ،
۱۱
ولیکن ، اگر دارویِ نوشِ من ،
دِهَم ، زنده مانَد یلِ پیلتن ،
۱۲
شود پشتِ رستم ، بهنیروتَرا ،
هلاک آوَرَد بیگمانی ، مرا ،
#بهنیروتَرا = قویتر
۱۳
شنیدی که او گفت ، کاوس کیست؟ ،
گر ، او شهریار است ، پس طوس ، کیست؟ ،
۱۴
اگر ، یک زمان ،،، زو ، به من بَد رسد ،
نسازیم پاداشِ او ، جز به بَد ،
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۲ ( #قسمت_دوم ) ۱۵ همان نیز ، سهرابِ برگشتهبخت ، که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ، ۱۶ بِدین نیزهات ، گفت : ، بیجان کنم ، سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_اول )
۱
بفرمود رستم ، که تا پیشکار ،
یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ،
۲
جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ،
بخواباند و آمد بَرِ شهریار ،
۳
گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ، کرد ،
کس آمد پیاَش زود و ، آگاه کرد ،
۴
که سهراب ،،، شد زین جهانِ فراخ ،
همی ، از تو تابوت خواهد ، نه کاخ ،
#شد = رفت
۵
چو بشنید رستم ، خراشید روی ،
همی زد به سینه ، همی کَند موی ،
۶
پدر جُست و ، برزد یکی سردباد ،
بنالید و ، مژگان ،،، بههم بر نهاد ،
۷
پیاده شد از اسب ، رستم چو باد ،
بجای کُلَه ، خاک بر سر نهاد ،
۸
بزرگانِ لشکر ، همه همچنان ،
غریوان و گریان و زاریکنان ،
۹
همی گفت زار ،،، ای نَبَردهجوان ،
سرافراز و ،،، از تخمهٔ پهلوان ،
۱۰
نبیند چو تو نیز ،،، خورشید و ماه ،
نه جوشن ، نه تخت و ،،، نه تاج و کلاه ،
۱۱
کِرا آمد این پیش؟ ،،، کآمد مرا؟ ،
بکُشتم جوانی ،،، به پیرانسَرا ،
۱۲
نبیره ،،، جهاندار ، سامِ سوار ،
سویِ مادر ،،، از تخمهٔ نامدار ،
۱۳
بُریدن دو دستم ، سزاوار هست ،
جز از خاکِ تیره ،،، مَبادم نشست ،
۱۴
که فرزند ، سهراب ،،، دادم بهباد ،
که چون او ،،، گَوی ، نامداری ، نزاد ،
۱۵
ز سامِ نریمان و گرشاسبِ گیو ،
به مردی ،،، فزون بود و ، گُردانِ نیو ،
۱۶
چو من ، نیست در گِردِ کیهان ، یکی ،
به مردی ،،، بُدَم پیشِ او ، کودکی ،
۱۷
کدامین پدر ، هرگز این کار کرد؟ ،
سزاوارم اکنون ، به گفتارِ سرد ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_اول )
۱
بفرمود رستم ، که تا پیشکار ،
یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ،
۲
جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ،
بخواباند و آمد بَرِ شهریار ،
۳
گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ، کرد ،
کس آمد پیاَش زود و ، آگاه کرد ،
۴
که سهراب ،،، شد زین جهانِ فراخ ،
همی ، از تو تابوت خواهد ، نه کاخ ،
#شد = رفت
۵
چو بشنید رستم ، خراشید روی ،
همی زد به سینه ، همی کَند موی ،
۶
پدر جُست و ، برزد یکی سردباد ،
بنالید و ، مژگان ،،، بههم بر نهاد ،
۷
پیاده شد از اسب ، رستم چو باد ،
بجای کُلَه ، خاک بر سر نهاد ،
۸
بزرگانِ لشکر ، همه همچنان ،
غریوان و گریان و زاریکنان ،
۹
همی گفت زار ،،، ای نَبَردهجوان ،
سرافراز و ،،، از تخمهٔ پهلوان ،
۱۰
نبیند چو تو نیز ،،، خورشید و ماه ،
نه جوشن ، نه تخت و ،،، نه تاج و کلاه ،
۱۱
کِرا آمد این پیش؟ ،،، کآمد مرا؟ ،
بکُشتم جوانی ،،، به پیرانسَرا ،
۱۲
نبیره ،،، جهاندار ، سامِ سوار ،
سویِ مادر ،،، از تخمهٔ نامدار ،
۱۳
بُریدن دو دستم ، سزاوار هست ،
جز از خاکِ تیره ،،، مَبادم نشست ،
۱۴
که فرزند ، سهراب ،،، دادم بهباد ،
که چون او ،،، گَوی ، نامداری ، نزاد ،
۱۵
ز سامِ نریمان و گرشاسبِ گیو ،
به مردی ،،، فزون بود و ، گُردانِ نیو ،
۱۶
چو من ، نیست در گِردِ کیهان ، یکی ،
به مردی ،،، بُدَم پیشِ او ، کودکی ،
۱۷
کدامین پدر ، هرگز این کار کرد؟ ،
سزاوارم اکنون ، به گفتارِ سرد ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_چهارم ) ۵۳ بهرستم چنین گفت کاوس کی : ، که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ، ۵۴ همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ، نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ، ۵۵ یکی ، زود سازد…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_اول )
۱
وز آنجایگه ، شاه ، لشکر براند ،
به ایران خرامید و ، رستم بماند ،
۲
بِدان ، تا زواره بیاید ز راه ،
بِدو آگهی آوَرَد زان سپاه ،
۳
زواره بیامد سپیدهدمان ،
سپه راند رستم ، هم اندر زمان ،
۴
بُریده ، دُمِ بادپایان ، هزار ،
پُر از خاک ، سر ،،، مهتران نامدار ،
۵
بُریده ، سمندِ سرافراز ،، دُم ،
دریده ، همه کوس و ، روئینهخُم ،
۶
سپه ، پیشِ تابوت ، میراندند ،
بزرگان ، بهسر ، خاک بفشاندند ،
۷
پس آنگه ، سویِ زابلستان کشید ،
چو ، آگاهی از وی ، به دستان رسید ،
۸
همه سیستان ، پیشباز آمدند ،
به رنج و ، به درد و ، گداز ، آمدند ،
۹
چو ، تابوت را دید ، دستانِ سام ،
فرود آمد از اسبِ زرّینلگام ،
۱۰
تهمتن ، پیاده همی رفت پیش ،
دریده ، همه جامه ،،، دل ، کرده ریش ،
۱۱
گشادند گُردان سراسر ، کمر ،
همه ، پیشِ تابوت ،،، بر خاک ، سر ،
۱۲
همه ، رُخ کبود و ،،، همه ، جامه چاک ،
به سر بر فشانده ، برین سوگ ، خاک ،
۱۳
گرفتند تابوتِ او ، سر بهزیر ،
دریغ ، آنچنان نامدارِ دلیر ،
۱۴
تهمتن ، به زاری ،،، به پیشِ پدر ،
ز تابوتِ زردوز ، برکرد سر ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_اول )
۱
وز آنجایگه ، شاه ، لشکر براند ،
به ایران خرامید و ، رستم بماند ،
۲
بِدان ، تا زواره بیاید ز راه ،
بِدو آگهی آوَرَد زان سپاه ،
۳
زواره بیامد سپیدهدمان ،
سپه راند رستم ، هم اندر زمان ،
۴
بُریده ، دُمِ بادپایان ، هزار ،
پُر از خاک ، سر ،،، مهتران نامدار ،
۵
بُریده ، سمندِ سرافراز ،، دُم ،
دریده ، همه کوس و ، روئینهخُم ،
۶
سپه ، پیشِ تابوت ، میراندند ،
بزرگان ، بهسر ، خاک بفشاندند ،
۷
پس آنگه ، سویِ زابلستان کشید ،
چو ، آگاهی از وی ، به دستان رسید ،
۸
همه سیستان ، پیشباز آمدند ،
به رنج و ، به درد و ، گداز ، آمدند ،
۹
چو ، تابوت را دید ، دستانِ سام ،
فرود آمد از اسبِ زرّینلگام ،
۱۰
تهمتن ، پیاده همی رفت پیش ،
دریده ، همه جامه ،،، دل ، کرده ریش ،
۱۱
گشادند گُردان سراسر ، کمر ،
همه ، پیشِ تابوت ،،، بر خاک ، سر ،
۱۲
همه ، رُخ کبود و ،،، همه ، جامه چاک ،
به سر بر فشانده ، برین سوگ ، خاک ،
۱۳
گرفتند تابوتِ او ، سر بهزیر ،
دریغ ، آنچنان نامدارِ دلیر ،
۱۴
تهمتن ، به زاری ،،، به پیشِ پدر ،
ز تابوتِ زردوز ، برکرد سر ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_چهارم ) ۴۳ همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ، ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ، ۴۴ چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ، وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ، ۴۵ چه سازم…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_اول )
۱
غریو آمد از شهرِ تورانزمین ،
که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ،
۲
خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ،
همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،
۳
به مادر خبر شد ، که سهرابِ گُرد ،
به تیغِ پدر ،،، خسته گشت و بمُرد ،
#خسته = زخمی
۴
خروشید و ، جوشید و ، جامه درید ،
به زاری ،،، بر آن کودکِ نارسید ،
۵
بزد چنگ و ، بدرید پیراهنش ،
درخشان شد آن لعلِ زیبا تنش ،
۶
برآورد بانگ و ، غریو و ، خروش ،
زمان تا زمان ،،، زو ، همی رفت هوش ،
۷
فرو بُرد ناخن ، دو دیده بِکَند ،
برآورد بالا ، در آتش فکند ،
۸
مر آن زلفِ تابداده کمند ،
به انگشت پیچید و ، از بُن بِکَند ،
۹
روان گشته از رویِ او ، جویِ خون ،
زمان تا زمان ،،، اندرآمد نگون ،
۱۰
همه ، خاکِ تیره ،،، بسر برفکند ،
بهدندان ، ز بازوی خود ، گوشت کَند ،
۱۱
بسر برفکند آتش و ، برفروخت ،
همه مویِ مشکین ، بهآتش بسوخت ،
۱۲
همی گفت : ، کای جانِ مادر ،،، کنون ،
کجائی سِرِشته به خاک و به خون؟ ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_اول )
۱
غریو آمد از شهرِ تورانزمین ،
که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ،
۲
خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ،
همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،
۳
به مادر خبر شد ، که سهرابِ گُرد ،
به تیغِ پدر ،،، خسته گشت و بمُرد ،
#خسته = زخمی
۴
خروشید و ، جوشید و ، جامه درید ،
به زاری ،،، بر آن کودکِ نارسید ،
۵
بزد چنگ و ، بدرید پیراهنش ،
درخشان شد آن لعلِ زیبا تنش ،
۶
برآورد بانگ و ، غریو و ، خروش ،
زمان تا زمان ،،، زو ، همی رفت هوش ،
۷
فرو بُرد ناخن ، دو دیده بِکَند ،
برآورد بالا ، در آتش فکند ،
۸
مر آن زلفِ تابداده کمند ،
به انگشت پیچید و ، از بُن بِکَند ،
۹
روان گشته از رویِ او ، جویِ خون ،
زمان تا زمان ،،، اندرآمد نگون ،
۱۰
همه ، خاکِ تیره ،،، بسر برفکند ،
بهدندان ، ز بازوی خود ، گوشت کَند ،
۱۱
بسر برفکند آتش و ، برفروخت ،
همه مویِ مشکین ، بهآتش بسوخت ،
۱۲
همی گفت : ، کای جانِ مادر ،،، کنون ،
کجائی سِرِشته به خاک و به خون؟ ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچهٔ گلستان سعدی چون طولانی است آنرا به نُه قسمت تقسیم کردم و با دوستان هر شب یک قسمتِ آنرا مرور میکنیم .
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_اول )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،
و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .
هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ،
و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات .
پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .
از دست و زبان که ، برآید؟ ،
کز عهدهٔ شکرش ، بهدر آید؟ ،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،
عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،
ورنه ، سزاوارِ خداوندیاَش ،
کس نتوانَد که بهجای آوَرَد ،
بارانِ رحمتِ بیحسابش ، همه را رسیده ،
و خوانِ نعمتِ بیدریغش ، همه جا کشیده .
پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،
و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .
ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،
گبر و ترسا ، وظیفهخور ، داری
دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،
تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،
فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،
و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .
درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،
و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .
عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،
– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی ممتاز چون عسل بدست میآید .
و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .
نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،
تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،
همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،
شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،
ادامه دارد 👇👇👇
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_اول )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،
و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .
هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ،
و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات .
پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .
از دست و زبان که ، برآید؟ ،
کز عهدهٔ شکرش ، بهدر آید؟ ،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،
عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،
ورنه ، سزاوارِ خداوندیاَش ،
کس نتوانَد که بهجای آوَرَد ،
بارانِ رحمتِ بیحسابش ، همه را رسیده ،
و خوانِ نعمتِ بیدریغش ، همه جا کشیده .
پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،
و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .
ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،
گبر و ترسا ، وظیفهخور ، داری
دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،
تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،
فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،
و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .
درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،
و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .
عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،
– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی ممتاز چون عسل بدست میآید .
و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .
نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،
تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،
همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،
شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،
ادامه دارد 👇👇👇