ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
آن تویی و آن زخم بر خود می زنی
بر خود آن دم تار لعنت می تنی
در خود آن بد را نمی بینی عیان
ورنه دشمن بودی ای خود را بجان
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان همه عالم کبودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کَس را تو بیش
#مثنوی دفتر اول
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
آن تویی و آن زخم بر خود می زنی
بر خود آن دم تار لعنت می تنی
در خود آن بد را نمی بینی عیان
ورنه دشمن بودی ای خود را بجان
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان همه عالم کبودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کَس را تو بیش
#مثنوی دفتر اول
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
آن تویی و آن زخم بر خود می زنی
بر خود آن دم تار لعنت می تنی
در خود آن بد را نمی بینی عیان
ورنه دشمن بودی ای خود را بجان
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان همه عالم کبودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کَس را تو بیش
#مثنوی دفتر اول
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
آن تویی و آن زخم بر خود می زنی
بر خود آن دم تار لعنت می تنی
در خود آن بد را نمی بینی عیان
ورنه دشمن بودی ای خود را بجان
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان همه عالم کبودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کَس را تو بیش
#مثنوی دفتر اول
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
آن تویی و آن زخم بر خود می زنی
بر خود آن دم تار لعنت می تنی
در خود آن بد را نمی بینی عیان
ورنه دشمن بودی ای خود را بجان
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان همه عالم کبودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کَس را تو بیش
#مثنوی دفتر اول
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
آن تویی و آن زخم بر خود می زنی
بر خود آن دم تار لعنت می تنی
در خود آن بد را نمی بینی عیان
ورنه دشمن بودی ای خود را بجان
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان همه عالم کبودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کَس را تو بیش
#مثنوی دفتر اول
#باید گریخت
در پـناهِ لطــف حـق باید گریخت
کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت
تا پناهی یابی آن گه چون پناه
آب و آتش، مَر تو را گردد سپاه
#مثنوی
دفتر اول ص ۸۴
در نا امیدی ها بسوی خدا بگریز و هر چه غیر او را واگذار و ملتجأ و پناهنده به آستان حق شو که در حمایت و عنایت پروردگار و در پناه لطفش آب نیل مایهٔ نجات و آتش نمرود گلستان خواهد شد.
بقول حضرت #حافظ
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سرّ غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
در پـناهِ لطــف حـق باید گریخت
کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت
تا پناهی یابی آن گه چون پناه
آب و آتش، مَر تو را گردد سپاه
#مثنوی
دفتر اول ص ۸۴
در نا امیدی ها بسوی خدا بگریز و هر چه غیر او را واگذار و ملتجأ و پناهنده به آستان حق شو که در حمایت و عنایت پروردگار و در پناه لطفش آب نیل مایهٔ نجات و آتش نمرود گلستان خواهد شد.
بقول حضرت #حافظ
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سرّ غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
بهر نان شخصی سوی نانبا دوید
داد جان ، چون حسنِ نانبا را بدید
همچو اعرابی که آب از چٓه کشید
آبِ حیوان از رخِ یوسف چشید
رفت موسی کآتش آرد او بدست
آتشی دید او که از آتش برست
دام آدم خوشه گندم شده
تا وجودش خوشه مردم شده
نتیجه:
بی غرض نبود به گردش ، در جهان
غیرِ جسم و غیرِ جان عاشقان
#مثنوی_دفتر_اول
داد جان ، چون حسنِ نانبا را بدید
همچو اعرابی که آب از چٓه کشید
آبِ حیوان از رخِ یوسف چشید
رفت موسی کآتش آرد او بدست
آتشی دید او که از آتش برست
دام آدم خوشه گندم شده
تا وجودش خوشه مردم شده
نتیجه:
بی غرض نبود به گردش ، در جهان
غیرِ جسم و غیرِ جان عاشقان
#مثنوی_دفتر_اول
علمهای اهل دل حمالشان
علمهای اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند باری شود
لیک چون این بار را نیکو کشی
بار بر گیرند و بخشندت خوشی
#مثنوی /دفتر اول
علم باید مرکب آدمی باشد نه اینکه به صورت باری بر دوش ودل آدمی درآید و به جای اینکه او را آماده ی خدمتگزاری بیشتری بکند،طلبکارتر نماید.
یکی از مشکلات روزگار ما همین است که تحصیلکرده هایمان معمولا انتظار دارند مرفه تر هم باشند.
این نمونه ای از علم سنگین کننده و زمینی و غیر نافع است.
شخص عالم به دلیل عالم بودن،حظ و روزی خود را از این دنیا به دست آورده است،لذا باید آسانگیرتر،مشفق تر،باگذشت تر باشد و کمبود و محرومیت در زمینه های دیگر را آسانتر تحمل کند.
انسانی که به دلیل عالم بودن،متوقع تر می شود،معلوم است که علمش به او نفعی نرسانده است.
از امیرالمومنین(ع)روایت نیکویی نقل شده است که دقیقا به همین معناست.
از ایشان پرسیدند چرا اغلب افرادی. که از عقل،نصیب فراوان برده اند روزی و نصیب شان از امکانات رفاهی زندگی کمتر از دیگران است؟
و ایشان پاسخ دادند که چون عقلشان هم جز روزیشان است.
منظور این نیست که شخص عالم و تحصیلکرده نباید از حداقل امکانات و ضروریات زندگی برخوردار باشد.
بلکه برعکس باید همواره خود را بدهکار ببیند زیرا آن که دارایی بیشتری دارد باید زکات بیشتری هم بپردازد:
”ده زکات روی خوب ای خوبرو”
چنین کسی نباید جاهلانه حسرت عیش و نوش مشتی فرومایه ی زراندوز و دنیاپرست را ببرد و زندگی را بر خود تلخ کند و قدر این ثروت و سرمایه ی عظیم معنوی را نداند.
#دکتر_عبدالکریم سروش
#حکمت و معیشت ص(19/20)
علمهای اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند باری شود
لیک چون این بار را نیکو کشی
بار بر گیرند و بخشندت خوشی
#مثنوی /دفتر اول
علم باید مرکب آدمی باشد نه اینکه به صورت باری بر دوش ودل آدمی درآید و به جای اینکه او را آماده ی خدمتگزاری بیشتری بکند،طلبکارتر نماید.
یکی از مشکلات روزگار ما همین است که تحصیلکرده هایمان معمولا انتظار دارند مرفه تر هم باشند.
این نمونه ای از علم سنگین کننده و زمینی و غیر نافع است.
شخص عالم به دلیل عالم بودن،حظ و روزی خود را از این دنیا به دست آورده است،لذا باید آسانگیرتر،مشفق تر،باگذشت تر باشد و کمبود و محرومیت در زمینه های دیگر را آسانتر تحمل کند.
انسانی که به دلیل عالم بودن،متوقع تر می شود،معلوم است که علمش به او نفعی نرسانده است.
از امیرالمومنین(ع)روایت نیکویی نقل شده است که دقیقا به همین معناست.
از ایشان پرسیدند چرا اغلب افرادی. که از عقل،نصیب فراوان برده اند روزی و نصیب شان از امکانات رفاهی زندگی کمتر از دیگران است؟
و ایشان پاسخ دادند که چون عقلشان هم جز روزیشان است.
منظور این نیست که شخص عالم و تحصیلکرده نباید از حداقل امکانات و ضروریات زندگی برخوردار باشد.
بلکه برعکس باید همواره خود را بدهکار ببیند زیرا آن که دارایی بیشتری دارد باید زکات بیشتری هم بپردازد:
”ده زکات روی خوب ای خوبرو”
چنین کسی نباید جاهلانه حسرت عیش و نوش مشتی فرومایه ی زراندوز و دنیاپرست را ببرد و زندگی را بر خود تلخ کند و قدر این ثروت و سرمایه ی عظیم معنوی را نداند.
#دکتر_عبدالکریم سروش
#حکمت و معیشت ص(19/20)
قومی باشند که آیةالکرسی خوانند بر سرِ رنجور و قومی باشند که آیةالکرسی باشند.»
#مقالات شمس
مولانا میگفت کسانی هستند که بدون به زبان آوردن استثنا (إن شاءالله)، جان شان با جان استثنا و «اگر خدابخواهد» جفت است:
ترک استثنا مرادم قسوتی است
نه همین گفتن که عارض حالتی است
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
#مثنوی، دفتر اول
فهم عمیقتر معانی قرآن باید از کسی آموخت که به تعبیر شمس آیةالکرسی شده و به تعبیر مولانا آتش در هوس زده، جان او با جان قرآن یکی شده و روحش عینِ قرآن شده است:
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وز كسی كه آتش زدست اندر هوس
پیش قرآن گشت قربانی و پست
تا که عین روح او قرآن شدست
#مثنوی_دفتر_پنجم
#مقالات شمس
مولانا میگفت کسانی هستند که بدون به زبان آوردن استثنا (إن شاءالله)، جان شان با جان استثنا و «اگر خدابخواهد» جفت است:
ترک استثنا مرادم قسوتی است
نه همین گفتن که عارض حالتی است
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
#مثنوی، دفتر اول
فهم عمیقتر معانی قرآن باید از کسی آموخت که به تعبیر شمس آیةالکرسی شده و به تعبیر مولانا آتش در هوس زده، جان او با جان قرآن یکی شده و روحش عینِ قرآن شده است:
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وز كسی كه آتش زدست اندر هوس
پیش قرآن گشت قربانی و پست
تا که عین روح او قرآن شدست
#مثنوی_دفتر_پنجم
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
آن تویی و آن زخم بر خود می زنی
بر خود آن دم تار لعنت می تنی
در خود آن بد را نمی بینی عیان
ورنه دشمن بودی ای خود را بجان
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان همه عالم کبودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کَس را تو بیش
#مثنوی دفتر اول
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
آن تویی و آن زخم بر خود می زنی
بر خود آن دم تار لعنت می تنی
در خود آن بد را نمی بینی عیان
ورنه دشمن بودی ای خود را بجان
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان همه عالم کبودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کَس را تو بیش
#مثنوی دفتر اول
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا نَشُد پُر بر سَرِ دریا چو طَشْت
چون که پُر شُد طَشتْ در وِیْ غَرق گشت
عقلْ پنهان است و ظاهِرْ عالَمی
صورتِ ما موجْ یا از وِیْ نَمی
#مثنوی_دفتر_اول
#حضرت_مولانا
چون که پُر شُد طَشتْ در وِیْ غَرق گشت
عقلْ پنهان است و ظاهِرْ عالَمی
صورتِ ما موجْ یا از وِیْ نَمی
#مثنوی_دفتر_اول
#حضرت_مولانا