دارد باران می آید
و من
سرشار خاطرات خیس
از زیر بید مجنون های کنار رود
گذر می کنم.
این ما نیستیم که می گذریم،
این خیال دلنشین کسی است که در ما می گذرد
این فرصتهای بی بازگشت حیات
زیبایی های سحرگاهی ،
این تمام "آن" های زیستن است
که در حدفاصل یک عبور عاشقانه از زیر بیدمجنون ها
در ما می گذرد.
دارد باران می آید
و من ،
در حسرت دستهای گرم و شانه های مهربان کسی
خیسی چشمانم را
در قطره های به موقع باران
پنهان می کنم.
تو نیز
برکنار پنجره بنشین
دو فنجان نسکافه ی داغ بریز
و در حالیکه به هاشور باران بر شیشه های مه گرفته چشم دوخته ای،
انبوه خاطرات روشن مان را یاد آر
یکی بنوش
و دیگری را
در پای گلدانی که به یاد کسی در روزگاری دور کاشته ای
خالی کن.
#انوش_ترابی
و من
سرشار خاطرات خیس
از زیر بید مجنون های کنار رود
گذر می کنم.
این ما نیستیم که می گذریم،
این خیال دلنشین کسی است که در ما می گذرد
این فرصتهای بی بازگشت حیات
زیبایی های سحرگاهی ،
این تمام "آن" های زیستن است
که در حدفاصل یک عبور عاشقانه از زیر بیدمجنون ها
در ما می گذرد.
دارد باران می آید
و من ،
در حسرت دستهای گرم و شانه های مهربان کسی
خیسی چشمانم را
در قطره های به موقع باران
پنهان می کنم.
تو نیز
برکنار پنجره بنشین
دو فنجان نسکافه ی داغ بریز
و در حالیکه به هاشور باران بر شیشه های مه گرفته چشم دوخته ای،
انبوه خاطرات روشن مان را یاد آر
یکی بنوش
و دیگری را
در پای گلدانی که به یاد کسی در روزگاری دور کاشته ای
خالی کن.
#انوش_ترابی