معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
خوش آن نیاز که رفعِ حیا تواند کرد
نگاه را به نگاه آشنا تواند کرد

خوش آن نگاه که در آشنایی اوّل
شروع در سخن مدّعا تواند کرد

خوش آن غرور که وام دو صد جواب سلام
به یک کرشمه‌ی ابرو ادا تواند کرد

خوش آن ادا که هزاران وعده‌ی ناز
به نیم جنبش مژگان روا تواند کرد

خوش آن فریب که در عین تیغ راندن‌ها
علاجِ دعویِ صد خونبها تواند کرد

خوش است طرزِ اداهای خاص با وحشی
خوش آن که پیرویِ طرزِ ما تواند کرد

#وحشی_بافقی


🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷
ما را دو روزه دوری دیدار میکُشد
زهریست اینکه اندک و بسیار میکُشد

عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش میبَرد به زاری و خوش زار میکشد

مجروح را جراحت و بیمار را مرض
عشاق را مفارقت یار میکشد

آنجا که حسن دست به تیغ کرشمه برد
اول جفا کشان وفادار میکشد

وحشی چنین کشنده بلایی که هجر اوست
ما را هزار بار نه یک بار میکشد

#وحشی_بافقی
جانا چه واقعست بگو تا چه کرده‌ایم !؟
با ما چه شد که بد شده‌ای ما چه کرده ایم

آیا چه شد که پهلوی ما جا نمی‌کنی
از ما چه کار سرزده بیجا چه کرده‌ایم

بندد کمر به کشتن ما هر که بنگریم
چون است ما به مردم دنیا چه کرده‌ایم

وحشی به پای دار چو ما را برند خلق
از بهر چیست این همه غوغا چه کرده‌ایم

#وحشی_بافقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
وین گریه‌ی تلخ از جگرسوخته دارم

گفتی تو چه اندوخته‌ای ز آتش دوری
این داغ که بر جان غم اندوخته دارم

انداخته‌ام صید مراد از نظر خویش
یعنی صفت باز نظر دوخته دارم

در دام غمت تازه فتادم نگهم دار
من عادت مرغان نو آموخته دارم

وحشی به دل این آتش سوزنده‌چو فانوس
از پرتو آن شمع بر افروخته دارم

#وحشی_بافقی
شمع بزم غیر شد با روی آتشناک، حیف
ریخت آخر آبروی خویش را برخاک، حیف

روبرو بنشست با هر بی ره و رویی ، دریغ
کرد بی باکانه جا در جمع هر بی باک، حیف

ظلم باشد اختلاط او به هر نااهل، ظلم
حیف باشد بر چنان رو دیدهٔ ناپاک ، حیف

گر بر آید جانم از غم ، نیستی آن ، کز غلط
بر زبانت بگذرد روزی کز آن غمناک حیف

در خم فتراک وحشی را نمیبندی چو صید
گوییا می‌آیدت زان حلقهٔ فتراک حیف

#وحشی_بافقی
ما در مقام صبر فشردیم گام خویش
یک گام آن‌طرف ننهیم از مقام خویش

این مرغ تنگ حوصله را دانه‌ای بس است
صیاد ما به دانه چه آراست دام خویش
فارغ نشین که حسن به هر جا که جلوه کرد
مخصوص هیچکس نکند لطف عام خویش

دل شد کبوتر لب بامی که سد رهش
سازند دور و باز نشیند به بام خویش
وحشی رمیده‌ایست که رامش کسی نساخت
آهوی دشت را نتوان ساخت رام خویش

#وحشی_بافقی
مدتی شد کز گلستانی جدا افتاده‌ام
عندلیبم سخت بی برگ و نوا افتاده‌ام

نوبهاری می‌دماند از خاک من گل وان گذشت
گشته‌ام پژمرده و ز نشو و نما افتاده‌ام

در هوای گلشنی سد ره چو مرغ بسته‌بال
کرده‌ام آهنگ پرواز و بجا افتاده‌ام

گر نمی‌پویم ره دیدار عذرم ظاهر است
بس که در زنجیر غم ماندم ز پا افتاده‌ام

نه گمان رستگی دارم نه امید خلاص
سخت در تشویش و محکم در بلا افتاده‌ام

مایه‌ی هستی تمامی سوختم بر یاد وصل
مفلسم وحشی به فکر کیمیا افتاده

#وحشی_بافقی
دلم خود را به نیش غمزه‌ای افکار می‌خواهد
شکایت دارد از آسودگی، آزار می‌خواهد

بلا اینست کاین دل بهر ناز و عشوه می‌میرد
ز نیکویان نه تنها خوبی رخسار می‌خواهد

دل از دستی بدر بردن نباشد کار هر چشمی
نگاه پر تصرف غمزه پر کار می‌خواهد

بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون
دلی را صید کردن کوشش بسیار می‌خواهد

غلامی هست وحشی نام و می‌خواهد خریداری
به بازار نکو رویان که خدمتکار می‌خواهد

#وحشی_بافقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سد دشنه بر دل میخورم وز خویش پنهان میکنم
جان گریه بر من میکند من خنده بر جان میکنم

خون قطره قطره میچکد تا اشک نومیدی شود
وز آه سرد اندر جگر آن قطره پیکان میکنم

دست غم اندر جیب جان پای نشاط اندر چمن
پیراهنم سد چاک و من گل در گریبان میکنم

گلخن فروز حسرتم گرد آورد خاشاک غم
بی درد پندارد که من گشت گلستان میکنم

غم هم به تنگ آمد ولی قفلست دایم بر درش
این خانه‌ی تنگی که من او را به زندان میکنم

امروز یا فردا اجل دشواری غم می‌برد
وحشی دو روزی صبر کن کار تو آسان میکنم

#وحشی_بافقی
عشق می‌فرمایدم مستغنی از دیدار باش
چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش

شوق می‌گوید که آسان نیست بی او زیستن
صبر می‌گوید که باکی نیست گو دشوار باش

صبر خواهم کرد وحشی از غم نادیدنش
من چو خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش


#وحشی_بافقی