تا شکنِ زلف توست، سلسله جنبان دل
جمع نخواهد شدن ، حال پریشان دل
شوق تو در هم شکست، پنجهٔ شاهین صبر
عشق تو لشکر کشید بر سر سلطان دل
کار من آمد به جان، از ستم پاسبان
رفتم از آن آستان، جان تو و جان دل
چاره هر درد را ، خلق به درمان کنند
درد تو را کرده عشق، مایهٔ درمان دل
گرچه صبوری خوش است در همه کاری ولی
کردنِ صبر از رُخَت ، کی شود امکان دل؟
دل به تو بربست عهد، کز سرِ جان بگذرد
جان گران مایه رفت بر سر پیمان دل
در طلب چشم تو دور به آخر رسید
آه که آن هم نشد حاصل دوران دل
رشتهٔ عقلم گسیخت بر سر سودای عشق
گوهر اشکم بریخت بر در دکان دل
سوزن فکرت شکست، رشتهٔ طاقت گسیخت
بس که ز نو دوختم چاک گریبان دل
عمر فروغی گذشت، کام دل آخر نیافت
گر تو مرادی ولی، وای ز حِرمان دل...
#فروغی_بسطامی
جمع نخواهد شدن ، حال پریشان دل
شوق تو در هم شکست، پنجهٔ شاهین صبر
عشق تو لشکر کشید بر سر سلطان دل
کار من آمد به جان، از ستم پاسبان
رفتم از آن آستان، جان تو و جان دل
چاره هر درد را ، خلق به درمان کنند
درد تو را کرده عشق، مایهٔ درمان دل
گرچه صبوری خوش است در همه کاری ولی
کردنِ صبر از رُخَت ، کی شود امکان دل؟
دل به تو بربست عهد، کز سرِ جان بگذرد
جان گران مایه رفت بر سر پیمان دل
در طلب چشم تو دور به آخر رسید
آه که آن هم نشد حاصل دوران دل
رشتهٔ عقلم گسیخت بر سر سودای عشق
گوهر اشکم بریخت بر در دکان دل
سوزن فکرت شکست، رشتهٔ طاقت گسیخت
بس که ز نو دوختم چاک گریبان دل
عمر فروغی گذشت، کام دل آخر نیافت
گر تو مرادی ولی، وای ز حِرمان دل...
#فروغی_بسطامی
« ای ساقی خوش منظر مست می نابم کن
روی چو مهت بنمای بیهوش و خرابم کن»
خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی
در خیل غلامانت یک روز حسابم کن
#فروغی_بسطامی
روی چو مهت بنمای بیهوش و خرابم کن»
خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی
در خیل غلامانت یک روز حسابم کن
#فروغی_بسطامی
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست
من نشاطی را نمیجویم به جز اندوه عشق
من بهشتی را نمیخواهم به غیر از کوی دوست
#فروغی_بسطامی
سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست
من نشاطی را نمیجویم به جز اندوه عشق
من بهشتی را نمیخواهم به غیر از کوی دوست
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💭
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهٔ مِیخواران، نیک است سرانجامم
اول نگهش کردم، آخر به رهش مُردم
وه وه که چه نیکو شد، آغازم و انجامم
#فروغی_بسطامی
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهٔ مِیخواران، نیک است سرانجامم
اول نگهش کردم، آخر به رهش مُردم
وه وه که چه نیکو شد، آغازم و انجامم
#فروغی_بسطامی
هر کجا دم زدم از چشم بت کشمیرم
خون مردم همه گردید گریبان گیرم
گنج ها جستهام از فیض خرابی ای کاش
آن که کردهست خرابم، بکند تعمیرم
#فروغی_بسطامی
خون مردم همه گردید گریبان گیرم
گنج ها جستهام از فیض خرابی ای کاش
آن که کردهست خرابم، بکند تعمیرم
#فروغی_بسطامی
گر به عشق تو کنم دعوی دل سوختگی
میتوان سوز مرا یافتن از تقریرم
چون مرا میکشی از چره برانداز نقاب
تا خلایق همه دانند که بیتقصیرم
#فروغی_بسطامی
میتوان سوز مرا یافتن از تقریرم
چون مرا میکشی از چره برانداز نقاب
تا خلایق همه دانند که بیتقصیرم
#فروغی_بسطامی
تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیده مرا، قد کشیدهٔ تو را
قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهٔ تو را
#فروغی_بسطامی
پشت خمیده مرا، قد کشیدهٔ تو را
قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمیتوان زدن زلف خمیدهٔ تو را
#فروغی_بسطامی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فروغے بسطامے » دیوان اشعار » غزلیات
من خراب نگہ نرگس شهلاے توام
بے خود از بادهٔ جام و مے میناے توام
تو بہ تحریڪ فلڪ فتنهٔ دوران منی
من بہ تصدیق نظر محو تماشاے توام
میتوان یافتن از بے سر و سامانے من
ڪہ سراسیمهٔ گیسوے سمنساے توام
اهل معنے همہ از حالت من حیرانند
بس ڪہ حیرتزدهٔ صورت زیباے توام
تلخ و شیرین جهان در نظرم یڪسان است
بس ڪہ شوریدهدل از لعل شڪرخاے توام
مرد میدان بلاے دو جهان دانے ڪیست
من ڪہ افتادهٔ بالاے دلاراے توام
سر مویے بہ خود از شوق نپرداختهام
تا گرفتار سر زلف چلیپاے توام
بس ڪہ سوداے تو از هر سر مویم سر زد
مو بہ مو با خبر از عالم سوداے توام
زیر شمشیر تو امروز فروغے میگفت
فارغ از ڪشمڪش شورش فرداے توام...
#فروغی_بسطامی✍🏻
من خراب نگہ نرگس شهلاے توام
بے خود از بادهٔ جام و مے میناے توام
تو بہ تحریڪ فلڪ فتنهٔ دوران منی
من بہ تصدیق نظر محو تماشاے توام
میتوان یافتن از بے سر و سامانے من
ڪہ سراسیمهٔ گیسوے سمنساے توام
اهل معنے همہ از حالت من حیرانند
بس ڪہ حیرتزدهٔ صورت زیباے توام
تلخ و شیرین جهان در نظرم یڪسان است
بس ڪہ شوریدهدل از لعل شڪرخاے توام
مرد میدان بلاے دو جهان دانے ڪیست
من ڪہ افتادهٔ بالاے دلاراے توام
سر مویے بہ خود از شوق نپرداختهام
تا گرفتار سر زلف چلیپاے توام
بس ڪہ سوداے تو از هر سر مویم سر زد
مو بہ مو با خبر از عالم سوداے توام
زیر شمشیر تو امروز فروغے میگفت
فارغ از ڪشمڪش شورش فرداے توام...
#فروغی_بسطامی✍🏻