معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جانم به فدا بادا آن را که نمی‌گویم
آن روز سیه بادا کو را بنمی جویم

یک باره شوم رسوا در شهر اگر فردا
من بر در دل باشم او آید در کویم

گفتم صنم مه رو گه گاه مرا می جو
کز درد به خون دل رخساره همی‌شویم

گفتا که تو را جستم در خانه نبودی تو
یا رب که چنین بهتان می گوید در رویم

یک روز غزل گویان والله سپارم جان
زیرا که چو مو شد جان از بس که همی‌مویم

#مولانا     

  ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄❊┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌
مرا خواندی ز در تو خستی از بام
زهی بازی زهی بازی زهی دام

از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازی‌ها تو پختستی و من خام

توی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام

مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمت‌های ما وز جور ایام

چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام

مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا خواندی ز در تو خستی از بام
زهی بازی زهی بازی زهی دام

از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازی‌ها تو پختستی و من خام

توی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام

مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمت‌های ما وز جور ایام

چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام

مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌❊┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
حکایت است از (مولانا سلطان العلما قطب العالم بهاءالحق و الدین قدس اللهّ سره العظیم) که روزی اصحاب او را مستغرق یافتند؛ وقت نماز رسید، بعضی مریدان آواز دادند مولانا را که «وقت نماز است» مولانا به گفتِ ایشان التفات نکرد، ایشان برخاستند و به نماز مشغول شدند. دو مرید موافقت شیخ کردند و به نماز نه‌استادند؛ یکی ازان مریدان که در نماز بود خواجگی‌نام به چشم سر به وی عیان بنمودند که جمله اصحاب مریدان که در نماز بودند با امام پشتشان به قبله بود و آن دو مرید را که موافقت شیخ کرده‌بودند رویشان به قبله بود زیرا که شیخ چون از ما و من بگذشت و اوییِ او فنا شد و نماند و در نور حق مستهلک شد که مُوْتُوْا قَبْلَ اَنْ تَمُوْتَوْا اکنون او نور حق شده است و هرکه پشت به نور حق کند و روی به دیوار آورد قطعا پشت به قبله کرده باشد زیرا که او جان قبله بوده‌است. آخر این خلق که رو به کعبه می‌کنند (آخر آن کعبه را نبی ساخته است که) قبله‌گاه عالم شده است. پس اگر او قبله باشد به طریق اولی چون آن برای او قبله شده است



#فیه_ما_فیه
#مولانا
بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم
یار آمد در میان ما از میان برخاستیم

از فنا رو تافتیم و در بقا دربافتیم
بی‌نشان را یافتیم و از نشان برخاستیم

گرد از دریا برآوردیم و دود از نه فلک
از زمان و از زمین و آسمان برخاستیم

هین که مستان آمدند و راه را خالی کنید
نی غلط گفتم ز راه و راهبان برخاستیم

آتش جان سر برآورد از زمین کالبد
خاست افغان از دل و ما چون فغان برخاستیم

کم سخن گوییم وگر گوییم کم کس پی برد
باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم

هستی است آن زنان و کار مردان نیستی است
شکر کاندر نیستی ما پهلوان برخاستیم


#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
مرا خواندی ز در تو خستی از بام
زهی بازی زهی بازی زهی دام

از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازی‌ها تو پختستی و من خام

توی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام

مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمت‌های ما وز جور ایام

چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام

مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام


#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌
صنما ، گر ، ز خط و خالِ تو ، فرمان آرَند ،

این دلِ خستهٔ مجروحِ مرا ، جان آرَند ،




خُنُک آن روز ، خوشا وقت ، که در مجلسِ ما ،

ساقیان ، دستِ تو گیرند و ، بمهمان آرَند ،




صوفیان ، طاقِ دو ابرویِ ترا ، سجده کنند ،

عارفان ، آنچه نداری ، برِ تو ، آن آرَند ،




چشمِ شوخِ تو ، چو آغاز کند بوالعجبی ،

آدمِ کافر و ،،، ابلیسِ مسلمان ، آرَند ،




#مولانا
مکن یار ، مکن یار ،

مَرُو ، ای مَهِ عیّار ،





رُخِ فرّخِ خود را ،

مپوشان به یکی بار ،




#مولانا
ساقیا این می از انگور کدامین پشته‌ست
که دل و جان حریفان ز خمار آغشته‌ست

خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
که چو زهرست نشاط همگان را کشته‌ست

بند این جام جفا جام وفا را برگیر
تا نگویند که ساقی ز وفا برگشته‌ست

درده آن باده اول که مبارک باده‌ست
مگسل آن رشته اول که مبارک رشته‌ست

صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست
تا چه عشق‌ست که اندر دل ما بسرشته‌ست

بر در خانه دل این لگد سخت مزن
هان که ویران شود این خانه دل یک خشته‌ست

باده‌ای ده که بدان باده بلا واگردد
مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشته‌ست

تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم
پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشته‌ست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۲۱
عشق گزین عشق و در او کوکبه می‌ران و مترس
ای دل تو آیت حق مصحف کژ خوان و مترس

جانوری لاجرم از فرقت جان می‌لرزی
ری بهل و واو بهل شو همگی جان و مترس

چون تو گمانی ابدا خایفی از روز یقین
عین گمان را تو به سر عین یقین دان و مترس

در دل کان نقد زری غایبی از دیدن خود
رقص کنان شعله زنان برجه از این کار و مترس

دل ز تو برهان طلبد سایه برهان نه توی
بر مثل سایه برو باز به برهان و مترس

سایه که فانی کندش طلعت خورشید بقا
سایه مخوانش تو دگر عبرت ماکان و مترس

#مولانا

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌🌼🍂

┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌