معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
آن ماه دوهفته در نقاب است
یا حوری دست در خضاب است
وان وسمه بر ابروان دلبند
یا قوس قزح بر آفتاب است

سیلاب ز سر گذشت یارا
ز اندازه به در مبر جفا را
بازآی که از غم تو ما را
چشمی و هزار چشمه آب است

تندی و جفا و زشتخویی
هر چند که می‌کنی نکویی
فرمان برمت به هر چه گویی
جان بر لب و چشم بر خطاب است

ای روی تو از بهشت بابی
دل بر نمک لبت کبابی
گفتم بزنم بر آتش آبی
وین آتش دل نه جای آب است

صبر از تو کسی نیاورد تاب
چشمم ز غمت نمی‌برد خواب
شک نیست که بر ممر سیلاب
چندان که بنا کنی خراب است

ای شهرهٔ شهر و فتنهٔ خیل
فی منظرک النهار و اللیل
هر کاو نکند به صورتت میل
در صورت آدمی دواب است

ای داروی دلپذیر دردم
اقرار به بندگیت کردم
دانی که من از تو برنگردم
چندان که خطا کنی صواب است

گر چه تو امیر و ما اسیریم
گر چه تو بزرگ و ما حقیریم
گر چه تو غنی و ما فقیریم
دلداری دوستان ثواب است

ای سرو روان و گلبن نو
مه پیکر آفتاب پرتو
بستان و بده بگوی و بشنو
شبهای چنین نه وقت خواب است

امشب شب خلوت است تا روز
ای طالع سعد و بخت فیروز
شمعی به میان ما برافروز
یا شمع مکن که ماهتاب است

ساقی قدحی قلندری وار
در ده به معاشران هشیار
دیوانه به حال خویش بگذار
کاین مستی ما نه از شراب است

باد است غرور زندگانی
برق است لوامع جوانی
دریاب دمی که می‌توانی
بشتاب که عمر در شتاب است

این گرسنه گرگ بی ترحم
خود سیر نمی‌شود ز مردم
ابنای زمان مثال گندم
وین دور فلک چو آسیاب است

سعدی تو نه مرد وصل اویی
تا لاف زنی و قرب جویی
ای تشنه به خیره چند پویی
کاین ره که تو می‌روی سراب است

#حضرت_سعدی
دیدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
دیباچهٔ صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذات است

لبهای تو خضر اگر بدیدی
گفتی: «لب چشمه حیات است!»
بر کوزهٔ آب نه دهانت
بردار که کوزهٔ نبات است

ترسم تو به سحر غمزه یک روز
دعوی بکنی که معجزات است
زهر از قبل تو نوشدارو
فحش از دهن تو طیبات است

چون روی تو صورتی ندیدم
در شهر که مبطل صلات است
عهد تو و توبهٔ من از عشق
می‌بینم و هر دو بی ثبات است

آخر نگهی به سوی ما کن
کاین دولت حسن را زکات است
چون تشنه بسوخت در بیابان
چه فایده گر جهان فرات است

سعدی غم نیستی ندارد
جان دادن عاشقان نجات است

#حضرت_سعدی
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکسته‌ست

شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته‌ست

توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشم‌های تو مست است

این همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته‌ست

این یکی از دوستان به تیغ تو کشته‌ست
وان دگر از عاشقان به تیر تو خسته‌ست

دیده به دل می‌برد حکایت مجنون
دیده ندارد که دل به مهر نبسته‌ست

دست طلب داشتن ز دامن معشوق
پیش کسی گو کش اختیار به دست است

با چو تو روحانیی تعلق خاطر
هر که ندارد دواب نفس‌پرست است

منکر سعدی که ذوق عشق ندارد
نیشکرش در دهان تلخ کبست است

#حضرت_سعدی
مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند
این را شکیب نیست گر آن را ملالت است

عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق
داند که آب دیدهٔ وامق رسالت است
مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار
کاین ره که برگرفت به جایی دلالت است

ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب
ما را که غرقه‌ایم ندانی چه حالت است
زین در کجا رویم که ما را به خاک او
واو را به خون ما که بریزد حوالت است

گر سر قدم نمی‌کنمش پیش اهل دل
سر بر نمی‌کنم که مقام خجالت است
جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است
جز سر عشق هر چه بگویی بطالت است

ما را دگر معامله با هیچکس نماند
بیعی که بی حضور تو کردم اقالت است
از هر جفات بوی وفایی همی‌دهد
در هر تعنتیت هزار استمالت است

سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید جهالت است

#حضرت_سعدی
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
 

#حضرت_سعدی
در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست
زرق نفروشم و زهدی ننمایم کان نیست

ای که منظور ببینی و تأمل نکنی
گر تو را قوت این هست مرا امکان نیست

#حضرت_سعدی
ترک خوبان خطا عین صوابست ولیک
چه کند بنده که بر نفس خودش فرمان نیست

من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم
که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست

#حضرت_سعدی
ای پری‌روی ملک‌صورت زیباسیرت
هر که با مثل تو انسش نبود انسان نیست

چشم برکرده بسی خلق که نابینااند
مثل صورت دیوار که در وی جان نیست

#حضرت_سعدی
درد دل با تو همان به که نگوید درویش
ای برادر که تو را درد دلی پنهان نیست
آن که من در قلم قدرت او حیرانم
هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست
سعدیا عمر گران مایه به پایان آمد
همچنان قصهٔ سودای تو را پایان نیست


#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊
🍀

خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند
به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند

پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند
صید را پای ببندند و رها نیز کنند

نظری کن به من خسته که ارباب کرم
به ضعیفان نظر از بهر خدا نیز کنند

عاشقان را ز بر خویش مران تا بر تو
سر و زر هر دو فشانند و دعا نیز کنند

گر کند میل به خوبان دل من عیب مکن
کاین گناهی‌ست که در شهر شما نیز کنند

بوسه‌ای زان دهن تنگ بده یا بفروش
کاین متاعی‌ست که بخشند و بها نیز کنند

گر رود نام من اندر دهنت باکی نیست
پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند

#سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج
ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند

#حضرت_سعدی 

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌